۱۰/۰۸/۱۳۸۷

سواحل آنیس



سواحل آنیس،آنیس واردا،فرانسه،2007


سواحل آنیس
محسن قادری
« اگر به مردم نگاه کنید چشم اندازمی بینید. اگر به من بنگرید ساحل می بینید ».
آنیس واردا

با اندیشیدن به چهره های برجسته سینمای پس ازجنگ، بی درنگ نام آنیس واردا به ذهن می رسد. مجموعه آثار داستانی و مستند او سرشار از نوآوری و تخیل اند. واردا هنرمندی بی تاب و جست و جوگر و سرشار از پویایی است که در سن هشتاد سالگی نیز چیزی از توان های او کاسته نشده است. فیلم جدید او که تامل پویا و زنده ای درباره زندگی و کار خود اوست به یادمان می آورد که کم اند فیلم سازانی که بتوانند به چنین بیانی در سینما دست یابند.

واردا در این فیلم سواحل را نقطه آغاز حرکت خود می نهد. وی اگرچه در شهری ساحلی به دنیا نیامده اما به هنگام کودکی در عیدهای پاک و تابستان ها به سواحل دریا می رفته و خاطراتش از این سفرهاست که آغازگاه تاملات فیلمش درباره این سالیان آغازین زندگی اش می شود. واردا پناه بردنش در دوران جنگ به روستای ساحلی « سِت » را همچون دوره سرخوشی بی پایان و نجات بخش خویش به یاد می آورد. او فعالیت عکاسی را در جوانی می آغازد و سپس در کنارهمسرش ژاک دمی (سازنده اثر جاودانه « چترهای شربورگ ») خانواده تشکیل می دهد و رفته رفته به فیلم سازی رو می آورد. واردا بیش از یک دهه پس از پایان جنگ در بازگشت به « سِت » این مکان و ماهیگیران آن را همچون پس زمینه نخستین فیلم سینمایی برجسته خود « لاپوانت کورت » به کار می گیرد.

واردا د ر « سواحل آنیس » ازعکس ها، برگزیده تصاویر بایگانی، صحنه هایی از فیلم های خود و سکانس های امروزی سفری خاطره انگیز در زندگی خویش بهره می گیرد که در طی آن با لذت آفرینش و رنج ناکامی های شخصی، مرگ و سالخوردگی رویارو می شود. این سفری نامتعارف است که بر زمینه ای از بافت هیجان انگیز جوشش بیان فرهنگی فرانسه پس از جنگ به اجرا در می آید. واردا در این زمان با همه آشنا است: همکارانش در موج نوی فرانسه، جنبش انقلابی « بلک پانترز » در کالیفرنیا و جیم موریسون که در سفرش به پاریس با او دیدارمی کند. سواحل آنیس همچون اثری فردی و نامتعارف، گیرا و بس اثرگذار، خودنگاره هنرمندی بزرگ و زنی برخوردار از شور و شوق زندگی است.

آنیس واردا زاده بروکسل چهره شناخته تاریخ فیلم مدرن است. نخستین فیلم بلندش « لاپوانت کورت » (1954) یکی از برجسته ترین فیلم های پیشگام موج نوی فرانسه است. از میان فیلم های او می توان « کلئو از 5 تا 7 » (1962)، « خوشبختی » (1965)، « یکی آواز می خواند یکی نه » (1977)، « بی سقف و بی حق » (1985)، « ژاکوی نانتی » (1991) ، « خوشه چینان » (2000)، « سینه واردافوتو » (2004) و « سواحل آنیس » (2008) را نام برد.

برگرفته از پایگاه جشنواره حهانی فیلم تورنتو ، چهارم تا سیزدهم سپتامبر 2008.



عکس تزیینی

سواحل آنیس

گووِنال تیسون
محسن قادری

آنیس وارا پیش کسوت زنان کارگردان فرانسوی این بار نیز با اثری نامعمول رو در روی دوربین به دیدار ما می آید. او در « سواحل آنیس » تجربه ای بی نظیر را در قالب خودنگاری مستند به نمایش می گذارد و به یاری بریده فیلم ها، عکس ها و ویدیوهای شخصی، زندگی و کارخود را به تصویر می کشد؛ قالبی از فیلم سازی که به خودی خود بی مانند است و دوعنصر ظرافت و حساسیت را به هم می آمیزد و زندگی پربار و پرتحرکی را به نمایش می گذارد که در آن هنر و عشق جایگاهی برجسته دارند.

Les Plages d'Agnès

سواحل آنیس
مستندی از آنیس واردا
با حضور آنیس واردا، ژک دمی، جیم موریسون، ژان لوک گدار،
آلن رنه، هریسون فورد فورد، ژرار دپاردیو، فیلیپ نواره.

زمان:1 ساعت و 50 دقیقه.
تاریخ پخش در سینما: 17 دسامبر 2008.

آنیس واردا در ارائه آثار سینمایی که پیوسته دگرگونی می پذیرند و آزادی و نوآوری جز جدایی ناپذیر فرایند خلاق آنهاست همتا ندارد. او برای ساخت خودنگاره سینمایی خویش شیوه ای از مونتاژ را به کار می گیرد که دستور زبان آن به کلی ساختارشکنی شده و به گونه پازل مانند تکه تکه گشته تا درکی پاره پاره از خاطرات او به دست دهد. با این همه، این کولاژ به هیچ رو ناهماهنگ نیست. رفت و برگشت های زمانی میان گذشته و اکنون به گونه ای هوشمندانه برکاربرد نقش مایه های دیداری و شنیداری استوارند. آنیس واردا همچون فیلم « خوشه چینان » در اینجا نیز خود را به تصویر می کشد و تماشاگر را در لحظات بنیادی زندگی خویش سهیم می سازد. او در این طرح از بی شمار عکس ها، ویدیوهای شخصی وبریده فیلم هایش بهره می گیرد. سواحل آنیس همچون درسی سینمایی است که بیننده را بی تفاوت نمی گذارد؛ فیلمی سرشار از نوآوری ها و ظرافت های مونتاژی و کارگردانی و کاربرد گفتار متن.

فیلم آینه تمام نمای تصاویر شهرستان های گوناگون فرانسه است که ما از چشم انداز آنها به جهان واردا ره می بریم. آنیس واردا در برخی لحظات فیلم به سواحلی در بلژیک، فرانسه و امریکا رو می کند که به دید او در زندگی اش جایگاه بنیادی داشته اند. درظاهر این سواحل همانند یکدیگرند با این همه آنها نشانگر ملیت های گوناگون اند و هر یک به خاطراتی متمایز اشاره دارند. شیوه ای از کار بر روی تصویر که همچون دیگر کارهای فیلم ساز شاعرانگی خود را حفظ می کند و صدای واردا از بیرون قاب با نثری برخوردار از زیبایی ژرف آن را برجسته می سازد. واردا با نشان دادن کودکی اش در ساحل « لاپن » و سپس سواحل « سِت »، « لس آنجلس »، « نوآرموتیه آن لیل» و سرانجام در پاریس بر ساحل بازسازی شده جلوی خانه اش در وسط خیابان « داگر » ما را به مکان هایی می برد که در آنها زیسته و یا سکونتش را پایان بخشیده اند.

