ژان روش درباره فلاهرتي و نانوك
محسن قادری
نخستين فيلمي كه ديدم« نانوك» بود، در سينمايي در خيابان « سيام» در شهر « برست»، پدرم مرا به سينما برده بود. پنج سالم بود، هيچ وقت يادم نمي رود. سال ها مثل سگ هاي لميده دور كومه اسكيموها كه برف رويشان را مي پوشاند، در خواب بودم. يك روز اين را براي هانري استورك و يوريس ايونز تعريف كردم. نخستين فيلمي هم كه ايونز ديده بود « نانوك» ساخته فلاهرتي بود، و نخستين فيلمي كه استورك ديده بود« موآنا» فيلم ديگر فلاهرتي بود.
به عكس، نخستين فيلمي كه بر روي « ريچارد ليكاك» تاثير گذاشته بود« توركسيب» بود كه احداث راه آهن تركمنستان-سيبري را روايت مي كند. اين فيلم كه در 1929 به وسيله« تورين» و« آرون» ساخته شد براي ليكاك مستندي واقعي محسوب مي شد زيرا نشان مي داد كه انسان بسيار توانا تر از طبيعت است. اما او با ديدن نانوك به اين ديدگاه نزديك تر شده بود... پس از شصت سال هنوز هم چشم هاي كودكانه اش را حفظ كرده است. ليكاك پي برده بود كه نمي تواند اين فيلم را همزمان كه براي دانش جويانش نمايش مي دهد، تحليل كند. نانوك ازنشانه شناس مي گريزد. فيلمي كه با وجود مونتاژ بسيار روشن و ساده خود در نقطه مقابل همه قواعد مونتاژ قرار دارد.
رابرت فلاهرتي زمين شناس بود. در حال نقشه برداري در خليج هودسون، صحبت از يك خانواده اسكيمو با او به ميان آورده مي شود.او با يكي از اولين مدل هاي دوربين فيلم برداري، دوربيني اهرم دار، دوربين « وارويك»، دوربيني عجيب، طرح اوليه فيلم خود را با دنبال كردن يك زمستان از زندگي نانوك و خانواده اش فيلم برداري مي كند. تاريخ مي گويد كه اين فيلم در آتش سوخته است زيرا فلاهرتي كه زياد سيگار مي كشيده، ته سيگارش را توي« دور ريز» هاي فيلم مي اندازد ...من خودم چند ته سيگار را لاي دور ريز فيلم ها انداخته ام ولي نسوخته است. بيشتر فكر مي كنم كه اين فيلم زياد خوب نبوده و فلاهرتي آن را آتش زده است....در ذهنش. او در خليج هودسون به تاجران خز برمي خورد كه يكي از آنها به اسم« ام. رويليون» از او پشتيباني مي كند تا فيلم را دوباره بسازد.
ساختن فيلم، يك تنه، در ميان اسكيموها و هم زيستي با ايشان بدون داشتن « طرح» از پيش آماده ، همچون شكاري ناممكن بوده است. فلاهرتي قطب شمال را برگزيد. او خود فيلم هايش را سر صحنه ظهور مي كرد و از آنها كپي مي كشيد. دوربين هاي آن دوره به او امكان كپي كشي و همچنين نمايش فيلم را مي دادند. بزرگ ترين مشكل فلاهرتي يافتن آب شيرين به ميزان لازم براي شستن فيلم هايش بود. لازمه آن گردآوري چندين كيلو برف بود: يعني براي هر ده دقيقه فيلم، صد ليتر آب. فلاهرتي هر بار كه يك پاره از فيلم را فيلم برداري مي كرد، آن را پس از ظهور به نانوك و خانواده اش نشان مي داد.او همه زحمات ساخت يك فيلم را كه ما امروزه گروهي انجام مي دهيم، يك تنه به دوش گرفته بود، همه كارهايي را كه ما از انجام آن ناتوانيم، گفت و گوي پيوسته و مداوم با مردماني كه به فيلم درآورده مي شوند، و آنگاه كه داستان رفته رفته شكل مي گيرد.
يك روز نانوك از جزيره كوچك تقريبا گم شده اي حرف مي زند كه پدرش براي شكار فيل دريايي به آنجا مي رفته. آنها راهي مي شوند و پس از اين جست و جوست كه آن سكانس هاي فراموش نشدني را به همراه مي آورند. بخش دشوار كار به دوش فلاهرتي بوده زيرا او بايد شكارچياني را دنبال مي كرد كه سينه خيز به سمت فيل هاي دريايي پيش مي رفتند. در اين نما، ما شكارچي و شكار را همزمان در يك نما مي بينيم. فلاهرتي كه جاي مناسبي قرار نداشته جا به جا مي شود. در پيش رو يكي از شكارچيان بر مي خيزد و با پرتاب نيزه يكي از فيل هاي آبي را به دام مي اندازد، و فيلم ساز نيز از اين فرصت بهره مي برد و ...اين سكانس از ده نما تشكيل شده اما چنان خوب كار شده و چنان يكه و به هم پيوسته است كه به نظر نمي آيد چندين نماي مختلف آن را شكل داده باشند ، همچون ده عبارت در فصلي كوچك.« آندره بازن» بر اين باور بود كه كه اين سكانس در يك برداشت گرفته شده، و آن را پلان-سكانس مي ناميد. درحالي كه اين كار در آن دوره امكان نداشته ، چون دوربين فلاهرتي آزادي عمل بسيار پاييني داشته و شايد هربارمي توانسته سي ثانيه فيلم بگيرد و بعد ناگزير بوده دوباره فيلم بگذارد و نما را تغيير دهد.
آيا اين به خاطر خصوصيتي بوده كه من از اين فيلم به ياد دارم؟ دومين فيلمي كه در همان سينماي خيابان سيام ديدم، سينمايي كه حالا هيچ اثري ازآن باقي نيست، رابين هوود با شركت داگلاس فربنكس بود. در يكي از صحنه ها، در حالي كه رابين هوود از قلعه بالا مي رفت تا آدم هاي آويزان از كنگره ها را بگيرد مي ديدم كه چند نفربه زمين مي افتند و من از مادرم مي پرسيدم آيا آنها كشته شده اند و اومي كوشيد به من توضيح دهد كه اين واقعيت ندارد. اما اگر اين واقعيت نداشت آيا سگ هاي نانوك واقعيت داشتند؟ من به پرسش هاي بنيادي سينماي داستاني و سينما برگشته بودم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر