۸/۰۷/۱۳۸۷

خشم پازولینی




خشم، پیر پائولو پازولینی، 1963، ایتالیا
نسخه بازسازی شده: 2008.

خشم پازولینی

نوشتار روزنامه لوموند درباره فیلم « لارابیا » (خشم) ساخته پیر پائولو پازولینی

فیلیپ رایده
محسن قادری


آن شب در سالن کوچک « سینما دئی پیکولی » در قلب پارک « ویلا بورگزه » در شهر رم دو نفر بیش تر نبودیم. آمده بودیم تنها نمایش همگانی فیلم لارابیا (خشم) را ببینیم: فیلمی بازنگریسته، بازساخته و بازآوری شده به کارگردانی پیر پائولو پازولینی (1922- 1975). زوجی در لحظه پخش عنوان بندی فیلم وارد سینما شدند و بدینسان عایدی آن روز سالن دو برابر افزایش یافت: بیست یورو. این فیلم که در سپتامبر در جشنواره ونیز به نمایش درآمده بود و در فرانسه می بایست در تاریخی که هنوز نامشخص مانده در قالب DVD به بازاربیایید می تواند دوباره به فراموشی درافتد.

فیلم از این پس « La rabbia di Pasolini » (خشم پازولینی) خوانده می شود؛ عنوان فیلم و نام این نویسنده بیمه کننده اثری است که در سال 1963 ساخته شده و پازولینی خود آن را کنارگذاشته، نادیده گرفته و حتی نفی کرده بود؛ کوششی برای بازیافتن جایگاه این فیلم در فیلم شناسی این شاعر، داستان نویس و سینماگر ایتالیایی.

این فیلم شعری است که از روی بایگانی اخبار سینمایی درباره مرگ آلچیده دگاسپری (1954) پدر حزب دموکرات مسیحی ایتالیا و نیز درباره مرگ مرلین مونرو (1962) نگاشته شده است. نمایش سلسله واری از برهه هایی از تاریخ جهان همراه با گفتاری تند و خشمگنانه؛ اثری که پازولینی را رو در رو با تیره بختی جهان و رنگ باختن آرمان شهرهای مقاومت در دوران پس از جنگ نشان می دهد. « چرا ناخرسندی بر زندگی ما سایه افکنده، ناخرسندی از دلهره و بیم جنگ. بیم جنگ؟ برای پاسخ دادن به این پرسش، این فیلم را بدون دنبال کردن خط  و ربط زمانی یا حتی منطقی تنها با دنبال کردن دلایل سیاسی و احساس شعری ام به نگارش درآوردم ».








چرا ناخرسندی برزندگی ما سایه افکنده،
ناخرسندی از دلهره و بیم جنگ. بیم جنگ؟


ماجرای ساخت لارابیا به سال 1962 بازمی گردد. پازولینی که پیش از این دو فیلم باج خور (1961) و مامای رمی (1962) را ساخته بود در این زمان از یک تهیه کننده ناآشنا پیشنهاد ساخت فیلمی مونتاژی از روی تصاویر بایگانی روزنامه سینمایی « موندو لیبرو » (جهان آزاد) را دریافت داشت. او از میان 90 هزار متر فیلمی که به گفته او چیزی جز « نمایش غم افزای بی تفاوتی جهانی و واکنشی بس معمولی » نبود رشته تصاویری بیرون کشید و دوباره تدوین کرد تا با آنها چارچوب فیلمی شخصی را فراهم آورد. وی برای این فیلم گفتاری نوشت که با صدای جورجو باسانی نویسنده و رناتو گوتوزو نقاش بر روی تصاویر خوانده می شود. پازولینی در این دوره همچنان به انقلاب خوارشدگان باور داشت که نشانه هایش را در الجزایر و کوبا می دید.

آیا این گفتار بیش از اندازه چپ گرا بود؟ فرانتی، تهیه کننده فیلم، بر آن شد که با سپردن این کار به جووانی گوارسکی (1908-1968)، نویسنده رمان « دون کامیلو »، آن را از دید سیاسی « توازنی نو » بخشد. نمی توان دو نویسنده را یافت که این اندازه مخالف هم بوده باشند... پازولینی در آغاز ناخرسند بود اما سپس پذیرفت که از مونتاژ فیلم بکاهد تا به گوارسکی میدان داده شود.

نمایش فیلم در 1963 به شکست انجامید. لارابیا که شرکت وارنر پخش کننده آن بود با وجود برخورداری از یک بستر تبلیغی مناسب یعنی گذاشتن یک « سینماگر چپ گرا رو در روی نویسنده ای راست گرا » خیلی زود از پرده سینماهای ایتالیا برداشته شد و پازولینی تقریبا هیچ گاه در دوازده سال بازمانده زندگی خویش سخنی از آن به میان نیاورد.