دراین فیلم وجوه متفاوتی از آنیس واردا در جایگاه عکاس، فیلم نامه نویس، مستندساز، سینماگر، ویدیو پرداز، هنرمند هنرهای تجسمی، همسری عاشق و مادر دو فرزند می بینیم. او از همان روزهای نخست عکاسی اش با ژان ویلار بنیان گذارجشنواره آوینیون دوستی می گیرد. پس از اقامت درچین با عکس های بی شمار خود شاهد انقلاب فرهنگی این کشور است. او همین گونه عکس ها را در پی انقلاب کوبا نیز ارائه می دهد. واردا از سر اتفاق در نخستین تجربیات سینمایی خویش فیلیپ نواره بازیگرجوان و گمنام را نخستین بار در فیلمش به بازی می گیرد. ما با هیجان درعکس های کم تر دیده شده او از گذشته دقیق می شویم که یاد بسیاری دیگر از بازیگران و دوستان او را که همگی درگذشته اند زنده نگاه می دارند. در این فیلم جایگاه آشکارا ویژه ای به همسرش ژاک دمی فیلم ساز درگذشته فرانسوی اختصاص یافته است. سواحل آنیس ادامه فیلم دیگر او « ژاکوی نانتی » (1990) است که کمدی دراماتیکی درباره کودکی ژاک دمی درمیانه 1939 تا 1949 است آنگاه که در شهر نانت شاگرد تعمیرگاه بود و رویای سینماگرشدن داشت. او در این فیلم تصویری شخصی و تاثیرگذار از مردی به دست می دهد که بیش از هرکس در زندگی اش جایگاه برجسته ای چون یار و همدم، دوست، همسر و سینماگرداشته است. عشقی اثرگذار و آشکار که در صحنه ای که واردا ازخاک او دیدن می کند خود را بهتر می نمایاند و جنبه های شخصی تر این خودنگاره را آشکارتر می سازد. یادآوری خاطره « ژاک دمی » ما را در این لحظات شخصی و منقلب کننده سهیم می دارد.

واردا با نشان دادن دیدارها و طرح های سینمایی اش ما را با خود همراه می سازد. بدینسان، ما احساس دوران موج نوی او را با فیلم « کلئو از 5 تا 7 » بازمی یابیم یا دوره امریکایی او را با فیلم « عشق شیرها » که درلس آنجلس ساخته است. هریسون فورد جوان را به هنگام بازیگریابی این فیلم می یابیم که شرکت پارامونت به او توصیه کرده بود به کار در سینما امید نبندد. واردا هرچند از رخ دادهای ماه مه 1968 فرانسه به دور است در پیدایش جنبش افریقایی امریکایی « بلک پانترز » که سپس از سوی دولت امریکا و به ویژه اف بی آی سرکوب می شود نقش دارد و آنها را بدون واهمه به فیلم در می آورد. در این فیلم همچنین جیم موریسون را می یابیم که واردا با او دوستی می گیرد و داوطلبانه در فیلم برداری « پوست خر » شرکت می کند. دیگر چهره های مشهوری که در فیلم نمودارمی شوند و در دوران زندگی و کار واردا به او برمی خورند بسیارند: از ژان لوک گدار که در این فیلم او را بدون آن عینک های سیاهش می یابیم تا آلن رنه، کریس مارکر و ناتالی ساروت نویسنده فرانسوی روسی تبار.

واردا سپس زخم های درونی خود را بازمی نمایاند که از او فمینیستی می سازند که با غرور پرچم « تن ما از آن ماست » را بالا می برد. او با شرمساری به یاد می آورد که دوبار در خانه اش در پاریس و در شرایط روحی خرد کننده به یک زن سقط جنین کننده غیرقانونی پناه برده است. از آن سو، به مناسبت چیدمان های ویدیویی جدیدش درباره سیب زمینی خود را آزادانه به شکل سیب زمینی درآورده و به خود می خندد؛ دلقک بازی ای که به تماشاگرامکان می دهد تا تند نگاره های شاد و خنده آور ببیند.

واردا همچون فیلم ساز فرانوگرا در سینما و انقلاب دیجیتالی نیز اندیشه می کند. او که به دیدگاه گدار نزدیک است دوربین دی وی را به یک دست می گیرد و از دست دیگرش که در کار نوشتن است فیلم می گیرد: کنش دوگانه آفرینش همزمان که گوهر بنیادی هنر اوست. سَبکیِ این دوربین کوچک به او امکان می دهد تا به دنیای کاست های ویدیویی و نمایشگاه های هنرامروز بپردازد و چیدمان ها و نمایش فیلم های ویدیویی را درهم بیامیزد. این امربه او امکان می دهد تا همه تنوعاتی را به بررسی گذارد که می توانند تصویر سینمایی را به بازپژوهی فراخوانند.

سواحل آنیس از کنارهم چیدن احساسات و شهودهای همزمان منقلب کننده، ژرف، ظریف و صادقانه پدید آمده است؛ احساساتی که ما را شگفت زده می سازند و هنرمند پراستعدادی را به ما نشان می دهند که زندگی خویش را با سادگی و با دیدی انسانی بازمی نمایاند.



شناسه فیلم

Les Plages D'Agnès

Date de sortie: 17 Décembre 2008
Réalisé par Agnès Varda
Avec Agnès Varda et
Film Français
Gnere: Documentaire
Durée: 1h50
Année de production: 2007
Distribué par Les Films du Losange

English Title:The Beaches of Agnes

۱۰/۰۷/۱۳۸۷

کابلوناک،نانوک،ماسو،فلاهرتی

چارلز دنس به نقش رابرت فلاهرتی در
« کابلوناک »
کلود ماسو، فرانسه - کانادا، 1994

مرگ یک مستندساز

کلود ماسو مستندساز و کارگردان فیلم « کابلوناک » که درباره ساخت مستند « نانوک شمالی » اثر رابرت فلاهرتی در سال های دهه بیست در شمالگان کانادا است به گفته نزدیکانش جمعه شب در پاریس خودکشی کرده است. کلود ماسو که به هنگام مرگ پنجاه سال داشت فعالیت فیلم سازی خود را در تلویزیون در سال های دهه هفتاد آغاز کرده بود. او چندین مستند و گزارش های تلویزیونی ارزشمند ارائه داده و جوایزچندی در جشنواره های مستند به دست آورده بود. « کابلوناک » نخستین فیلم داستانی او در یازده ژانویه 1995 در فرانسه با شرکت چارلز دنس بازیگر انگلیسی در نقش رابرت فلاهرتی به نمایش درآمده بود. فیلم که در ستایش مردمان اسکیمو و بزرگداشت پیشگامان هنر هفتم ساخته شده رخ دادها و پیشامدهای فیلم برداری و ساخت « نانوک شمالی » نخستین مستند بلند تاریخ سینما را بازمی گوید. این فیلم که به طنز درآمیخته، زندگی شخصی فلاهرتی و نکاتی از ساخت فیلم او را آشکار می سازد: ایگلویی که بزرگ تر از اندازه واقعی ساخته می شود تا دوربین به آسانی توان فیلم برداری داشته باشد و یا صحنه بازسازی شده به دام انداختن فوک در یخ.

کلود ماسو از 1983 نگارش فیلم نامه « کابلوناک » را آغاز کرد و برای آن در 1990 جایزه بزرگ بهترین فیلم نامه نویس را دریافت داشت. فیلم در 1994 جوایز چندی دریافت داشت که از جمله آنها جایزه بهترین فیلم برداری هنری از جشنواره جهانی فیلم های مونترئال، بهترین فیلم و بهترین کارگردان ازجشنواره جهانی سینمای « خیخون » در اسپانیا و جایزه بزرگ جشنواره فیلم های ماجراجویانه « اوترانس » در « ایزر » در فرانسه بود.

اومانیته، 28 فوریه 1995

گفت وگوی تلویزیونی با کلود ماسو
درباره کابلوناک

آنچه در پی می آید برگردان یک گفت و گوی تلویزیونی با کلود ماسو است که در برنامه « هیچ جای دیگر » پیش از نمایش فیلم « کابلوناک » در 11 ژانویه 1995 انجام شده است. این برنامه به مناسبت نمایش این فیلم صورت گرفته است. مجریان برنامه: فیلیپ ژیلداس و آنتوان دکون.

آنتوان دوکون: آیا می توانیم بگوییم که شما به نوعی ادامه دهنده کار فلاهرتی بوده اید چرا که فلاهرتی مستندی به شیوه داستانی می سازد و شما فیلمی داستانی با کاربرد شیوه های مستند می سازید؟

کلود ماسو: درست است. دوست داشتم شیوه های داستانی را در نقل این داستان به کار ببرم. با خود فکر می کردم که این داستان فوق العاده ای است. یادداشت های روزانه فلاهرتی را خواندم و متوجه شدم که بعدی داستانی در رابطه او و نانوک نهفته است...

