۱/۱۷/۱۳۸۶

گفت و گوی رابرت گاردنر ومارتیناکودلاچک درباره مایا درن

مایا درن،عکس از الکساندر حمید

گفت و گوی اینترنتی رابرت گاردنر ومارتینا کودلاچک
درباره ساخت فیلم درآینه مایا درن
با نگاه به زندگی، آثار و اندیشه مایا درن،فیلم سازآوانگارد
محسن قادری


بخش نخست

درفیلم،جهان را به رقص می آورم
مایا درن

پیشگفتار
درآغازلازم است بگویم که همیشه درپی فیلم هایی هستم که همانگونه که بسیاری از نویسندگان با نفوذمستند می گویند موید این ایده باشند که امکان کاربرد خلاقه واقعیت وجود دارد.این دیدگاه گذشته ازموارد دیگر،به این نکته اشاره دارد که فیلم هایی که دل و جان مردم را دگرگون می سازند همیشه آثارداستانی نیستند.ایده دیگری که مدنظردارم این است که درقلمرو فیلم سازی ناداستانی، خلاق بودن مستلزم خواست و اراده برای دگرگون سازی نگاه به چیزها و یافتن راه های نوین دیدن به کمک منابع قابل ملاحظه ای است که در رسانه سینما وجود دارند.

یکی از نوابغ برجسته ای که به این کار دست یازید مایا درن بود. او یکی ازنخستین و مهم ترین تجربه گران فیلم سازی مستقل بود که واقعیت، منبع اصلی خیال پردازی آن به شمار می رفت. برای مایا درن،واقعیت همه نوع تجربه را دربرمی گرفت،از تجربه خودآگاهانه یا ناخوداگاهانه گرفته تا تجربه رویا و واقعیت.او برآیند زیبایی شناسی ای بود که سخت از هیجان آن روزگار نسبت به سورئالیزم تاثیر می پذیرفت و به گونه گریزناپذیری مجذوب قدرت روان کاوی و آیین ووودو در هائیتی بود. حساسیت های گسترده درن گرایش هایی چون رقص و مجسمه سازی را در هنرهای تجسمی دربرمی گرفت وافزون براین درفنون ادبی نیز سرآمد بود.درن درحقیقت چهره کاملا برجسته ای است که دوستان و ستایش گران گسترده ای ازهمه سنین دارد که از کارهایش تاثیر عمیق می پذیرند.یکی ازتازه ترین این دوستداران مارتینا کودلاچک است که تا زمانی که فیلمش« در آینه مایا درن» را ندیده بودم درباره اش چیز زیادی نمی دانستم،فیلمی با تدوین هنری هیلز و فیلم برداری ولفگانگ لنر.

مارتینا دراین فیلم می خواهد نشان دهد که درن چگونه از بستر انگیزه ها و تکانه های چندسویه اش درسیمای هنرمند- شاعر،رقصنده،نویسنده،فیلم بردار،و به ویژه تدوین گر-به کار پرداخت وهمه اینها را با اعتقاد وموفقیتی درخورتوجه به انجام رساند.احساس می کردم با دیدن این فیلم گویی به دیدار آدمی می روم که ایده ای را که پیش تر اشاره کردم درک می کرده و مد نظر داشته است.هنگامی که مارتینا از من درخواست مصاحبه کرد با خرسندی پذیرفتم.آنچه در پی می آید حاصل پاسخ ها به برخی از پرسش هایی است که با ای-میل برایم فرستاده شده است.از آنجا که ما هردو یکدیگر را با فیلم های مان می شناسیم،گفت وگوی این چنینی آزمون راستین اعتقاد متقابل ما به قابلیت های کاربرد خلاقه واقعیت است- و اینترنت-به همان جایی رسیده که هستیم.

22ژوئن 2002

مارتینای عزیز

جالب است که با یکدیگر این گونه دیدارمی کنیم،-در فضای مجازی-و نه در فضای عینی؛دوست دارم به این فکر کنم که مایا که خود غالبا به چنین فضاهای نوینی گام می نهاد از چنین دیداری خرسند خواهد بود.شاید بهتر باشد گفت و گو را خیلی ساده آغازکنیم.آیا برایتان دشوار بود که بیان شخصی ویژه خودتان را به میزان زیادی کنار نهید تا بتوانید به کند وکاو در درون بینی های قابل ملاحظه فیلم سازی دیگر-فیلم سازی توانمند- بپردازید؟


مارتینا کودالچک

23 ژوئن 2002

رابرت عزیز

بسیار جالب است که ما یکدیگر را هیچگاه ندیده ایم اما من فیلم هایتان را دیده ام و حال و هوای کارهایتان را به یاد می آورم و این به من اعتماد به نفس می دهد تا به شما به گفت و گو بنشینم.