درسال 2001 انتشار نوشته های سینمایی پازولینی به نشر دوباره کل گفتارمتن این فیلم انجامید. این متن بسیار بلندتر از نسخه سال 1963 بود و امکان رسیدن به انبوه برش هایی را می داد که خود پازولینی کنارشان گذاشته بود: شانزده سکانس آغازین خاک سپاری دگاسپاری و آزمایش های اتمی، جنگ کره و پیدایش تلویزیون.

از روی همین متن، جوزپه برتولوچی، فیلم سازی که فیلمخانه بولونیا - مرکزبنیاد پازولینی - را سرپرستی می کند و تاتی سانگو وینِتی با بازیابی تصاویر حذف شده به بازسازی این اثر برخاستند. جوزپه برتولوچی ترجیح می دهد از این نسخه نو چنین یاد کند: « یکی از فرضیه های بازسازی نسخه اصلی ».


پازولینی هنگام تدوین خشم


سپس می بایست تصاویر به سبک و سیاق پازولینی تدوین می شد تا با گفتار او که برتولوچی گوینده آن است سازگاری یابند. دستاورد این تلاش، شانزده دقیقه فیلم دیگر است که با افزوده شدن به بخش های حفظ شده ازسوی فیلم ساز حلقه پیوند ارزشمندی به این اثر پازولینی می بخشد.

پازولینی در هیچ فیلمی تا این اندازه پیش گو نبوده است. او درباره جهانی شدن چنین می گوید: « هنگامی که همه کشاورزان و پیشه وران بمیرند، هنگامی که صنعت، چرخه تولید و مصرف را گریز ناپذیر سازد، تاریخ ما به سرانجام راه خود خواهد رسید ». درباره پیدایش تلویزیون می گوید: « با درنشاندن طعن حقارت بار پیشآروی هرآرمانی، شوخی ها پیشآروی هر تراژدی ای، و عقل سلیم پیشآروی قاتلانی بهره ور از خوارشدگان، اسباب به هم ریختن واقعیت را تجربه می کنیم » . سخنرانی در فیلم چنین می گوید « به زودی، تماشاگران تلویزیونی به هزاران تن خواهد رسید ». و پاسخ پازولینی به این گفته چنین است: «نه، به ملیون ها تن. ملیون ها نامزد مرگ روح ». درباره مرگ مرلین مونرو چنین می گوید: « خواهر کوچولوی حرف شنو با تبسم وقیحانه از سرمهر، تسلیم شرم، تسلیم احترام به آنان که ترا چنین می خواستند ».

مونتاژی کوتاه و فشرده به پیوست نسخه بازسازی شده، امکان درک نفرتی را می دهد که این سینماگر تا زنده بود به اندیشه خویش درآمیخته بود، هنرمندی دشنام خورده از اندیشه های خویش، ریشخند شده از هم جنس خواهی خویش و آماج « عقل سلیم قاتلان ». واپسین تصویر: پازولینی در برابر دوربین ژان آندره فیه سکی در 1966 چنین می گوید: « برای من، خشمگین آرمانی، سقراط است. خشمی والاتر از این نمی توان یافت (...) سقراط تا بود خشم آگین بود؛ خانه به دوشی که از این استادیوم آتن به آن یک و از این کمربندی به کمربندی دیگرمی رفت ». پازولینی در شب دوم تا سوم نوامبر سال 1975 در ساحل اوستیا در کمربندی رم به قتل رسید.



لوموند. 27 اکتبر 2008
عنوان فرانسوی مقاله:

Un film dénaturé que Pasolini ne voulait plus voir renaît en Italie

فیلم مخدوش شده ای که پازولینی هیچ نمی خواست ببیند در ایتالیا بازسازی می شود.


۸/۰۱/۱۳۸۷

گریرسون: گفتار بی نام درباره مستند




گفتار بی نام درباره مستند (1927-33)
جان گریرسون
محسن قادری

با این گفتارمی خواهم شما را از استودیوها به هوای پاک سینما ببرم، از داستان ها و خیال پردازی های داستان ها، از بازیگری و خیال پردازی های بازیگری، از ساختمان های تصنعی، خیابان ها و نقش های تصنعی به ساختمان ها و آدم های واقعی. می خواهم شما را به عالم مستند ببرم.