فیلیپ ژیداس: منظورتان یک ماجراجویی تمام عیار است؟

کلود ماسو: بله یک ماجراجویی زیبا. ماجراجویی واقعا زیبا که از یک سو عینی است چرا که هر دو شخصیت با قلمرویی سخت و جانکاه رو به رو بوده اند؛ یا بهتر بگویم تنها با یکی از این قلمروها؛یکی از طبیعت های بسیار دشمن خوی ِ کره زمین. از سوی دیگر ماجرای دوستی فلاهرتی و نانوک مطرح است، دوستی دو انسان که به دو دنیای کاملا متفاوت وابسته اند... و رفته رفته به شناخت یک دیگر رو می آورند و... و به یک... (فکر می کند).

آنتوان دوکون: فیلم شما این را خیلی خوب نشان می دهد. به خوبی می بینیم که این دوستی چقدر درست است به طوری که کل این ماجرا و رویای فلاهرتی را در خود حفظ می کند. اگر دوستی با نانوک رخ نمی داد، اگراین دوستی پیش نمی آمد فلاهرتی به موفقیتی دست نمی یافت.

کلود ماسو: درست است. به گمانم قدرت فیلم فلاهرتی دقیقا برخاسته از همین پیوندی است که فلاهرتی با نانوک برقرار می کند و سبب شده که این فیلم تا این حد ملموس و تاثیرگذار باشد.

فیلیپ ژیلداس: به نظر من آنونس فیلم این را خیلی خوب نشان می دهد.

آنتوان دوکون: نقش فلاهرتی را یک بازیگر امریکایی بازی می کند؟ جورج دنس؟

کلود ماسو: چارلز دنس.

آنتوات دوکون: چارلز دنس.

کلود ماسو: انگلیسی است.

فیلیپ ژیلداس: انگلیسی.

آنتوان دوکون: اما نقش اسکیمو را یک اسکیمو بازی می کند؟

کلود ماسو: بله، من دقیقا هدفم این بود که با اسکیموهای واقعی کار کنم.

آنتوان دوکون: پیدا کردن بازیگر برای کدام نقش دشوارتر بود؟

کلود ماسو: هردو. پیدا کردن چارلز دنس خیلی وقت گرفت. برای پیدا کردن چارلز دنس وقت زیادی صرف کردم. می خواستم کسی باشد که حضوری این گونه عینی داشته باشد، حضوری که برجسته باشد و بتواند... کسی که بتوان باورش کرد... منظورم این است.

فیلیپ ژیلداس: آیا او را در فیلم « بیگانه » دیده بودید یا...؟

کلود ماسو: نه، پس از دیدن او در فیلم « صبح به خیر بابل » ساخته برادران تاویانی بود. در این فیلم هم او نقش یک کارگردان سینما را بازی می کند، نقش گریفیث را؛ فیلمی نیز در انگلستان کارکرده به نام « مک گافین » که من حضور او را در آن فیلم خیلی دوست دارم، یک شخصیت بسیار بی واسطه، بسیار...

آنتوان دوکون: برای بازی نانوک چه؟

کلود ماسو: قضیه نانوک بسیار طولانی است چون که با خودم می گفتم نانوک شخصیتی اسطوره ای است، غیر ممکن است که... باید شخصیتی قابل قبول پیدا کنم. برای بازیگریابی به تلاشی طولانی مدت در سراسرشمالگان کانادا برخاستیم. در آغاز کمی نومید شده بودم چون شخصیتی پیدا نمی کردیم که بتوان باورش کرد.

فیلیپ ژیلداس: و خواستید اسکیموهای کانادایی را به سیبری ببرید؟

کلود ماسو: نه، نه. در آغاز قرار بود فیلم در کانادا ساخته شود.

فیلیپ ژیلداس: و سرانجام رسیدید به روس ها، به اسکیوهای سیبری.

کلود ماسو: نه، نه. به هیچ وجه. ما در کانادا بازیگریابی کردیم و شخصیت های بسیار فوق العاده ای پیدا کردیم.... برای نمونه، نیلای جوان.

آنتوان دوکون: اما آنها بازیگر نبودند؟

کلود ماسو: آنها بازیگر نبودند، نه. من واقعا می خواستم...

آنتوان دوکون: رفتید و یک اسکیمو را دیدید و به او پیشنهاد ایفای نقش نخست در یک فیلم بلند را دادید؟

کلود ماسو: بله، زمانی که نانوک را دیدیم.

آنتوان دوکون: چطور با او کار کردید؟

کلود ماسو: خوب نسبتا ساده است. به این معنا که برای او داستان را تعریف کردیم. در آغاز تا به نانوک بربخوریم وقت زیادی برد. در روستایی به نام « اینوک جوک » دقیقا در همان جا که فلاهرتی فیلم ساخته بود به ما گفته بودند که همزاد نانوک در آنجا زندگی می کند. کمی شک داشتیم، این مرد به شکار رفته بود، آنجا نبود، مدت ها منتظر ماندیم....

فیلیپ ژیلداس: و تازه شکار که می روند چهل روز برنمی گردند...

کلود ماسو:در این مورد یک هفته تاخیر وجود داشت و همین به تنهایی برای عصبی شدن ما کافی بود چون باید همان روزی که برمی گشت با او راه می افتادیم. وقتی او را دیدیم واقعا یکه خوردیم، خودش بود. واقعا احساس می کردیم نانوک روبه روی ماست.

فیلیپ ژیلداس: اما پیش از این که آنونس فیلم را ببینیم می خواستم یک نکته دیگربپرسم. اگر اشتباه نکنم شما در هرحال اسکیموهای شمالگان کانادا را برداشته و سوار بر هواپیما به سیبری بردید؟

کلود ماسو: نه، چرا، چرا. دقیقا همین طور است. ما همه بازیگریابی را در شمالگان کانادا انجام دادیم و به دلایل اقتصادی تصمیم گرفتیم فیلم را در سیبری بسازیم، در...

فیلیپ ژیلداس: خوب، بنابراین آنها را با خود همراه بردید و سوار هواپیما کردید در حالی که آنها هرگز تا آن زمان سوار هواپیما یا...

کلود ماسو: بله آنها سوار هواپیماهایی کوچکی با موتورهای کوچک شدند...

فیلیپ ژیلداس: ولی این بار آنها را از آسمان چه شهرهایی گذراندید؟

کلود ماسو: ازمونترئال، پاریس، مسکو،...

فیلیپ ژیلداس: این موضوع از آغاز تا پایان یک ماجراجویی بوده به ویژه برای آنها. اینطور نیست؟

کلود ماسو: بله، این طوری شروع شد. شبیه یک جور ماجراجویی بزرگ...

فیلیپ ژیلداس: آیا به آنها توضیح دادید که سیبری چه جور جایی است و اوضاع در آنجا چه گونه است؟

کلود ماسو: نه، نه زیاد. اما آنها آنجا پسرعموهایشان یا « یوپیک ها » را پیدا کردند، اسکیموهای روس، اینوویت های روس که ظرف 80 سال آنها را ندیده بودند.

فیلیپ ژیلداس: (لبخند زنان) کلود، چرا با سورتمه از قطب شمال به آنجا نرفتید؟ خیلی نزدیک تر بود...

کلود ماسو: (لبخند می زند).

آنتوان دوکون: در آن صورت فیلم دیگری می شد!

کلود ماسو: بله.

فیلیپ ژیلداس: دردسرهای ویژه خودش را هم می داشت!

فیلیپ ژیلداس: آنونس « کابلوناک » را با هم می بینیم.


تصویری ازآنونس فیلم

دراین لحظه آنونس فیلم که زمان پخش آن درسینماهای فرانسه 11 ژانویه 1995 بوده در این برنامه تلویزیونی پخش می شود. در پایان، تماشاگران دست می زنند.

فیلیپ ژیلداس: کابلوناک به چه معناست؟

کلود ماسو: بیگانه.

فیلیپ ژیلداس: آه، درست است، بیگانه! برای همین است که او در فیلم می گوید: « برای نشان دادن به کابلوناک های دیگر »...