در پاسخ به پرسش شما،من خود را هیچ گاه در رقابت با آثار سینمایی مایا درن نمی بینم.« در آینه مایا درن» پیش از هر چیزساخته ای است که ازدیدگاه من برآمده است.من ساختار،زبان و سبک هریک از فیلم هایم را برهمین پایه گسترش می دهم.این نخستین تجربه من درزمینه ساخت فیلم درباره فردی بود که به تاریخ پیوسته و این برایم همچون زنده ساختن مرده بود.من با موضوع ام در گفت و گوی پیوسته بودم و این بخش جداناپذیر زندگی ام شده بود.گمان می کنم فیلمی برپایه زندگی وبینش فردی که دیگر زنده نیست گونه ویژه ای ازفیلم در سینمای مستند است. ازجهاتی این گونه فیلم سازی بیش تربه فیلمی داستانی همانند است.در این گونه فیلم سازی همه عناصر عینی اند اما گزینش و چینش آنها خلاقه وحسی است. از سویی،می بایست بیننده ای که مایا درن را نمی شناخت را به سفری احساسی در زندگی او برد و از سوی دیگرمهم بود که با احساس وشهود خود فیلم ساز پیوند گرفت.این کوششی خلاقه است.

من زندگی و هنر درن را سراسر بررسی کردم.این گونه ای کارفکری است که ازآن لذت فراوان می برم.در آغاز میزان مواد خامی که می بایست به کار گیرم را برآورد کردم.مایا شخصیتی بس پیچیده و چند لایه دارد.دربایگانی ها، کتابخانه ها، موزه ها،مجموعه های خصوصی-حتی زیر رختخواب افراد -می گشتم.خاستگاه های یهودی روس او را در زادگاه اش کیف در اوکراین جست و جو می کردم و نیز به روستای برف پوشیده وبه شدت سردسیر« درنکووتز» سفرکردم که خانواده پدری اش از آنجا برآمده بودند.به آن سردنیا رفتم،به هائیتی(و به کشتزاری دهقانی) و در زیرآفتاب سوزان به جست و جوی پرستشگاه ها و مردمانی برآمدم که مایا درن از آنها ها دیدن کرده و آیین و مناسک وودو را به فیلم در آورده بود.در راستای خیابان مورتون استریت در نیویورک گام می زدم،جایی که مایا درن در آن آپارتمان و استودیویی داشت.این مرحله تشخیص هویت بود.در این راه هربارگم می شدم،کشف می کردم و به احتمال زیاد خود را بازمی یافتم. به جست و جوی مردمی برآمدم که در آن زمان با مایا در اروپا،امریکا و هائیتی می زیستند.این داستانی کارآگاهی بود. تاثیر گذارترین تجربه ها هنگامی رخ داد که با افرادی آشنا شدم که او را براستی می شناختند ودیدگاه هایشان را با من درمیان می گذاشتند.همه دوستان و همکاران اورا افرادی فوق العاده و عمیق یافتم. دور و بری هایش نیز چیزهایی زیادی درباره او برایم تعریف کردند.با برخی ازایشان دوست شدم و این به ویژه برایم بس ارزشمند بود.با این همه،خاطرات پنجاه سال پیش آنها درچارچوب چیزی هایی که گرد می آوردم به بررسی و ارزیابی دوباره نیاز داشت.به من گفته می شد که مایا درن زیر نفوذ کمال گرایی وجست و جوی زیبایی بود.شخصیت او افسونم کرد.

