۱/۱۸/۱۳۸۶

گفت وگوی رابرت گاردنر و مارتینا کودلاچک درباره مایا درن

مایا درن

گفت و گوی اینترنتی رابرت گاردنر ومارتینا کودلاچک
درباره ساخت فیلم درآینه مایا درن
با نگاه به زندگی، آثار و اندیشه مایا درن،فیلم سازآوانگارد
محسن قادری

بخش دوم
پیوند بخش نخست

در فیلم،جهان را به رقص می آورم.
مایا درن

25 ژوئن 2002

رابرت عزیز

الان که در آپارتمانم در« ایست ویلاژ» جلوی کامپیوترم نشسته ام هوا بیش از 90 درجه فارنهایت است.تا چند روز دیگر به پراگ می روم،اما پیش از آن دوست دارم سوالی ازشما بپرسم:در دانشگاه بوستون،در« مجموعه های ویژه کتابخانه موگار» که مادر مایا درن یادمان های دخترش را پس از مرگ زودهنگامش در آنجا سپرده است،درحالی که داشتم چهل جعبه از مواد بایگانی را واررسی می کردم به نامه کوتاهی خطاب به« باب عزیز»برخوردم.گمان کردم این نامه خطاب به شما باشد.اودیدگاه هایش در این باره که فیلم سازی تان می بایست درآینده چه مسیری در پیش گیرد را بیان می دارد.من احساس کردم او به گونه زیبا به شما یادآوری می کند که شاعر باشید وبه جست و جوی بیان و آفرینندگی صادقانه برآیید. می توانید بگویید در چه سنی و چه شرایطی به لحاظ حسی و فکری با آثار مایا آشنا شدید و واکنش آنی شما به آنها چه بود؟

رابرت گاردنر:این دقیقا همان چیزی است که من از شما پرسیدم!دقیقا یه یاد نمی آورم به چه مناسبت نخستین بارمایا را به واقع دیدار کردم.با این حال نخستین برخوردم با آثارش را به خوبی به یاد دارم: سال1950 درسیاتل در واشنگتن که انسان شناسی تدریس می کردم در یکی از نمایش فیلم های بسیاری که بعدا به نگارخانه هانری در دانشگاه واشنگتن منتقل شد.یک گروه کوچک از ما مرتب به دیدن فیلم هایی می رفتند که بعدا به فیلم های آوانگارد یا مستقل موسوم شدند.هیچ راه دیگری برای دیدن این فیلم ها وجود نداشت و از همین رو همه ما احساس ویژه ای داشتیم.درآن زمان،در مراحل کاملا اولیه خودآگاهی خود به عنوان فیلم ساز بودم اما مطمئنم که این فیلم ها تاثیر گسترده ای بر تکامل کارم داشتند.چیزهایی وجود داشت که دیدنشان ستایش ونومیدی ام را برمی انگیخت.گرایش های خودمن بیش تر به سویه واقعیت تغزلی یا شاعرانه بود تا تجربیات شدیدا نمادین و درون کاوانه که مایا درن و استن براکیج راهگشای آنها بودند.

یک بار،مایا به سیاتل آمده بود تا پخش کننده فیلمش را ببیند که با من هم کار می کرد و اومدت زیادی با من به گفت و گو نشست و از تجربیاتش درهائیتی گفت.یادم است افراد دیگری هم نشسته بودند که او برایشان با جدیت و به گونه نمایشی مراسم وودو را با حرکاتی بس زنده توضیح می داد.فکر می کنم ما بیش ترعناصر لازم را داشتیم جز عنصر اصلی.مایا در این دوره پر از خوش بینی بود و من نیزچون اوسرشار از پیش بینی ها درباره تکمیل فیلمش درباره هائیتی بودم. این فیلم او را به قلمرو واقعیت می کشاند،فیلمی که آیین و دیگر حرکات نقش بنیادی درآن ایفا می کردند.یادم است که احساس می کردم در مسیر سینمایی یکسانی هستیم، گو اینکه من به جاهای بسیار دورتری از او رفته بودم.مایا را پیش از مرگش دیگر ندیدم اما درباره او به عنوان مولف« سوارکار آسمانی»آگاهی کامل داشتم،کتابی که جای فیلم را گرفت.