کلود ماسو:بله، داشتیم درباره بازیگران اسکیمو صحبت می کردیم. آنها واقعا نابازیگرند اما عالی بودند. من شخصا وقتی به سیبری رسیدیم خیلی نگران بودم. وقتی که در یخ شکن منتظرشان بودیم، تنها بودیم، منتظرشان بودیم و من به خود می گفتم چه اتقاقی خواهد افتاد. گروه پرشماری بودیم، پنجاه نفر. با خودم می گفتم وقتی شروع به گرفتن اولین نما می کنیم چه جور عمل خواهند کرد؟صحنه های پیچیده ای وجود داشت... ازآنها کار واقعی یک بازیگر را می خواستیم و از همان روز اول... باورمان نمی شد، این همه استعداد، قدرت بداهه پردازی و خودجوش بودنشان را باور نداشتیم. به یاد دارم یکی از نخستین چیزهایی که چارلز دنس آن شب به من گفت این بود که « تا الان شنیده بودم کار فیلم سازی با بچه ها سخت است... و در واقع برای یک بازیگر سخت است که با بچه ها و حیوانات در فیلمی کارکند اما من امروز به اینها اسکیموها را هم اضافه می کنم ».

فیلیپ ژیلداس: (می خندد)

کلود ماسو: ولی آنها واقعا عالی بودند. باورمان نمی شد. با شعف نگاهشان می کردیم...

فیلیپ ژیلداس: شما دست از این ماجراجویی که ده سال به درازا کشید برنداشتید.

کلود ماسو: بله، از زمان آغاز پروه تاکنون. ماجراجویی گاه بی نظیر وهمچنین بسیار بسیار کمر شکن.

پیاده شده از روی برنامه

Nulle part ailleurs
Canal+ 1994-1995


Submitted by Mimi
Persian Translation by Mohsen Ghaderi
شناسه فیلم به فرانسه
Kabloonak

Un film Canadien/Français
de Claude Massot


avec

Charles Dance, Georges Claisse,
Adamie Inukpuk,

Sephorah Q. Ungalaq,
Natar Ungalaq


Gnere: adevntureDurée:1h50
Année de production: 1994
Sortie en salles le 11 janvier 1995

۱۰/۰۳/۱۳۸۷

ماه، خورشید، گل، بازی

ماه، خورشید، گل، بازی، کلاوس اشتریگل، آلمان، 2008

ماه، خورشید، گل، بازی
محسن قادری

معلم: چرا باید برای داشتن پدر و مادر خدا را شکر کرد؟ تو بگو.
شاگرد اول: من نمی دانم. من هیچکدام را ندارم.
معلم: تو اسم چند تا چیز قشنگ را بگو.
شاگرد دوم: ماه، خورشید، گل، بازی.
معلم: تو حالا اسم چند تا چیز زشت را بگو.
شاگرد سوم: دست، پا، سر.

کلاوس اشتریگل فیلم ساز آلمانی زمانی که فروغ فرخزاد در 1958 در مونیخ زندگی می کرد سه ساله بود. او با خانواده اش در همان مجموعه آپارتمانی زندگی می کرد که فروغ فرخ زاد نیز در طبقه پایین آن خانه داشت. او سال ها بعد که به همراه دستیارش برای فیلم برداری فیلمش به تهران می رود در همان شب ورودش به گونه اتفاقی به این نکته پی می برد. آشنایی او با حسین منصوری، شخصیت اصلی فیلمش نیز به گونه ای اتفاقی است. او در 1999 فیلمی داستانی می سازد که نقش شخصیت اصلی آن را یک پسر نه ساله ایرانی با نام « رمان طولانی » پسر خوانده حسین منصوری بازی می کند. مادر « رمان » او را به یک برنامه شعرخوانی دعوت می کند و در آنجا با حسین، زندگی و شعرهای فروغ فرخ زاد و فیلم « خانه سیاه است » (1341) آشنا می شود. در سکانسی از این فیلم در کلاس درس، معلم از کودکی می خواهد که چند چیز زیبا را نام ببرد. ما این پسربچه را یکی دوبار دیگر نیز به گونه کوتاه در این فیلم می بینیم. اشتریگل دیرتر درمی یابد که این پسربچه، حسین منصوری، پدرخوانده « رمان » است که اکنون پا به سن گذاشته است. از اینجا طرح مستندی شکل می گیرد که نام آن برگرفته از پاسخ آن پسربچه است: ماه، خورشید، گل، بازی.

کلاوس اشتریگل می بایست برای یافتن تهیه کننده به تلاش بر می خواست زیرا تهیه کنندگان آلمانی تمایلی به کار بر روی این موضوع نداشتند. استدلال آنها این بود که آلمانی ها حتی شاعران خودشان را هم نمی شناسند چه رسد به زندگی شاعری ایرانی. او سه سال وقت گذاشت تا برای فیلمش سرمایه گذار بیابد. وی برای متقاعد ساختن تهیه کنندگان طرح خود را بر پایه زندگی کودکی نوشت که در جذام خانه ای زندگی می کند و یک زن شاعر ایرانی او را به فرزندی می پذیرد. پس از این کار لازم بود حسین منصوری نیز متقاعد شود که دربرابر دوربین از زندگی خود بگوید زیرا او ترجیح می داد فیلم درباره فروغ باشد تا او.

« ماه، خورشید، گل، بازی » فیلمی درباره بازی های سرنوشت و جادوی واژگان و قدرت اعجاب انگیز کلمات است. خانه سیاه است با تصاویر بی پرده وعینی، برداشت های رایج ما از زیبایی را به چالش می گیرد، فیلمی که در لایه ظاهری خود به شعری چنان پر توان، ساختارتصویری چنان ساده و شیوه بیانی بس تاثیرگذار درآمیخته است که اکنون 46 سال پس از ساخته شدنش می تواند الهام بخش فیلمی دیگر و بازگشای زندگی یکی از شخصیت های خود باشد.

در وبسایت فیلم چنین می خوانیم:
« در 1962 فروغ فرخزاد شاعر ایرانی از جذامیان در نقطه ای دور افتاده از ایران دیدار می کند تا فیلمی درباره دنیای اشان بسازد. فیلم او، « خانه سیاه است »، آوازه جهانی می یابد و با خود دنیای کوچکی را نیز دگرگون می سازد: دنیای پسربچه ای که بخت یارش بود تا با او آشنا شود. و این پسربچه یک شبه از اجتماع جذامیان به حال و هوای پرتب وتاب ایران پیش از انقلاب درافتاد. قصه ای مستند که از جذام خانه ای در شمال ایران آغاز می شود و به وست اند مونیخ می رسد : در اینجا حسین منصوری شاعر تبعیدی به جست و جوی این پسربچه برمی آید و به یک قصه شرقی واقعی درباره خاستگاه های خود و قدرت جادویی کلمات می رسد ». (برگردان آزاد)

پیش نمایش

Mond Sonne Blume Spiel, Claus Strigel,2008
Moon Sun Flower Game, Claus Strigel,2008



برخی نکات درباره ساخت این فیلم، از گفت و گویی با کارگردان آن برگرفته شده که در سایت فروغ فرخ زاد باز چاپ شده است.

۹/۲۲/۱۳۸۷

مستند«ایران»ساخته کلود للوش

ایران، کلود للوش، فرانسه، 1971


ایران
کلود للوش، 1971.
محسن قادری

کلود للوش فیلم ساز فرانسوی مستند « ایران » (1971) را در قالب کوتاه درست پس از جشن های 1971 شیراز ساخت. این فیلم برش هایی از تصاویر سرزمین ایران است که با موسیقی فرانسیس له (سازنده موسیقی متن فیلم love Story و همکار همیشگی کلود للوش) پیوند می خورد. فرانسیس له موسیقی دهه هفتاد را با تم هایی از موسیقی ایرانی در هم می آمیزد. این فیلمی تدوین بنیاد است که می کوشد غنای فرهنگی و تصویری سرزمین ایران را بازنمایاند. فیلم به سفارش یک شرکت نفتی و همچون هدیه ای به همسر شاه ایران ساخته شده است. درباره این فیلم و چگونگی ساخت آن آگاهی بسیاری اندکی به ویژه در پیوند با فیلم شناسی للوش وجود دارد. تنها می دانیم که فیلم یک بار از تلویزیون فرانسه و در برنامه هفتگی شناخته شده ای که میشل دروکرهر یکشنبه با نام « تا یکشنبه ای دیگر » اجرا می کند با حضور فیلم ساز و فرح پهلوی پخش شده است.