اما پیش از آن باید چیزی را یادآورشوم. از واژه « واقعی » سردرگم نشوید. هنگامی که مستند گرایانی چون من دم از برتری دنیای بیرون از استودیوها می زنند و این که دنیای ما تا چه میزان از دنیاهای دیگراصیل تر است، پُر بیراه نخواهد بود که معنای فلسفی واقعیت نیز یادآوری شود. در مستند ما با عینیت و به تعبیری با واقعیت سروکارداریم. اما واقعیت حقیقی، اگر چنین تعبیری را بتوان به کاربرد، چیزی ژرف تر از این است. تنها واقعیتی که در نهایت مطرح است تفسیرژرف است. مساله این نیست که آیا تفسیر از استودیو برمی آید یا از مستند یا در همین راستا از تالار موسیقی. مساله مهم، تفسیر وعمق و ژرفای آن است. باله ساختگی است، نقاشی پسا امپرسیونیستی ساختگی است و تجریدهای موسیقی ساختگی اند اما آنها را از سر تحقیر به تصنع متهم نسازید و نگویید که این هنرها به همین سبب کم عمق ترند. همان گونه که می دانید احساسات شکسپیر همیشه نیز به شعر سفید که یک قالب بیان مصنوعی است بیان نشده اند اما چنان چه می دانید تاثیر کلی آنها به واقعیت - واقعیت فلسفی - نزدیک است، همان واقعیتی که بیان مادی به آن تواند رسید.

بنابراین هنگامی که با واقعیت سروکار داریم با دنیای عینی سر و کار خواهیم داشت، با دنیای خیابان ها، خانه ها و کارخانه ها، آدم های زنده و مشاهده مردم زنده اما از شما می خواهم به یاد داشته باشید که هدف این نیست که واقعیت پیش روی شما بازآفرینی شود بلکه می بایست تفسیر گردد. می بایست پیش از آن که هنر مستندِ ما به همان خوبی یا بهتر از هنر استودیویی باشد به این واقعیت شکل های خلاق ببخشیم و درباره آن عمیق باشیم. به عبارت دیگر، کافی نیست گفته شود که مستند هنر برجسته تری است چون ماده خام آن چیزی عینی است. این هنر تنها هنگامی خوب است که تفسیر آن تفسیری عینی باشد، یعنی تفسیری که حقیقت را روشن سازد و زنده دارد و به گونه ژرف و دقیق بر پیوند انسانی ما با آن دلالت ورزد.

طبعا، مستند با برخی مزایا آغازمی یابد. در جایگاه نخست، مستند پیوند مستقیم با ماده خام دارد که هنرهای دیگر آن را نفی می کنند. مستند نمی تواند صرفا مواد زنده جهان را مشاهده کند بلکه می تواند آن را بازآفرینی کند. مستند می تواند خطوط زنده کوشش انسانی، دستاورد بشری و احساس انسانی را پیش روی شما روشن تر سازد و آن تفاوت های ظریف کنش و واکنش را برای شما به ارمغان آورد که هر روزه در پیرامون خود می بینیم و گاه مایه نومیدی هنرمند یا نویسنده اند. دنیایی مادی که پیش تر هرگز برای هنر خلاق وجود نداشته یا هرگز به معنای یکسانی وجود نداشته به روی این سینما گشوده است و این دنیای مادی دنیایی است که به ویژه برای اذهان و تخیلات امروز ما ضروری است.

در اینجا بر آن بودم که به شما یاد آور شوم و چه بسا بیش از اندازه نیز براین نکته پافشردم که تخیلات ما با جهانی که در آن به سر می بریم همخوان نیست. اشاره من این بود که ما با عینیت پیوند گسسته ایم و به دلیل این گسست ازعینیت توان تفسیر آن را از دست داده ایم - یعنی اینکه آگاهی از واقعیت را در مفهومی عمیق تر از دست داده و آن هنرهایی را از کف داده ایم که با آگاهی و عمل برحسب واقعیت نمود می یابند.

کافی است به کوشش های پراکنده هنرهای دیگر بنگرید تا دریابید که این موضوع تا چه میزان صادق است. نویسندگان ما بر پژوهش هایی پیرامون خصائل فردی تمرکز می کنند. آنها، به جز چند استثنا، علاقه ای به مقولات عمومی ندارند و شرح وصافی از آنها به دست نمی دهند. روزنامه های ما بیش تر پیگیر خزعبلات استودیویی اند. شاعران ما درگیر ذکاوت های فرهیخته تر زبان و قیاس صوری اند و شما را به هیچ احساسی رهنمون نمی سازند چرا که احساس ساده و راست و درستی برای انتقال دادن ندارند.