مارتینا از مایا درن همچون انسان شناس یاد کردی.چه ویژگی های ذهنی یا چه وظایفی وجود دارند که سبب می شوند کسی را انسان شناس بخوانید؟


مارتینا کودلاچک:امیدوارم به من کمک کنید تا بحث راش های فیلم هائیتی مایا درن را که در زمینه انسان شناسی بصری است روشن سازم.در طی سالیان،مایا تبدیل به یک متخصص آیین وودو شد اما او به موضوع خود به عنوان هنرمند نزدیک می شد.مایا در مناطق روستایی با کشاورزان و روستاییان زندگی کرد وبا بورژوازی هائیتی وار و فرانسوی پورت اوپرنس کاری نداشت.او در وودو مجموعه عقاید و باورها و عملکردهای پیچیده یافت.این تجربه معنوی او را عمیقا تحت تاثیر قرار داد زیرا وی خود را بی دین می دانست و با ریشه های یهودی و مذهب خود پیوند نمی گرفت.مایا آشفته بود.او با این واقعیت در کشاکش بود که درفیلم تنها می توان حضورمادی یک آیین رانشان داد و نه گوهرمقدس و نادیدنی آن را.او پس از آشنایی با وودو احساس می کرد درزمینه چگونگی درک مخاطب از این آیین ها وظیفه ای برعهده دارد.ایده اصلی خود او انجام پژوهش فیلمی مقایسه ای در زمینه آیین ها و بازی های کودکان از طریق مونتاژتصاویرخود با تصاویر گرگوری بیتسون و مارگرت مید از آیین های خلسه در جزیره بالی(در اندونزی) و نیز تهیه تصاویر جدیدی بود که فیلم برداری آنها را پیشنهاد می داد.مایا تحت تاثیر کار میدانی گرگوری بیتسون قرار داشت. آنها با وجود آنکه هردو متاهل بودند اما با یکدیگر سر و سری عاشقانه نیز داشتند. برنامه ریزی کرده بودند تا با هم به هائیتی بروند اما بیستون درست پیش از عزیمت به این رابطه پایان داد.مایای دلشکسته به تنهایی با کشتی به هائیتی رفت. این سال 1947 بود؛ او نخستین بورس بنیاد گوگنهایم را برای« کار خلاقه در زمینه سینما»دریافت کرد.مایاعاشق این جزیره، مردم و ارواح شد.او دریک آیین جمعی وودو شرکت کرد و با این مردمان به رقص پرداخت. ارزولی،الهه عشق،مایا را برگزید وبا او خود را به تجلی رساند.

باید اشاره کنم که مایا در 1942 به عنوان منشی شخصی کاترین دانهام، رقاص و رقص پرداز، به کار پرداخت که در زمینه انسان شناسی در دانشگاه شیکاگو به تحصیل پرداخته بود و نخستین بار به مخاطبان امریکایی موسقی و رقص اصیل کارائیب را معرفی کرد.دانهام در 1936 از هائیتی دیدن کرده بود و درآنجا از آیین ها و رقص ها فیلم برداری کرده بود.مایا گاهی در کلاس های رقص او حاضر می شد که در آن بهترین دهل زن های کوبا و هائیتی ریتم ها را اجرا می کردند.مایا در مدت زمانی که با دانهام همکاری می کرد،مقاله ای به نام« تسخیر مذهبی در رقص» نگاشت.او در سال های بعد، برای ساخت«فیلم- سروده ها»ی خود رقاصان دانهام را به همکاری گرفت.او از طریق دانهام با انسان شناسانی چون ملویل هرسکویتس،مشاور دانهام،و با هارولد کورلاندر آشنایی یافت.