مهم ترین منبع کشف، کارهای خود درن بود.جذب این ویژگی او شدم که فیلم راهمچون آیین به کار می گرفت تا با آن جهان و درون خویش را بکاود.گمان می کنم پرسش بنیادی این است: چه هنگام فردی ابرالگو ونمونه وارمی شود؟مایا در بسیاری از فیلم هایش بازی می کرد و این پرسونا را تجسم می بخشید. او می خواست فیلم هایش چون بیان های اسطوره شناختی به دید آیند و درعین حال آنها را« مستندهای درون» می خواند.زندگی و کوشش های سینمایی اودر هم تنیده و به هم آمیخته اند ومن برهمین بنیان بود که آینه های مایا درن را ساختار بخشیدم.ساختار این فیلم برمحور درون و بیرون زندگی و فیلم های او تنیده شده.شما مایا را هم به عنوان موضوع این فیلم وهم به مثابه قهرمان وشخصیت اصلی فیلم های خودش می بینید.افزون براین،صداهایش را نیز بر نوار صدا می شنوید، صداهای گزیده ای که توانستم طی سال ها پیدا کرده و بیرون بکشم.(موسیقی حسی و نوآورانه جان زورن که در توصیف ریشه های یهودی مایا در کیف و عشقش به موسیقی کلاسیک و دهل های هائیتی در نوسان است،یکی از بهترین همکاری های من با دیگران بود.) هنگامی که نخستین بار صدایش را شنیدم، پیوندی بی واسطه با او برقرار ساختم.می توانستم نفس هایش را بشنوم! موهای تنم سیخ شد.صدا درونی ترین و بی واسطه ترین بیان فرد است.تا مدت ها نمی توانستم فکر او را از سر به در کنم.بازی های مایا در فیلم های اولیه اش،مخمصه های نیم روز،بر زمین، آیین زمانه شکوفان، مسحور کننده و بنیادی اند.او همچون رقاصه ای به تک و تا و جنبش درمی آید. چهره اش بی زمان و ازلی است.گمان می کنم ویژگی های ستاره فیلمی خاموش را دارد.درفیلم های بعدی اش پشت دوربین می ایستد.بس دلبسته این بخش از زندگی اش شدم آنگاه که خود را ازمیدان دید بیننده بیرون برده بود.با خود زیاد کلنجار رفتم که نکند روح « فیلم -سروده ها»یش که در فیلمم به کارمی برم را از میان ببرم.در فیلم من،همه تاملات درباره مایا و زندگی اش برپایه کارهای خود اوست.این جمله مایا را دوست دارم که می گوید«سینما بیش ازهر چیزبرساخته چشم جادوست --چشمی که درهرچه می نگرد شگفتی پدید می سازد.»

رابرت گاردنر:در چه سنی و چه شرایطی به لحاظ حسی و فکری با آثار مایا آشنا شدید و واکنش آنی شما به آنها چه بود؟

مارتینا کودلاچک:مایا درن را نخستین با نوشته هایش درباره فیلم شناختم.18 ساله بودم و این سال1984 بود.در دانشگاه وین تئاتر و هنرهای سینمایی و رسانه ای می خواندم.معمولا به کتاب فروشی ها و کتابخانه ها سرمی زدم.دنبال کتاب های جدید انتشارات Merve که شعبه اصلی اش در برلین بود می گشتم که کتابچه های دست ساختش زیرزمینی چاپ می شد. آنها کتاب هایی از رولان بارت،ژان لوک گدار،ریچارد فورمن،هاینر مولر،هلن سیکسوس،مینوس دلتا ت و چهره های دیگرچاپ کرده بودند که مرا تحت تاثیر قرار داده و جذبم می کرد.روزی کتابچه ای با عنوان«مایا درن، زیبایی شناسی فیلم» پیدا کردم که ترجمه چند مقاله درباره فیلم و یادداشت های برنامه ریزی منتشره در« فیلم کالچر شماره 39»(1965)در نیویورک بود.عجب!1965 سال تولد من نیز بود!در آن زمان عکاسی می کردم و چند تجربه فیلم سوپر هشت هم داشتم،درشفق ازآسانسوری فیلم گرفته بودم که ازطبقات ساختمانی به سبک معماران تجزیه طلب اتریش بر زمینه خط تراموای وین بالا و پایین می رفت.دراین کتابچه، مایا از« رسانه فیلم همچون الهه شعر و ابزار»یاد کرده بود وگفته بود که« تازه کار»ی است که درکار دل است.او از آزادی کاوش و آفرینش سخن گفته بود.با حرف هایش چنان احساس یگانگی می کردم که کتابچه را خریدم و تا سال ها آن را با خود همراه داشتم.همه آنچه درباره تصویر فیلمی،رقص پردازی،شعر سینمایی و آیین نوشته بود را درک نمی کردم اما چیزی در من به طنین درآمد.او مشوق من در سفروطی طریق فردی ام شد.کمرو بودم و مطمئن نبودم چه کاری را باید در زندگی دنبال کنم.در آن زمان درکارگاه های آزاد اوگوستو بول خالق «تئاتر سرکوب شده» نام نویسی کرده بودم ودرنمایش«تئاتر نامرئی»بازی می کردم. درنقش دلقک آموزش دیدم ودستیارنقاش شدم.این سو و آن سو می رفتم،خود را به پرسش می گرفتم، رویا می بافتم و کار می کردم.