Untitled Lecture on Documentary-1927-33

برگرفته از:

The Documentary Film Movement
An anthology, Edited and introduced by Ian Aitken
Edinburagh University Press, 1998
pp.76-77

۷/۲۳/۱۳۸۷

در سکوت سرشار


در سکوت سرشار، فیلیپ گرونینگ، 2005، فرانسه،
سوییس، آلمان

در سکوت سرشار

محسن قادری

فیلیپ گرونینگ در این مستندِ تاملی زندگی در صومعه « گراند شارتروز » را نشان می دهد که نخستین بار پس از بنیان گذاری از سوی سن برونو در 1804، درهای خود را به روی بینندگان می گشاید و بدینسان دید نزدیکی از شیوه زندگی آدم های ساکن آن به کسانی می دهد که در این آیین برادری دینی نیستند. گراند شارتروز که در نواحی دور افتاده کوه های آلپ فرانسه در نزدیکی دوفینه آلپ جای گرفته برجسته ترین صومعه این گروه مذهب کارتوزی* است.

گرونینگ پس از شش ماه همزیستی با آدم های این صومعه و ثبت زندگی آنها بدون به کارگیری گفتار متن، نوارموسیقی، گفت و شنید یا بهره گیری از تصاویر بایگانی، شیوه زیست راهبان زاهد پیشه گراند شارتروز را به تصویر کشیده است.

گراند شارتروز که در چشم انداز جغرافیایی بسیار زیبایی در نواحی کوهستانی فرانسه جای گرفته یکی از ریاضت پیشه ترین صومعه های جهان است. فیلیپ گرونینگ، فیلم ساز آلمانی در 1984 نامه ای به این آیین کارتوزی نوشت تا به وی اجازه دهند فیلمی درباره آنها بسازد. آنها به وی نوشتند که به زودی به او پاسخ خواهند داد.

گرونینگ شانزده سال بعد پاسخ را دریافت کرد. او بدون بهره گیری از همکاران فنی و نورهای مصنوعی راهی سفر شد و شش ماه نزد این راهبان زندگی کرد و نمازهای روزانه، کارها، آیین ها و بیرون آمدن های کم شمار آنها از دیر را به فیلم درآورد. این فیلم ریزبینانه که درون مایه ای معنوی دارد بیش تر بر آن است تا به ژرفای زندگی و اندیشه راهبان و زندگی روحانی ایشان راه یابد و بدون هرگونه مداخله (صوتی، موسیقایی، گفتاری) تصویر نزدیکی از این شیوه زندگی به دست دهد.

دستاورد او اثری تامل برانگیز و ژرف بینانه است که سه عنصر زمان، مکان و نور را برجسته می دارد؛ بازنگاری گیرا و شاعرانه زندگی روحانی که مرز میان فیلم و بیننده را از میان برمی دارد و تاثیر ژرف و پرمایه ای بر او می گذارد.

* آیین یا فرقه کارتوزی که به « فرقه سنت برونو » نیز شناخته است یکی از فرقه های مذهب کاتولیک رومی است که به « دیرهای بسته » یا بریده از جهان خاکی باور دارد. صومعه شارتروز که « سن برونو » اهل کلن آن را در 1804 بنیان نهاد همزیستی راهبان و راهبه ها را مجاز می دارد. اصل بنیادی این آیین که « استاتوس » خوانده می شود از « اصل سن بندیکت » (که گاه به نادرست درباره این آیین هم به کار می رود) جداست و آمیزه ای از زندگی تک نشینی و هم نشینی است. نام فرقه کارتوزی (به انگلیسی) از نام کوه های شارتر در فرانسه و محل زندگی آنها برگرفته شده است. این صومعه در میانه شهرهای گرونوبل و شامبری جا دارد.

شناسه فیلم

Into Great Silence

Directed by Philip Groning
Release date(s):2005
Running time:162 min
Country:France,Switzerland, Germany
Language:English,French,Latin

درباره این فیلم

در سکوت سرشار، مقاله ای از استون د.گریدانوس

فیلیپ گرونینگ درباره زندگی در دیر گراند شارتروز، حضور خدا در جهان، وفیلم اش

گفت وگو با کارگردان فیلم در جشنواره ساندانس

بریده های فیلم در یوتیوب

۷/۱۷/۱۳۸۷

امریکا، تاریخ ما



امریکا، تاریخ ما، طرح جلد
کتابی به همین نام دربرگیرنده
گفت و گو با راسل بنکز.
انتشارات آرته/اکت دوسود.