مایا مراحل گوناگونی را پشت سرگذاشت تا فیلم هایی را که در هائیتی گرفته بود به نتیجه برساند.از آنجا که او پیش از ساخت فیلم دست به نوشتن کتابش برده این تصور وجود دارد که وی از کارش به عنوان فیلم ساز ناتوان مانده بوده است. جوزف کمبل،اسطوره شناس،با مصاحبه با مایا به او کمک کرد تا چارچوبی مکتوب به نوشته خود بدهد.کمبل او را واداشت تا نه تنها به آنچه به عنوان غریبه دیده بود بلکه همچنین آنچه را که به عنوان آشنا احساس و درک کرده بود مفهوم بخشد.مایا دو گام نخست آشنایی آیینی را با کسب عنوان زن روحانی پشت سرگذاشت.روایت او ازتجربه تسخیر پایان بخش فصل بازپسین«سوارکار آسمانی»با نام«تیرگی سفید» است.کوشش مایا برای ارتباط با«احساس»خودیکی از دشوارترین وجوهی است که بایستی در فیلم یا نگاشته قوم پژوهی گنجانده شود.او نمی خواست احساسات پیچیده به جا نهد.امروزه این کتاب اثری کلاسیک در زمینه اصول کیهان شناسی وودو به شمار می رود.اما در زمانه خودش به خاطر قوم پژوهی ذهنی نویسنده اش چه در زمینه نگارش و چه در زمینه به فیلم درآوردن موضوع مورد انتقاد قرار داشت.مایا به«سراسقف سفیدپوست آیین وودو»شهره شد وکارش در هائیتی،نامتعارف و مبهم ارزیابی شد.باتوجه به مرگ زود هنگامش در 1961 نمی دانیم چگونه می خواسته تصاویر فیلم هائیتی اش را به انجام رساند.

رابرت گمان می کنم شما این تصاویر تدوین نشده را دیده باشید.فکر می کنید آیا مایا سرانجام می توانست نسبت به این آیین ها بینشی به دست دهد؟یا فکر می کنید کتابش درزمینه انسان شناسی اهمیت بیش تری دارد؟


رابرت گاردنر:احساس می کنم پرسش تان به دو مقوله مجزا اما مرتبط به هم مربوط است:مقوله دستیابی به « بینش» در فیلم سازی و مقوله « اهمیت» آکادمیک از راه کوشش ادبی.البته پاسخ کوتاه من به هر دو بخش پرسش تان « بله» است اما موضوع به لحاظ منطقی در همین جا خاتمه نمی یابد.

گمان نمی کنم مایا درن زیاد در این اندیشه بوده که آیا فیلم برادریش از آیین هائیتی عملی بینش جویانه بوده یا کوششی بوده برای سهم جستن درزمینه انسان شناسی، چرا که درنگره او هردو رویکرد با وجود اختلاف روش هایشان نتایج و اهداف یکسان داشته اند.

همچنین گمان می کنم گرایش نهفته او به سوی معنای آیین بوده تا زندگی آدم هایی که آن را تجربه می کنند، که از دید من، این نه تنها ادراک انسان شناختی ستودنی که میدان خلل ناپذیری برای تجربه فیلم است.افزون بر این،گمان می کنم که او عمیقا متوجه این مساله بوده که چگونه حرکات و اطوارهایی را به تصویر کشد که ریشه در آیین داشته اند چرا که این یکی از شیوه های اصلی فراهم ساختن بیان بصری است.او باید می دانسته که شیوه فیلم برداری اعمالی که می دیده می توانسته به انتقال یا انتقال نیافتن شرح بصری آنچه می دیده منجر شود.بینش های حاصله،هرمیزان ازموفقیتی که دربرداشته باشند،چه در انسان شناسی سخاوتمندانه وچه در سینمای اندیشه ها سهیم خواهند بود.