پایگاه « آرشیو. اورگ » که این فیلم را به گونه رایگان بر روی اینترنت گذاشته درباره آن یاد آوری کوتاهی کرده است:

« این فیلم که فراتراز یک فیلم مسافرت با تصاویری زیباست اثر کم تر شناخته شده ای است که اندک زمانی پس از پخش شش جایزه جهانی را به ارمغان آورده است. « ایران » از تصاویر جغرافیایی و معماری چشم نوازی برخوردار است که با « برش هایی از زندگی » پیوند می خورند و نشان گر بهترین تدوین در چیدمان تصاویر در کنار یکدیگر است. اثری گمنام از کارگردان « یک مرد یک زن »، « سال نو مبارک » و « واکنون عشق من ». للوش ظاهرا شش مایل فیلم را برای ساخت این اثر به کار گرفته و از پشتیبانی مالی یک شرکت چند ملیتی ساخت لوله های نفت برخوردار بوده و فیلم همچون هدیه ای به همسر شاه ساخته شده است. می توان حدس زد که ناخرسندی جهانی از افراط کاری های رژیم پهلوی تاثیری منفی بر پخش فیلم داشته و البته این امر جای تاسف دارد زیرا معدود فیلم هایی توانسته اند چنین تم هایی را به این خوبی پرداخت کنند. موزیک متن فیلم ساخته فرانسیس له شاهکاری بی همتاست که با گیتار سبک پاپ اروپایی آغاز دهه هفتاد درآمیخته شده، گیتاری که آوای « واوو - واوو » آن برشکوه فیلم می افزاید. اثری جذاب و بس خوش ساخت و فیلمی پویا و پرشتاب و شعری بصری که از یک اثر آگاهی رسانی فراتر می رود ».(برگردان آزاد).

فیلم با چشم اندازهای طبیعی ایران می آغازد و سپس به تهران و دیگر شهرهای ایران می رسد. کلان شهر تهران، راه بندان آن، دانشجویان ایرانی با لباس های غربی (مینی ژوپ و کت و شلوار و شیوه آرایش دهه 70)، مساجد اصفهان، کودکان در نماهای درشت که نگاه های شان به تصاویر سرزمین ایران گره می خورد، زنان و دختران قشقایی به هنگام رقص و زندگی، کارگاه لنج سازی جنوب، شترسواران، یک خانواده پرجمعیت ایرانی در یک ماشین سه چرخه (حس سرشار زندگی)، دختر عشایر و زن سنتی جنوب در حال کار با میکروسکوپ، شالیزارها و مزارع چای شمال، ترکمن ها، مردان ترکمن در حال اجرای رقص خنجر و دخترکان ترکمن در حال نواختن زنبورک یا « قپوز »، زورخانه، قالی شویی و قالی بافی، شاه، دربار و تصاویری از چهره های هخامنشی که به چهره های ایرانیان امروز و به ویژه به چهره دخترکان ایرانی برش می خورد.

فیلم در برش زدن تصاویر از قیاس های دیداری شنیداری بهره می گیرد:

طبیعت بکر ایران به شهرهای پر راه بندان امروز، دسته موزیک نظامی به نقاره زن قشقایی، روشن کردن فتیله چراغ گازسوز به فوران آتش چاه های نفت، مناره بلند به دکل بلند مخابرات، کار درودگر در کارگاه لنج سازی به نوای کمانچه (قیاس صوتی)، صدای قپوز به صدای سم اسپان ترکمن (قیاس صوتی)، پرتاب خنجر ترکمن به پرتاب میل زورخانه، چرخ زدن ورزشکار زورخانه به صدای چرخبال، چهره بی جنبش یک کودک دبستانی به چهره بی جنبش شاه و نگاه های دخترکی به نیم رخ های هخامنشی برش و پیوند می خورند.

فیلم هرچند بسیار فشرده تر از اثری چون « باد صبا » (1350 خورشیدی) ساخته آلبر لاموریس است اما در مدت هژده دقیقه انبوهی از تصاویر سرزمین ایران را در خود نهفته و در انتقال حس و تصویر پردازی خود بسیار موفق است.

نسخه معرفی شده در اینجا با کیفیت معمولی است. نسخه برتر فیلم را از اینجا دانلود کنید.

عکس های فیلم را دراینجا ببینید.

ایران، کلود للوش، 1971.
هژده دقیقه.

Iran par Claude Lelouch-1971
Iran by Claude Lelouch-1971

۹/۱۶/۱۳۸۷

کورت کوبین: درباره یک پسر




کورت کوبین: درباره یک پسر،

جی ای اسناک، 2006، امریکا

کورت کوبین: درباره یک پسر
محسن قادری

« کورت کوبین: درباره یک پسر » تازه ترین فیلم درباره رهبرگروه موسیقی « نیروانا » در امریکا در سال های 1990 است. فیلمی که پیش از این به شیوه داستانی درباره او ساخته شده بود « واپسین روزها » ساخته گاس ون سنت است.

کورت [دانلد] کوبین (1967-1994) خواننده، ترانه سرا و نوازنده گیتار گروه موسیقی نیروانا، گروه خود را در سال 1987 به همراه کریست ناواسلیک بنیان نهاد. پس از دو سال کار این گروه به جایگاه برجسته ای در گونه موسیقی « گرانج » در سیاتل امریکا دست یافت که در آن زمان شهری با جوش وخروش هنری بسیار بود. انتشار ترانه « بوی روحیه نوجوانان را می دهد » در 1991 آغاز دگرگونویی بنیادیی در موسیقی مردمی دهه هشتاد امریکا (سبک متالِ « گلم »، « هارد اف ام » یا « پاپ متال » و جریان موزیک « پاپ ») و گرایش به سوی گونه های موسیقی گرانج و « راک آلترناتیف » بود.

کورت کوبین در واپسین سال های زندگی اش با اعتیاد به مواد مخدر و همچنین فشار مطبوعات زرد یا رنگین نامه ها دست به گریبان بود که زندگی وی و همسرش کورتنی لاو را به دشواری درانداخته بودند. این فشارها تا آن میزان بود که حق نگهداری تنها فرزندشان را از آنها سلب کرد. جسد او در هشتم آوریل 1994 در خانه اش در سیاتل یافت شد. با وجود اختلاف هایی که درباره مرگ او وجوددارد، دلیل رسمی مرگش خودکشی با گلوله ذکرشده است.

همچون فیلم داستانی « واپسین روزها » ساخته گاس ون سنت « کورت کوبین... » نیز به زندگی این خواننده می پردازد اما این فیلم برخلاف فیلم نخست تاکید روایی را بر ترانه های او نمی گذارد. اگرچه فیلم از موسیقی در ساختار روایی خود بهره می برد نوار صدای آن همچون تابلویی است که تاثیرات کورت کوبین بر دیگر خوانندگان و نوازندگان گروه های موسیقی آن زمان را بازتاب می دهد: از « آلرو گاتری » گرفته تا « کوئین » و گروه های پانکِ « بد برینز » و « بیگ بلک » تا خوانندگانی چون « ایگی پاپ » و گروه « هالف ژاپونز » (نیمه ژاپنی) و...

ما دراین فیلم هیچ تصویری از این خواننده نمی بینیم و تنها در پایان فیلم و در مجموعه عکس های چارلز پترسن که پیش از عنوان بندی پایانی به نمایش در می آیند به تصاویر او برمی خوریم. در بیشینه فیلم آنچه می بینیم تصاویری از روزگار کنونی و مکان هایی است که او در آنها سپری کرده است، مکان هایی خلوت و خاموش. این تصاویر به گفتار و روایتی پیوند می خورند که بنیاد اصلی فیلم را شکل می دهد. در حقیقت این گفتار، صداهای خود کوبین است که از 25 ساعت گفت و گوی شنیداری با مایکل ایزراد برگرفته شده اند. در این گفت و گوها که برای نخستین بار در این فیلم به کار گرفته می شوند و در اصل ماده خام کتاب این روزنامه نگار با نام « همان گونه که هستی بیا: سرگذشت نیروانا » بوده اند کوبین از زندگی خود، کودکی و نوجوانی اش و روزهای شهرت اش و سروکارش با آوازه ویرانگرش می گوید و در بیش تر زمان بینش هایی درباره زندگی، موسیقی و دوره خود به دست می دهد. این گفت و گوها که تا امروز انتشار نیافته بودند تصویری بس فردی از هنرمندی بحث انگیز فراهم می سازند که به درستی درک نشده است. کورت کوبین یک سال پیش از مرگ به مایکل ایزراد که در آن زمان زندگی نامه او را می نوشت از دوران کودکی، وظیفه پدری خود، ضربه روحی پس از جدایی پدر و مادرش، سرکشی دوران نوجوانی اش که هنوز در او فرو نمرده و از وابستگی اش به مواد مخدر و پیدایش گروه نیروانا می گوید.