امریکا، تاریخ ما
فیلمی از ژان میشل موریس

ماشا سری
محسن قادری

« در سینماست که امریکایی ها، مهاجرانی با اصالت اروپایی و زبان و فرهنگ دیگرگون به یک ملت بدل شدند. چرا که این سینماست که به آنها تاریخ مشترک و اسطوره ها و قهرمانان جهانی بخشیده است ».

ژان میشل موریس با این گفته آغازین، از روی بریده های نزدیک به پنجاه فیلم بیش از دویست سال تاریخ ایالات متحد را پی می گیرد. نخستین شاهد او« پیدایش یک ملت» نخستین فیلم بلند هولیوودی ساخته د. و. گریفیث در 1915 است. داستان پیشگامان درنشسته به کشتی « می فلاور »*، « شیوه زندگی امریکایی » در سال های دهه 1960، بیانیه استقلال در سال 1977، جنگ جداخواهی، رکود اقتصادی سال 1929، صنعتی شدن و دو جنگ جهانی، یک به یک خود را همچون درون مایه هایی بازمی نمایانند که سینماگران امریکایی مشخصا در پرتو فیلم های ژانربنیاد درباره یا بر بستر آنها فیلم ساخته اند. برای نمونه، چه کسی بهتر از چاپلین و الیا کازان می توانند شاهدان موج مهاجرت های پی در پی اروپاییانی به امریکا باشند که می خواستند زندگی دوباره و ثروتی نو بیابند.

روایت ژان میشل موریس از تاریخ و مردم امریکا که برآمده از تامل بر روی تصاویر و هنرهفتم همچون آینه وفادارانه و دگرگون کننده اصالت تاریخی است، شکل یک همآمیزی بلند سینمایی را به خود می گیرد که بر پایه درون مایه های بنیادی بخش بندی شده و دو گوینده برجسته گفتار آن را می خوانند. در سراسر این فیلم مستند دو رمان نویس، راسل بنکز و جیم هریسون توضیح می دهند که چگونه ارزش های بنیادی ایالات متحد، ذهنیت شهروندی امریکاییان، ریشه های اسطوره ها و بازتاب های زندگی اشان به رخدادهای بسیار امروزی راه برده اند.

سینمای امریکا تنها دوره های کلیدی و سرنوشت ساز ایلات متحد را به نمایش درنیاورده بلکه توانسته است به این مناسبت جریان تاریخ این کشور را نیز مسیر دیگری ببخشد. از « خوشه های خشم » جان فورد که در این راه با نشان دادن چشم انداز امریکای تنگدست روستایی سهم می یابد تا اجرای طرح « معامله نوین » از سوی روزولت. جیم هریسون چنین نتیجه می گیرد: « گهگاه، فیلمی بزرگ، ناخودآگاهی ما را دگرگونی می بخشد ».

* می فلاور (Mayflower) یا « گل ماه مه » نام کشتی انگلیسی بود که در سال 1620 صد و بیست مهاجر شامل سی و پنج زائر پرتستان (شناخته شده با نام « پدران زائر ») را از پلیموث در ماساچوست به « کپ کاد » در ساحل شرقی امریکای شمالی می برد. انگلیسی ها پیش از این، نخستین بار در کوششی نافرجام به سال 1584 با فرستادن کشتی به سوی مستعمره رونوک کوشیده بودند در پی اسپانیایی ها که یک سده پیش تر پا به امریکا نهاده بودند، استعمار این قاره را آغاز کنند. کشتی می فلاور در ژوییه 1920 همراه با کشتی دیگری به نام « اسپیدول » لندن را ترک کرده بود اما کشتی دوم به دلیل خسارت وارد آمدن به بخش عقب آن راه برگشت را در پیش گرفت. (مترجم)

برگرفته از لوموند. یکشنبه و دوشنبه، 28 و 29 سپتامبر 2008.

شناسه فیلم به فرانسه:

Amérique, notre histoire
Jean-Michel Meurice
France, 2006

و خشم من همیشگی است


یمینه بنگیگی
و خشم من همیشگی است
گفت و گو با یمینه بنگیگی
محسن قادری

یمینه بنگیگی که در شهر لیل فرانسه از پدر و مادری الجزایری زاده شده در فیلم مستندش به سرگذشت مهاجران در فرانسه می پردازد. او بیش از همه با فیلم « خاطرات مهاجران، میراث مغربی ها » شناخته می شود که آن را در سال 1998 برای شبکه تلویزیونی کانال پلوس فرانسه ساخت و در سطح گسترده در سالن های سینما به نمایش درآمد. او در فیلم « سقف شیشه ای » (2005) تبعیض هایی را به بررسی می گیرد که جوانان فرانسوی دارای اصلیت خارجی تحمل می کنند. او همچنین برای شبکه « فرانس 2 » مجموعه داستانی « عایشه » راساخته است. یمینه بنگیگی در ماه مارس 2008 در فهرست « برتران دلانوئه »، شهردار پاریس، برگزیده این شهرداری بود.