من اکنون پرسشی از شما دارم.آیین چه ویژگی هایی دارد که شما را وامی دارد تا آن را مشخصا سینمایی یا بیانگر ماهیت انسانی بدانید؟

مارتینا کودالچک:برای من آیین هنگامی رخ می داد که داشتم صدها حرکت تکرارشونده را برای به کارگیری و سامان دهی فیلم های مایا درن در بایگانی ها انجام می دادم.پس از صرف ساعت های بسیار زیاد احساس می کردم که به خلسه درافتاده ام.یکی از فیلم های گمشده او را درقوطی بدون برچسبی درگوشه تاریکی ازمرکز بایگانی های منتخب فیلم یافتم که اسمش« همنوازی برای خوابگرد ها» بود و مایا درآن رقصنده ها را به صورت نگاتیو در صحنه ای شبانه وسیال فیلم برداری کرده است.همچنین تکه های ازهم گسیخته فیلمی را که در قوطی قهوه نگهداری می شدند و مایا را نشان می دادند که دارد با دوربین بولکسش« همین چشم شب»را فیلم برداری می کند به هم پیوند زدم.به شگفتی درافتاده بودم.آیین از ابزارها یا الگوهای مادی بهره می گیرد تا دنیا را وادارد که خود را جلوه گر سازد.پاسخ درهر ایما واشاره نهفته است زیرا هرایما و اشاره ای با ایما و اشاره دیگرهمپیوند است.ماده خود به تنهایی وبه خودی خود با شما سخن ها دارد.

دوبار پیش ازآنکه فیلم برداری را با گروه آغاز کنم به هائیتی رفتم.سرنخی نداشتم که بدانم چگونه افرادی را بیابم که مایا را می شناختند.پورت او پرنس،پایتخت هائیتی،شهر بزرگی با زاغه های مایوس کننده است.این جزیره زیبا جمهوری ای متشکل از سیاهپوستان است که دربرابر برده داری به پا خاستند ودر1804 کشور مستقلی ایجاد کردند.هائیتی را عکاسان بزرگی چون آلکس وب،مجی استبر،فیلیس گالمبو،بروس گیلدن وشانتال رنو به من معرفی کردند.همه آنها به من می گفتند که در هتل معروف« اولوفسان»بمانم که یکی از وعده گاه های پورت او پرنس است و اینکه تحقیقم را از آنجا شروع کنم.این هتل به خاطر رمان گراهام گرین« کمدین ها»معروف شد و امروزه آن را ریچارد مورس،موسیقی دان و رهبر گروه موسیقی پاپ هائیتی موسوم بهRAM اداره می کند.او درباره مایا درن شناخت داشت و مادرش، رقاص و خواننده Emerante de Pradine حتی با او ملاقات کرده بود.آنها خیلی کمکم کردند.بیرون از پورت او پرنس، نقاش و روحانی آیین وودو،آندره پیر،که مایا پس از دیدن نقاشی دیواری هایش او تشویق کرده بود که به نقاشی روی بوم رو بیاورد،منبع قابل اعتمادی برایم بود.او مرا به پرستشگاه های گوناگونی فرستاد که مایا درآنها خدمت کرده بود.شگفت زده شده بودم از دیدن آدم هایی که او را به یاد می آوردند.و آنها نیز از دیدن من درشگفت بودند.پیرمردی در هائیتی مرا زن سفیدپوست جوانی می خواند که با دوربین در پی ردپاها و روح اوست.درآن روزها،هنگامی که مایا در جماعت سهم می جست و با روحانیان کار می کرد، دوره پربار وفرخنده ای بود.آنها امید داشتند که به روح او وبه این دوره به کمک من جانی دوباره دمیده شود.از من انتظار داشتند تا مراقب نیاکانم باشم.