جی ای اسناک کارگردان این فیلم کوشیده است نه تنها تصویری از این خواننده نشان دهد که زندگی اش نمادی از سرنوشت انسانی است بلکه همچنین کوشیده است نشان دهد که وی چگونه با زندگی و هنر خود تجسمی از امریکای دوران خویش شد، امریکایی که وی با رهیافت وجودی و هنرخود به نقد مستقیم آن برخاسته بود. اسناک برخلاف گاس ون سنت که فیلمش را بر اسطوره کوبین بنیان می نهد و توان خلاقه آن را از خود این اسطوره می گیرد آگاهانه موسیقی او را از چارچوب تصاویر فیلم بیرون می نهد تا از بنیان نهادن فیلم خود بر موسیقی او دوری کند. از آنجا که آثار کورت کوبین به خاطره همگانی پیوسته است تاکید زدایی از آنها می تواند این فیلم را در نگاه دوستدارانش به اثری نومید کننده بدل سازد.


فیلم با تاکید برجنبه های انسانی تر شخصیت او و ویژگی های دورانی که در آن می زیسته به مستندی درون نگرانه و پژوهشی انسانی بدل می شود. فیلم ساز هرچه بیش تر در ژرفای شخصیت او به کند و کاو برمی آید و چیزی بیرون از چارچوب این شخصیت بیان نمی کند و این خود کورت کوبین است که بازگوی زندگی خویش است، روایتی اصیل که پیوند بنیادی با زندگی این خواننده دارد: کودکی او در شهرآبردین، دیدگاهش به خودکشی، عشق به موسیقی، تنگدستی و دیگر دشواری های زندگی و نام و آوازه ای که از آن رو برمی تافت و از آن در رنج بود. نگاهی بس شخصی و ژرف به سرگذشت این چهره موسیقی.


فیلم با روایتی که از زندگی کوبین به دست می دهد نامستقیم مروری نیز به دوره مشخصی از تاریخ امریکای دهه هشتاد دارد، نگاه به زندگی نسلی از امریکایی هایی که در بطن بحران های خشونت بار اجتماعی و فرهنگی این کشور در سال های دهه 1970 و 1980 می زیستند. سرگذشت کورت کوبین به سرگذشت دوستداران او همانند است اما فیلم همچنین شخصیت درخشان و تامل برانگیز این هنرمند را بازمی نمایاند که سودای نام، پول و خانواده نداشت. این فیلم، مستندی درباره گروه نیروانا نیست و هیچ گفت و گویی با نزدیکان یا آشنایان یا کارهای گروه موسیقی اش را در بر ندارد و همین و به ویژه دوری از هر گونه گفت و گو ارزش آن را دو چندان می سازد.

فیلم در 26 نوامبر2008 بر پرده آمد.
« کورت کوبین: درباره یک پسربچه »
جی ای اسناک، 2006، امریکا

Kurt Cobain:About a son
by AJ Scnack, USA, 2006

پیوندها
کورت کوبین دانشنامه ویکیپدیا فارسی
آنونس فیلم یوتیوب

۹/۱۳/۱۳۸۷

مردی با دوربین فیلم برداری

مردی با دوربین فیلم برداری،
زیگا ورتوف، 1928، شوروی.


پیرنگ مستند تجربی مردی با دوربین فیلم برداری
فردریک دووُ
محسن قادری

از دید پایین به بالا مردی رو به ما بر بام سینما بر دوربین غول آسایی برپا خاسته است. سایه ای بر پرده می افتد: مردی ره به درون تماشاخانه می برد. تماشاگران در تالار جا می گیرند. ارکستری خاموش و بی جنبش و سپس درون یک اتاق نمایش به چشم می رسد. ارکستر به آرامی جان می گیرد. سئانس سینما آغازمی شود: برای این نخستین تماشاگران و برای ما.

نماهای ثابت شهر خفته و ساکنانش که به آرامی به آغازِ روزی دیگر از خواب برمی خیزند. مردی با اتومبیل به سراغ یکی دیگرمی آید که سه پایه و دوربینی با خود دارد. « گروه » به نزدیک راه آهن می آید تا گذر قطاری را به فیلم درآورد. قطار چیزی نمانده که یکی از این دو را زیر بگیرد. آن دو به جستن رخ دادهای دیگر می روند. بی خانمانان خفته بر نیمکت های شهر. تصویر چشمی و آنگاه مردی برعدسی دوربینی روشن افتاده است. زنی رو می شوید. نماهای سرزیر از جنبش و آیند روندِ شهر بزرگ و ترامواهایی که از پهلوی هم می گذرند.

درایستگاه، قطاری به سوی ما می آید. اکنون بر درشکه ای سواریم نه چنان دور از فیلم بردار که مسافرانِ چتر به دست را به فیلم درمی آورد.

اتاق مونتاژ: قاب ها به جنبش درمی آیند، از جنبش بازمی ایستند و باز در زیر انگشتان دست کش پوش زن تدوین گر بازمی جنبند. مسافران ایستگاه قطار پس از این « میان پرده » کوتاه که آنها را بر روی موویلا منجمد می سازد به مقصد می رسند.

در یک دفترکوچک، زوج ها برای ازدواج و درخواست جدایی صف کشیده اند. زنی سالخورده بر گوری می گرید. خاک سپاری. ازدواج. زایمان.

آیند روندهای ترامواها تصویری هرچه به هم تنیده تر نقش می زنند. آیند روند در جاهای همگانی. بالابرها.

اکنون در اوج راه بندان به شتابی رو به گسترش درگذریم. چشمی نگاه مان می کند. نماهای شتاب یافته، نامشخص، تندگذر و برش هایی بس شتابناک میان چشم و چشم نگریسته ها.

اتومبیل های امدادرسان از آشیان ها بیرون می آیند. آمبولانسی در جایی دیگر و در مسیری دیگر رهسپار می شود. مردی زخمی بر زمین.

زنی خدمتکار. زنی در آرایشگاه. دست های زنانه که پارچه را چنگ می زنند و می چلانند. حرکات سلمانی. مانیکوریست. تدوین گر فیلم را پاک می کند و تکه های سلولوییدی را به هم می چسپاند. خیاط در پشت چرخ. تدوین گر قاب های تصویر را در زیر انگشتان به گردش درمی آورد.

کارخانه ریسندگی. انواع کارها در خط تولید (که برخی از آنها شتابناک نمایانده می شوند). سمفونی چرخ دنده ها، دستگاه ها. تدوین گر راش ها را با احتیاط مرتب می کند. مردی با دوربین فیلم برداری در کارخانه پولاد، سپس سوار بر یک دستگاه جا به جایی بار (یک گونه جرثقیل فیلم برداری آغازین) بر فراز آب های جوشان. در کارخانه ها دستگاه ها به آرامی از جنبش بازمی ایستند.

کارگری و زنانی که رو می شویند. ساحلی پر از آدم. زنان شنا می آموزند.

تردستی کودکان را به بازی گل و پوچ سرگرم می سازد.
اسب های چوبین.

همه گونه ورزش که در نماهای تندگذر دیده می شوند.
زنان در کافه ها ورق بازی می کنند و مردان شطرنج.

مردی با دوربین فیلم برداری از درون یک لیوان آبجو در میانه بزم اشراف بالا می آید. او در سکانس های بعد با یک سخت پوست مقایسه شده که بر هرمی از جان داران دریایی چنگ انداخته است.

به هنگام جشن، بی چیزان ارکستری را با قاشق و لیوان بداهه نوازی می کنند و بر پا می کوبند یا با نغمه آکاردئون خوشند.