آنچه در پی می آید گفت و گوی کوتاهی با اوست.

فیلم شما با یاد دو نوجوانی به پایان می رسد که هنگام فرار از دست پلیس در سال 2005 به یک ایستگاه برق رسانی پناه برده و از برق گرفتگی جان باختند. فیلم همچنین با تصاویر شورش هایی که در پی می آید آغاز می شود. چرا؟

تا پیش از این رخدادها درباره سرگذشت این نقطه از فرانسه هیچ پرسشی به میان نیامده بود. با خود گفتم می بایست وقت گذاشت و در یاد و خاطره ها تامل کرد و این شورش ها را همچون شب دراز نومیدان به بررسی گرفت بی آنکه کلماتی چون « کارشر »* یا « اراذل و اوباش » به میان آید. من خاک بیماری را می دیدم که فرانسه از سده نوزدهم آن را به فراموشی سپرده بود، قاره ای رو به انحراف. پس از دو سال کار بر روی این مستند، 155 ساعت فیلم تدوین نشده پیش رو داشتم که باید با آنها چهار ساعت فیلم می ساختم. سرآخر احساس کردم که سرگذشت این بخش از فرانسه چنان گسترده است که مرا در خود گم خواهد کرد. پس تصمیم گرفتم فیلم را برسه محور بگردانم: خانه، صنعت، مردم.

دوست دارید به این نسل جوان شورشی چه چیز بگویید؟

دوست دارم به آنها بگویم که تبعیض اجتماعی که پیامدش گرد آوردن همه فقرا درغرب پاریس بوده هم اکنون جای خود را به تبعیض نژادی داده است. دوست دارم به این جوانان که بیش ترشان سیاه پوست و عرب هستند بگویم که اجداد و نیاکانشان اصالت برتونی، اورنیایی و اسپانیایی داشته و برای نوسازی فرانسه بهای گزافی پرداخته اند.

شما مسئولیت دولت را گوشزد می کنید. آیا فیلم شما یک پژوهش سیاسی است؟

این فیلم سیاسی ترین فیلمی است که تاکنون ساخته ام و خشم من همیشگی است. در چند سال گذشته، تنها کاری که انجام شده رنگ و جلا دادن به گتوها بوده است. هدف من این است که سهمی در پایان دادن به این وانهادگی و تبعید داشته باشم. گتو جایی نیست که آدم هایش شیفته یکدیگر باشند و بکوشند در کنار هم گرد بیایند. در واقعیت، گتو در حاشیه بردن سازمان یافته است.

من این فیلم را ساختم تا به بحث دامن زنم و به همه قهرمانان ناحیه 92 ادای احترام کنم، درست همانگونه که به قهرمانان « وردون » ادای احترام می کنیم. شرایط این آدم ها، شرایط « عصر جدید » بوده است. آنها این راه را درنوردیدند تا جهان به مدرنیته پا نهد. ضروری است که دولت دریابد که این ریه صنعت اروپایی، خاکی پرقربانی بوده است.

* کارشر، مارک آلمانی شناخته شده ای در تولید دستگاه های پاک کننده است. این جمله به گفته سارکوزی (وزیر کشور دولت ژاک شیراک) اشاره دارد که در پی نا آرامی حومه « کلیشی سوبوآ » به آنجا رفته و در جلوی دوربین های تلویزیونی از « پاکسازی محله از اراذل و اوباش » سخن گفت. کشته شدن دونوجوان، پرتاب گاز اشک آور به مسجد بلال در این حومه پاریس و گفته های توهین آمیز سارکوزی جرقه ای برای درگرفتن آتش شورش ها در حومه های پاریس و سپس کشیده شدن آن به خود این شهر و دیگر شهرهای فرانسه در ماه اکتبر سال 2005 بود. برای آگاهی بیش تر درباره این رخدادها و ریشه های آن بنگرید مقاله دومنیک ویدال در لوموند فارسی.