درآغاز،عکس نمی گرفتم،فقط می ایستادم و گوش می دادم.دومین بار به هائیتی سفر کردم چون به یک مراسم خانگی دعوت شده بودم شبیه مراسمی که دراصل مایا فیلم برداری کرده بود و این به من کمک فوق العاده زیادی کرد تا تصاویر او را درک کنم.آنها برای این مراسم تقاضای دوربین کرده بودند.لحظاتی جادویی را تجربه کردم.این مراسم از نظر درام وخصوصیت نمایشی اشان درپیوند با رقص و دهل کوبی،لباس و رخساره پردازی،لوازم تزیینی،پرچم های آیینی، بطری های باده افشانی،و طراحی های آیینی موسوم به Veve که با آرد یا خاکستر مردگان بر روی زمین کشیده می شوند فوق العاده سینمایی اند.آتش وآب نیز به عنوان ارکان و عناصراین مراسم کاربرد دارند.دربرخی ازاین مراسم، نذری های جانوری چون مرغ ها،بزها،خوک،و گاه به ندرت گاو نر نیزبه درگاه خدایان پیشکش می شود.

رابرت گاردنر:با نگاه به تصاویر هائیتی مایا درن آیا می توانید در شیوه فیلم برداری او متوجه هرگونه تاثیرپذیری از آموزش رقص یا کشش غریزی اوبه رقص شوید؟درباره فیلم های دیگرش که درآنها چه بسا مسئولیتی دربرابر تصویر سازی اصلی نداشته چه فکر می کنید ؟

مارتینا کودلاچک: مایا احساسی غریزی به رقص داشت.این را می توانید در همه فیلم هایش ببینید.اهمیتی ندارد که آیا بینش او با همکاری فیلم بردار یا تدوین گرش به دست آمده یا نه.این چیزی است که درباره دیگر کارگردانان نیز صدق می کند.اوفیلمش« مطالعه ای در رقص پردازی برای دوربین»را که گوهری یکتا درحوزه رقص سینمایی است با همکاری تالی بیتی رقاص ساخت.مایا می توانست رقاص باشد.این رقص او در یک مراسم بود که در جامعه هائیتی را بر روی او گشود.او با رقصیدن با آنها بخشی ازآیین جمعی شد.رقص درآیین وودو کارکرد عبادت حرکتی را نیز دارد. خادم با ضرب آهنگ به الوهیتی ویژه پیوند می یابد.به هنگام مراسم، آشنا شوندگان گرد می آیند و می رقصند اما دیگران می آیند و تماشا می کنند.

دوستان او را چون کنترل کننده و تصرف کننده توصیف می کنند؛رقصیدن به نظر می رسد مایا را با شهودش پیوند می داد و او را ازذهنش آزاد و رها می ساخت.هنگامی که مایا درهائیتی در مراسمی خانگی در سال 1947 فیلم برداری می کرد،مثل یک رقصنده و شرکت کننده با دوربین بولکسش به جنبش درآمده بود. به نظر من این سکانس ها جادویی اند. من ریتم آیینی را به گونه ای بصری احساس می کنم. مایا از حرکت آهسته استفاده کرده،و آدم این تاکید را احساس می کند و می بیند که همه به ریتمی همگانی و فراگیر پیوند خورده وچون یک تن به جنبش درآمده اند.این رویکردی ذهنی وخلسه ای است که به ندرت در فیلم های قوم پژوهی می یابید.این چیزی حسی است.تصویرپردازی حالتی خلسه وار دارد، خصوصیتی شناور.من احساسم از آن این بود که زیر آبم،کاملا آگاه از مایه تکرار شونده آب و دگردیسی مایا.

درتجربیات شخصی خود مایا با مراسم تسخیر،فردیت کنترل کننده اش دقیقا به زانو درآمده و تسلیم شده.او پس از نخستین سفرش به هائیتی،فیلم« تامل بر خشونت» را برپایه الگوهای تمرین هنرهای رزمی وو تانگ و شائولین ساخت. برای او این مهم بود که فرم بیرونی،جنبه تکرارشونده آیینی، تجربه ای درونی را برمی انگیزد.و او این تجربه را به فیلم درآورد. مایا آیین گرایی بود که فیلم راهمچون ابزار به کارمی گرفت.درغلبه روحی فراتر درآمدن تجربه ای می تواند باشد که جنبه ای خشونت آمیز را درخود دارد.نیرویی توانمند نابود و دگرگون می شود تا چیزی نو رخ دهد. از این زاویه، خشونت وجهی مثبت می یابد.مایا« تسخیر» را نو به نو شدن هویت می دانست نه رها گشتن از هویت خویش.