به تالارسینما در آغاز فیلم برمی گردیم. بر روی پرده دوربینی بر روی سه پایه جان می گیرد و با دسته فیلم برداری اش ادای احترام می کند.

اینجا پیانو نواخته می شود و دخترکان باله می رقصند.

پس از آنتراکت در سالن سینما (این آنتراکت به موازات آنچه بر پرده و با شتاب در گذر است به ما نشان داده می شود) فیلم بردار لختی در کانون نگاه می افتد: او را می بینیم که سوار بر موتورسیکلت فیلم برداری می کند، هواپیماها را زیر نظر دارد و...

نگاهی از رو به رو در نمای درشت. تدوین گر کارش را بر روی قاب های تصویر ادامه می دهد. سلسله ای از تصاویر که پیش تر دیده ایم به شتاب بر پرده می گذرند. دو فیلم بردار بر سر جمعیت سایه انداخته اند. دیافراگم دوربین و چشم برهم نمایی شده بر کانون عدسی رو در روی ما بسته می شوند.

شناسه کتاب به فرانسه و انگلیسی

L'homme à la caméra de Dziga Vertov.
Par Frédérique Devaux.
éditions Yellow Now, 1990.
Langue: Français.ISBN: 2-87340-075-7.

Man with a movie camera by Dziga Vertov.
by
Frédérique Devaux.
Publisher:
Yellow Now,1990.
Language: French.
ISBN: 2-87340-075-7

۹/۱۱/۱۳۸۷

مستند ساختگی

مرگ رییس جمهور، گابریل رینج، بریتانیا، 2006

مستند ساختگی
محسن قادری

مستندِ ساختگی گونه ای وارونه سازی سینمایی است که به شکل یک مستند واقعی ساخته می شود تا داستانی ساختگی ارائه دهد یا ایده ای عجیب و غریب را به تصویر کشد. آنیس واردا فیلم سازفرانسوی این نوع مستند را « مستند دروغ گو » Documenteur می خواند. او این واژه را از درآمیختن دو واژه « مستند » Documentaire و « دروغ گو » Menteur در زبان فرانسه ساخته است که کم و بیش با واژه فرانسوی مستند هم آوایی دارد. در انگلیسی برای توصیف این دست فیلم های حاشیه ای واژه Mockumentary یا شبه مستند به کار می رود. جداسازی این اصطلاح از اصطلاح « دوکوفیکسیون »Docufiction (« مستند داستانی » در زبان فرانسه) کمی دشوار است چرا که هر دو از عناصر یکسان (پیرنگ ساختگی، واقع نمایی، بازیگر، تصاویر بایگانی و همانند آنها) بهره می گیرند.


فیلم شناسی برگزیده فیلم های مستند ساختگی

1938: گزارش رادیویی درباره « جنگ کیهان ها » (درایران: « جنگ دنیاها » ) کار ارسون ولز. این گزارش رادیویی نخستین شوخی با قالب مستند بود که سپس از سوی دیگران نیز پی گرفته شد.

1965: « رزمایش » ( یا « بمب » ) ساخته پیتر وتکینز. این اثر همانند سازی باورپذیری درباره فردای حمله اتمی به انگلستان است. در سال ساخت این فیلم اخبار ضد و نقیض بسیاری درباره احتمال حمله اتمی شوروی پیشین به این کشور در مطبوعات آن به چاپ می رسید. فیلم با تاثیرپذیری از این اخبار و حال و هوای آن روزها ساخته شده. پس از ساخت فیلم، بی بی سی از پخش آن خود داری کرد. فیلم که بسیار سند بنیاد و واقع گرا ساخته شده از سوی تماشاگران تلویزیونی بسیار هشدار دهنده خوانده شد.

1971: « پارک مجازات » ساخته پیتر وتکینز. گروهی از مخالفان جنگ ویتنام باید در همراهی افسران پلیس از بیابان بگذرند و به نقطه ای مشخص برسند تا در محکومیت شان کاهش داده شود. امریکا در باتلاق جنگ ویتنام گرفتارآمده. ریچارد نیکسون رییس جمهور وقت امریکا در پی مخالفت ها و اعتراض های جنبش های صلح طلب وضعیت اضطراری اعلام می کند. مبارزان حقوق مدنی، فمینیست ها، بیداردلان، کمونیست ها و آنارشیست ها دستگیر می شوند و در دادگاه ویژه مردمی محاکمه می شوند. بر پایه یک آیین دادرسی آنها به جرم تعرض به امنیت کشور به مجازات های سنگین محکوم می شوند. با این حال، آنها آزادند که به جای اجرای حکم شان در پارک مجازات سرکنند، پارک آموزش پلیس های ضدشورش و نظامیان امریکایی. در اینجا آنها باید 85 کیلومتر بیابان را سه روزه بدون آب و غذا پشت سرگذارند تا به جایی برسند که پرچم امریکا در آن نشانده شده است. اسکادرانی از پلیس های مسلح آنها را در همه حال همراهی می کنند. یک گروه مستند ساز اروپایی ماجرا را در دادگاه و در حالی که محکومیت شان را در پارک مجازات سپری می کنند دنبال می کنند. با وجود شرکت این فیلم در جشنواره کن 1971 و تحسین منتقدان آن دوره، فیلم موفقیت محدودی داشت.

1980: « آدم خوار هولوکوست » ساخته روجرو دئوداتو. موضوع این فیلم کشف یک قبیله آدم خوار از سوی چند روزنامه نگار است. این فیلم که ظاهری مستند گرفته به خاطر واقع نمایی آن یکی از فیلم های بسیار جنجال برانگیز دوره خود بود. این فیلم در بیش از 50 کشور ممنوع شد. واقع نمایی فیلم، این زمزمه را دامن زد که بازیگران اصلی آن واقعا برای فیلم برداری فیلم کشته شده اند یا بر پایه برداشتی دیگرگفته می شد که بازیگرانی که بر پرده می بینیم روزنامه نگاران واقعی بوده اند که ما یکی از اسناد (= فیلم های) بازمانده از ایشان را می بینیم. در این فیلم، ما این گروه روزنامه نگار را می بینیم که به دست قبیله آدم خوار می افتند و پس از تجاوز و قتل خورده می شوند.فیلم بر جزییات این کشتار وحشیانه همچون گزارشی عینی تاکید دارد. کارگردان فیلم، روجرو دئوداتو تنها زمانی از زندان آزاد شد که این بازیگران را به دادگاه ایتالیا نشان داد.

1983: « زلیگ » ساخته وودی آلن. فیلمی درباره پرسناژ - آفتاب پرست است.

1984: « اسپینل تپ » (یا « این اسپینل تپ است » ) ساخته راب راینر. فیلمی درباره یک گروه هارد راک خیالی به نام « این اسپینل تپ است ».

1989: « اسناد ممنوع » ساخته ژان تدی فیلیپ. گزیده اسناد (بیش تر مخفی تا ممنوع) که شهادتی بر پدیده های هنجارگریز هستند. مجموعه ای از دوازده فیلم که از روی اسناد دست اول ساخته شده و همان گونه که یافت شده اند به نمایش درآورده می شوند. این فیلم را گفتاری همراهی می کند که گرچه حس و معنا را روشن می سازد در بیش تر زمان بر ابهام موضوع می افزاید.


1992: « به نزدیک شما رسیده است » فیلم بلژیکی ساخته رمی بل وو، آندره بونزل و بنوآ پوئل وورد. تصویری از یک قاتل سریالی خیالی. درباره یک گروه کوچک روزنامه نگار که فیلمی درباره « بن » می سازند: مردی که از کشتن آدم ها روزگار می گذراند. بن بیش تر به سراغ آدم های طبقه میانه و افراد سالخورده می رود. آدمی که دوست دارد « کم کار کند اما خوب در بیاورد ». این فیلم در اصل وارونه سازی برنامه تلویزیونی بلژیکی Strip-Tease است که در آن آدم ها تنها گذاشته می شوند تا حرف بزنند و خود را هویدا سازند. فیلم از طنز گزنده بهره می برد و خشونتی یکه آور را به نمایش می گذارد اما طنز فیلم به لحن و بیانی جدی درآمیخته که به زبان فیلم تعادل می بخشد.