نام یمینه بنگیگی به لاتین:
YAMINA Benguigui

برگرفته از لوموند

یمینه بنگیگی (که اصلیت « کبیلی » یا قبائلی الجزایری دارد) هم اکنون مسئول اتباع فرانسوی خارجی تبار و اتباع ساکن کشورهای فرانسوی زبان در وزارت امور خارجه فرانسه به ریاست لوران فابیوس در کابینه ژان مارک آیرو نخست وزیر فرانسه در دوره ریاست جمهوری فرانسوا هولاند است.

دبلیو بودن


دبلیو بودن، کارل زرو
و میشل رووآیه، فرانسه، 2008

دبلیو بودن
در پوست جورج بوش

کارل زرو (Zéro) و میشل رووآیه
با شرکت: جورج بوش و صدای میشل روایه
1 ساعت و 31 دقیقه.

محسن قادری

« دبلیوبودن » مستند فرانسوی طنزآمیری درباره جورج دبلیو بوش رییس جمهور امریکاست که در آستانه پایان دوره ریاست جمهوری او در سینماهای این کشوربه نمایش درمی آید. فیلمی اروپایی که به نقد یک رییس جمهورامریکایی برمی آید و چون نمونه های امریکایی خود و مشخصا کارهای مایکل مور بر آن است تا این باردر قالبی کمدی نقد گزنده ای از سیاست های جورج بوش به دست دهد.

کارل زرو یک جور مایکل مور فرانسوی است با این تفاوت که همتای امریکایی او در تصاویر فیلم هایش نمودار می شود اما وی خود را همیشه پنهان نگاه می دارد. او و مایکل مور هر دو هجویه هایی بر جامعه خود یا به تعبیری بر تمدن کنونی بازمی نگارند. این فیلم را می توان مستندی برگرفته از تصاویر بایگانی دانست که می کوشد به قدرت طنز و تقلید صدا پیام خود را به بیننده باز رساند؛تصویر کارنامه جنجالی و پرچالش رییس جمهوری که در دوران ریاستش بر کاخ سفید انگاره جامعه امریکایی به دگرگونی و فرسایش فزاینده درافتاد؛ تجربه ای ترکیبی با اندک پرگویی در لحظات افشاگری و قالبی خلاقه اما آمیخته به اطناب که به زبان اول شخص بیان می شود.

فیلم که از تصاویر تلویزیونی و فیلم های خصوصی ساخته شده از زبان میشل رووآیه به گفتار درآمده که صدای جورج بوش را به گونه بی مانندی تقلید می کند؛ نقدی بر هشت سال ریاست جمهوری بوش، نفت، یازده سپتامبر، حمله به افغانستان وعراق و سرانجام بحران های مالی و اقتصادی برخاسته از دوران حاکمیت او برکاخ سفید.


کارل زرو و میشل رووایه کارگردان و روزنامه نگارفرانسوی در اینجا نیز همچون فیلم پیشین خود، « در پوست ژاک شیراک » از ویدیوهای بایگانی شده و طنز کلامی و تصویری بهره می گیرند تا موضوع خود را به شوخی گرفته و کارنامه سیاسی وی را به نقد کشند. اما اشکال بنیادی این فیلم (چون دیگر نمونه ها از این دست) این است که سازندگان آن هنگام تاکید بر تناقض ها و اصطلاحا « سوتی ها »ی رییس جمهورامریکا پاره هایی از گفته های او را از متن اصلی جدا و برجسته می سازند تا به طنز و بار مفهومی مورد نظر خویش دست یابند. آنها برای رسیدن به حداکثر اطلاعات لازم، بر دو دوره ریاست جمهوری بوش تمرکزمی کنند تا دست به افشاگری های حیرت آور درباره او بزنند اما همین نکته آنها را به حشو و زاوئد و گزافه گویی درمی اندازد و گاه کارشان را تا سطح هزاران فیلم و کتابی پایین می آورد که به همین گونه درباره رییس جمهور امریکا ارائه شده اند. تنها امتیاز کار طنزی است که ویژگی های شخصیت و زبان جورج بوش را به خوبی در خود نهفته است. تاکید اساسی این تصاویر بر دروغ های بوش در سخنرانی های عمومی اوست.

بوش دروغ گوی بی شرمی نمایانده می شود که از ملودرام و استعاره های مذهبی بهره می گیرد تا ایمان مردمش را به سوی خود کشد، کودک بی زبانی که در هنگامه بحران می کوشد به ملتش اطمینان دهد. فیلم با این آمیزه تصویری و زبانی می کوشد اصالت سخنان بوش و به ویژه مشروعیت فکری و سیاسی او را در هرم قدرت به چالش کشد.