رابرت گاردنر:در شکل گیری تان به عنوان فیلم ساز،مشخصا کارهای چه کسانی مورد علاقه یا الهام بخش تان بود؟ برخی از این چهره ها کدامند وشما کدامیک از فیلم هایشان را از این نظر مهم ترمی دانید؟

مارتینا کودلاچک:نمی دانم آیا این تاثیر آثارفیلم سازان دیگر برمن بوده که فیلم سازبشوم یا نیازم به داستان گویی و ارائه بینش بوده که بر آنم داشت تا این رسانه پیچیده را انتخاب کنم که کم و بیش بسیاری ازهنرها را درخود نهفته دارد.من تا حدی به رسانه فیلم رویکرد فلسفی دارم...شاید گفتن ماجرایی درباره پنج سالگی ام کمی شخصی باشد.دوستی داشتم که در دریاچه ای کنار مزرعه کوچک مادربزرگم غرق شد.به من گفته بودند که دراین دریاچه یک آکواریوس[=دلو در صور فلکی که آبرسان است] با پریانش زندگی می کند و در مواردی نادر ازآدمیزاده ای درخواست می کند تا با اودر آب زندگی کند.درمیانه این دریاچه، درزیر آب،سنگ بزرگی نهفته است که بومی ها به آن سنگ آکواریوس می گویند. این ناحیه به خرسنگ های بزرگ و رازآمیزش که از دوران قدیم در سراسر این چشم انداز پراکنده اند معروف است. یک روز دوست من، پسر کشاورزی که به ندرت حرف می زد اما لبخند مهربانی داشت،با پسر دیگری پیدایش شد. دستی برایم تکان داد و به سمت ساحل دریاچه رفت.دیگرندیدمش تا زمانی که داشتند ازآب بیرونش می کشیدند وتلاش می کردند دوباره به او جان بخشند.آب از دهانش بیرون می ریخت.تکانی نمی خورد جز در سیل ضرباتی که کوشش کنان به او وارد می شد تا به زندگی باز گردد.گوشم را روی سینه اش گذاشتم وگوش سپردم.چیزی جز صدای امواج برساحل نمی شنیدم.نورانی شده بود.درگوشش زمزمه کردم« به درون گوش بسپار».اوبه ارواح زیر آب پیوسته بود. مادرم می گفت که آکواریوس درآن روز بد اخلاق و گرسنه بوده.چندین باربه درون آب رفتم و به جستن دوستم به سنگ آکواریوس خیره شدم تا او یا یکی از پریان آب را دیدارکنم.گاهی احساس می کردم قدرتی ازآن زیر،انگشتان پاهایم را لمس می کند.چه خوب است دعایی بلد باشیم،اما درست هنگامی که نیازش دارید بلد نیستید.این نخستین آگاهی من از زندگی و مرگ بود.ودر هائیتی به خوبی پی بردم که انسان نیاز به تغذیه ارواح دارد.

۲ نظر:

ناشناس گفت...

از لطفت بی نهایت ممنون . وحید ! فامیل هم که چندان مهم نیست . هست ؟

amir گفت...

محسن عزیزم درود
تلاش بی وقفه تو را در راه انجام کاری تخصصی به شکل حرفه ای تحسین می کنم. علاقه شخصی من نیز به مستند سازی و کارهای تجربی است اما چه کنیم که سلیقه غالب گاه مطبوعاتی جماعت را به پیروی از خود فرا می خواند.
سال ها قبل وقتی برای اولین بار Meshes of the Afternoon را دیدم
واقعا تکان خوردم. فرصتی پیش آمد تا در هفته گذشته این فیلم را به همراه چهار فیلم کوتاه درن دوباره دیدم. هنوز تکان دهنده بود. حتما دیده ای و اگر امکان دسترسی به این چهار فیلم کوتاه نداری بنویس تا ترتیب رسیدن شان به دستت را بدهم.
قربانت امیر