1995: « پرونده ب » ساخته بنوآ پیترز با نام مستعار ویلبور لگب از روی سناریوی بنوآ پیترز و فرانسوا شویتن. این فیلم به بررسی و پژوهش در یک گذرگاه مخفی می پردازد که به یک شهر موازی در بروکسل دسترس می دهد و « بروزل » نامیده می شود که در تلخ کامی های شهرسازی پایتخت بلژیک مقاوم خواهد ماند.

1996:« نقره فراموش شده » ساخته پترجکسون و کوستا بوتز درباره کشف دوباره یک پیشگام فراموش شده هنر هفتم.

1996: « لوگوی هاردکور » ساخته نوئل بیکر.

1999: « طرح بلرِجادوگر » ساخته میریک و ادواردو سانچز. فیلم
ترسناکی كه در سال 1999 با بودجه كم توسط دانيل مريك و ادواردو سانچزساخته شد و نشان مي دهد كه سه دانشجوي سينما پس از رفتن به جنگل به طرز اسرار آميزي ناپديد مي شوند و شخصيتي نامريي آنها را سایه به سایه دنبال می کند. اين فيلم با فروش بسيار بالايي برخوردار شد زيرا سازندگان آن با بازاريابي اينترنتي تبليغ زيادي راه انداختند و با برانگيختن حدس و گمان ها و ايجاد باور در ذهن مردم اين امكان را پديد آوردند كه تصور شود اين سه تن براستي در جنگل « بوركيتسويل » در مريلند گم شده اند. اين خود موجب بروز مشكلاتي براي اداره پليس منطقه فردريك كانتي شد. پيش از اكران اين فيلم نيز پخش فيلمي درباره اين افسانه در يكي از شبكه هاي تلويزيوني امريكا به حدسيات مردم شدت بيشتري بخشيده بود. همچنين پخش مصاحبه هاي واقعي خانواده هاي اين گم شدگان موجب ايجاد تصور درباره واقعي بودن رويدادهاي اين فيلم شد.
1999: « چهارفصل اسپیگول » ساخته کریستین فیلیبر که آمیزه ای از مستند و داستانی است و زندگی یک روستا و ساکنان آن را در گذر یک سال تمام به ما نشان می دهد.

1999: « هماهنگ ها و ناهماهنگ ها » ساخته وودی آلن. زندگی نامه خیالی امت ری گیتارنواز جاز که به گفته های کارشناسان واقعی این گونه نوازندگی برش می خورد.

2000: « کالبدشکافی » کاری از مرلین مانسون. تصاویر کالبدشکافی همراه با ترانه ای از مرلین مانسون. این فیلم تنها چند دقیقه طول می کشد اما رئالیزم، صحنه های چندش آور و نمادسازی آن (جنینی که از جمجمه بیرون آورده می شود) حسی هولناک در بیننده پدید می آورد. امروزه شاید این فیلم در قیاس با حجم آثار و نماهنگ های ساخته شده از این دست توان آغازین خود را از دست داده باشد اما تصاویر کالبدشکافی آن هنوز آزار دهنده است.

2002: « فوبار: یک فیلم » ساخته فیلم ساز کانادایی مایکل داوز. داستان دو « سرافشان » Headbanger کانادایی: تری و دین.

2002: تیونای بزرگ. فیلمی درباره زندگی دیوانه وار و شگفت مکس تیونا شریبر استاد دوربین مخفی.

2002: « عملیات ماه » ساخته ویلیام کارل. 
این فیلم مدعی است که تصاویر نخستین پانهادن انسان بر زمین به درخواست ناسا در استودیویی توسط استنلی کوبریک ساخته شده است.

2006: « 
بورات، آموزش فرهنگی درباره امریکا به سود ملت افتخار آفرین قزاقستان » ساخته لری چارلز با شرکت ساشا بارون کوهن که نقش یک گزارشگر دروغین قزاق را بازی می کند که با امریکایی های واقعی روبرو شده است.

2006: « خدانگهدار بلژیک » 
ویژه برنامه تلویزیونی زنده بلژیک فرانسوی زبان با نام La Une (= خبر شماره یک) که در تاریخ 13 دسامبر 2006 به گونه زنده پخش شد و در آن بیانیه استقلال بخش فلاماند بلژیک اعلام گردید.

2006: « مرگ رییس جمهور » مستند بریتانیایی ساخته گابریل رینج درباره ترور جورج دبلیو. بوش.

2006: « از کریس کونتی چه به جا می ماند؟ » مستند بلژیکی درباره خواننده ای که صاحب شهرت معرفی می شود.

2007: « پیر (41) » مستند فرانسوی که در آن دو روزنامه نگار از روی عکس ها و ویدیوها درباره پیردلونه مردی که به نظرمی رسد پس از شصت سال هیچگاه پیر نمی شود به پژوهش می پردازند. فیلمی در سه بخش، ساخته جیمی هالفون و تریستان سِکِلا.
2007: REC. آنخلا روزنامه نگار جوانی است که به همراه فیلم بردارش زندگی و کارهای شبانه را به سفارش مجموعه برنامه « آنگاه که در خوابید » به تصویر می کشد. آنها در ساختمانی گرفتارمی شوند که از سوی مسئولان در قرنطینه گذاشته شده است. آن دو به یک مرکزآتش نشانی بارسلون می روند. نخستین ساعات بسیار آرام می گذرد اما تلفنی همه چیز را به هم می ریزد: ساکنان یک ساختمان صدای فریادهای یک همسایه را شنیده اند. کارکنان شب به همراه این دو روزنامه نگار به آنجا می روند. آنخلا و آتش نشانان همسایگان را وحشت زده می یابند... به چه دلیل؟ همانند « طرحِ بلرِ جادوگر » در اینجا نیز این دوربین است که دردل تماشاگر هول می اندازد. طرح فیلم چنین جلوه می دهد که آنچه می بینیم چیزی نیست جز نوار ویدیوی خامی که توسط فیلم بردار برنامه ضبط شده است.
با نگاه به دانشنامه ویکیپدیای فرانسوی


Autopsie by Marylin Manson,2000
کالبد شکافی، مریلین مانسون، 2000.
18+




ترانه آهنگ این فیلم

English

-->Dear God, do you want to turn knucles down and hold yourself.
Dear God, can you climb off that tree made in the shape of a T.
Dear God, the paper says you were the king in the black limosine.
Dear Jon and all the kings men, couldn't put your head together again.
-->Dear God, the sky's as blue as a gunshot wound.
Dear God, if you were alive you know we'd kill you.
-->Before the bullets.
Before the flies.
Before authourities take out my eyes.
The only smiling are your dolls that are made.
But you are plastic and so are your brains


پیشنهاد برابرسازی واژه فرانسوی Faux Documentaire
و واژه انگلیسی Mockumentary:
مستند ساختگی، مستند جعلی، مستند نما، مستند نمون، مستند گونه.


نام لاتین (بیش ترفرانسوی) فیلم های یادآوری شده در متن به ترتیب ورود:

Guerre des mondes par Orson Welles.
La Bombe de Peter Watkins.
Panishment Park de Peter Watkins.
Canibal Holocaust de Rugerro Deadato.
Zlelig de Woody Allen.
Spina Tap de Rob Reiner
.
Les Documents Interdits de Jean-Teddy Filippe
.
C'est arrivé près de chez vous de Rémy Belvaux, André Bonzel, Benoit Poelvoorde.
Le Dossier B de Benoit Peeters
.
Forgotten Silver de Peter Jackson.
Hard Core Logo de Noel Baker.
Le Projet Balair Witch de Daniel Myric et Edwardo Sanchez.
Les Quatre Saisons d'Espigoule de Christian Philibert.
Accords et désaccords de Woody Allen.
Autopsy de Marilyn Manson
.
Fubar:The movie de Michael Dowse
.
Big Tuna Opération Lune de William Karel.
Borat: Leçons Culturelles sur l'Amérique au profit glorieuse nation Kazakhstan de Larry Charles. Bye Bye Belgium.
Death o a President by Gabriel Range.
Que reste-t-il de Chris Conty. Pierre (41).
REC, Co-directed by Jaume Balaguero and Paco Plaza