اما بزرگ ترین مشکل فیلم این است که بیننده در پایان اقناع نمی شود که بوش از بی کفایتی آشکار سیاسی رنج می برد. زرو و رووآیه تنها کارنامه ای از دو دوره ریاست جمهوری بوش به دست می دهند و تصویررییس جمهوری را به نمایش گذارند که به شدت احساساتی است؛ رییس جمهوری که همچون سارکوزی شخصیتی به شدت عوام فریب دارد.

تصویرهای فیلم از بریده برنامه های خبر تلویزیونی امریکا که گاه به شیوه بتاکم یا هشت و شانزده میلی متری از خانواده بوش فیلم برداری شده اند برگرفته شده اند. پوستر فیلم با رنگ های شاهانه خود می کوشد توهمات « بوشی » را هرچه برجسته ترسازد و به گونه ضمنی آنونس فیلم زندگی نامه ای الیوراستون درباره بوش با نام « دبلیو. رییس جمهور نامحتمل » را به یاد می آورد که 29 اکتبر به نمایش درمی آید.

کارل زرو درباره فیلم اش چنین می نویسد: « این فیلم از همه بایگانی های کاری جورج دبلیو بوش ساخته شده و درباره جهانی است که به جانشین اش بازمی سپارد. فیلم در جشنواره تورنتو نمایش داده خواهد شد. امیدواریم بتواند خریداران زیادی در بسیاری کشورها پیدا کند. باید امریکایی شد تا سیستم را درک کرد. من بوش را زیاد نمی شناختم اما او جهان را به دگرگونی درانداخته. او کودن می نماید اما ابدا چنین نیست. او کمی ناهنجاری کلامی دارد و همین را دستاویز کارش کرده و از آن سود می برد. او بازیگر بزرگی است که با خبط هایش آدم ها را جذب خود می کند و فردی است که تصویر امریکا را به هم ریخته است. این فیلم همچون نمایشی هجوآمیز آغازمی شود و همچون درامی هولناک به پایان می رسد ».

این فیلم از هشتم اکتبر در فرانسه بر پرده رفته است. هرچند شاید سازندگان آن که پیشینه طولانی همکاری با تلویزیون داشته اند وهمچنین بیننده فرانسوی آن ترجیح می دادند که آن را برصفحه تلویزیون ببینند تا بر پرده سینما.

Being W
Réalisé par Karl Zéro,Michel Royer
Avec: George W. Bush, Karl Zéro.
Sortie le 08 octobre 2008.
Film français.
Genre: Documentaire.
Image: 1.85.
Son: Dolby surround

همچنین با این نام جست وجو شود:

Dans la peau de G.Bush!
در پوست جورج بوش!

رودخانه انسانی


رودخانه انسانی، سیلون لسپرانس، کانادا، 2007
رودخانه انسانی
محسن قادری

رودخانه ای پهناور، غرق در نور نقره ای رنگ، نقطه ای در افق، مردی و بلمی در میانه زمین و آسمان و صدای آب، یگانه آوایی که به گوش می رسد. این نخستین نمای فیلم رودخانه انسانی ساخته سیلوَن لسپرانس کارگردان کبکی است که فیلم اش در سنت مستندهای سرشار از رنگ و زیبایی تجسمی می گنجد.

در کشورمالی در فاصله شهرهای موتی و تومبوکتو بالا آمدن آب رودخانه نیجر هر ساله چهل هزار کیلومتر زمین را در طی چهار تا شش ماه در خود فرو می برد. هنگامی که آب عقب نشینی می کند چراگاهی بزرگ و پهناور و امکانی برای کشت شالیزارها فراهم می آید. سیلوَن لسپرانس بر پهنه این رودخانه انسانی به آدم هایی که از این رود زنده اند و به صداهای طبیعی آب، سواحل و آواهای آرام و پرکوبش آنها گوش می سپارد.

مردمان حاشیه رود نیجر پیشه های بسیاری دارند و هریک سرشار از تخیل، ماجراهای فردی و سنت های خویش اند. فیلم به گونه ویژه زندگی پنج تن را پی می گیرد که ازمیان آنها بلم ساز، ماهی فروش و چوپان برجسته تر نمایانده می شوند. آنها با کلماتی ساده و اثرگذار از مشاغلی می گویند که از پدران خویش به میراث برده اند. و اینگونه است که چوپانانی از مردمان « پل » در افریقای غربی گو که سواد خواندن و نوشتن ندارند یاد می گیرند که سرآمد سنتی شوند که نسل به نسل پی گرفته می شود: سنت « شعر چوپانی ».

برگرفته از« لوموند »، یکشنبه و دوشنبه، پنجم و ششم اکتبر 2008.