در1989 تصمیم گرفتم در مدرسه فیلم FAMU در پراگ درس بخوانم.سخت دلبسته کار فیلم برداران چک بودم و امیدواربودم روزی با کارشان آشنا شوم.می خواستم قدرت تصویر فیلم را بررسی کنم.تصمیم گرفتم در این محیط توجه ام را بر خودآگاهی سینمایی بگذارم و از اینجا بود که زبان بصری فردی ام به تحول رسید.ناگزیر بودم از دولت کمونیست اجازه درس خواندن درچکسلواکی را بگیرم.در واقع،می بایست بسیاری از پرسش های شبهه آمیز را در دو سوی پرده آهنین از سر می گذراندم.

یک سال می گذشت و من نخستین زن این مرکزبودم.اما تنها چند هفته پس از این، رخداد موسوم به انقلاب ارغوانی به وقوع پیوست، مدرسه به مرکزی انقلابی بدل شد و من و هم کلاسی هایم درخیابان شاهد تظاهرات آزادی خواهانه مردم بودیم.در آن زمان هیچ کس نمی دانست که این رخداد صلح آمیز است و ما ازنیروهای نظامی هراس داشتیم.مردم به یورش نیروهای اتحاد شوروی به چکسلواکی در 1968 فکر می کردند.من دستیار چند کار دانشجویی بودم که این رخداد را به تصویر می کشیدند.مردم درمیدان ونچسلاس در پراگ گرده آمده بودند و فریاد«آزادی»سرمی دادند،آزادی تظاهرات فردی وحقوق انسانی.شاهد پردلی و شهامت و شادی و لذت مردمی بودم که پس از سال ها سرکوب وهمه دگرگونی های سیاسی در طی این سال ها به فریاد درآمده بودند.انرژی پالاینده شگفتی بود.بدینسان،سال نخست دروس سینمایی ام به یکی از مهم ترین تجربیاتم بدل شد: شاهدی بودن بر رهایی.مردم به دست رژیم کمونیست سرکوب و اعدام می شدند اما هنر همواره در زیر زمین همچون ابزار و عامل بقا عمل می کرد.آموختم که حتی کنشی فردی و شخصی نیز سیاسی است.

الکساندر حمید و مایا درن،نزدیک سال های 1940

تحصیل در پراگ به منزله دیدن زیبایی دست نخورده و اصیل این شهرنیز بود.پیاده روی روزانه تا مدرسه فیلم در کناره رودخانه«مولدو»،تماشای بال گشودن مرغان دریایی و منظره برج پراگ با دوربین بولکس دردست، بخشی از این تجربه بود.مایا به من« نمایابی با چشم»را آموخته بود.با توجه به دلبستگی هایم به شعر سینمایی، فرصت یافتم تا بر روی خاستگاه های فیلم آوانگارد چک پژوهش کنم و« پرسه بی هدف»(1930) فیلم تجربی همسرمایا درن، الکساندر (ساشا)هاکنشمید(بعدا موسوم به حمید*) را ببینم.پی بردم که مخمصه های نیم روز را مایا درن و الکساندر حمید در 1943 در لوس آنجلس ساخته شده بودند.

حمید در 1939 ناگزیر شد به امریکا بگریزد و در آنجا پس از آشنایی با الئونورا درنکوفسکایا [=مایا درن]با او ازدواج کرد.حمید یادآوری می کرد که نام مایا،واژه ای کهن برابر با آب است. ساشا عکاس،فیلم بردار،تدوین گر و کارگردانی برجسته و تاثیرگذاردرتاریخ سینمای چک است.به اوبه وسیله دوستانم در پراگ معرفی شدم و باهم نامه نگاری هایی را آغاز کردیم که به دوستی پایدارانجامید.دعوت او ازمن برای دیدار با وی در نیویورک در سال1992 آغاز بنای پلی بود که برای من از وین به پراگ و از آنجا به نیویورک می رسد.

نخستین بار که به نیویورک آمدم برای نشان دادن مقاله سینمایی ام بود که عنوانش نیز پرسه بی هدف بود و آن را در ژولای 1997 به الکساندر حمید تقدیم کردم.دراین شهرزنگ در مرکز« بایگانی های منتخب فیلم» را به صدا در آوردم. مدیر این مرکز، یوناس مکاس فیلم ساز، در را باز کرد.داشت اعلانی را از روی دیوار می کند که رویش نوشته شده بود:«مرکز(ترجیحا،ونه ضرورتا) درجست و جوی زن فیلم سازی است که مایل باشد صدها ساعت-به سرپرستی من- مواد خام فیلمی مرتبط با مایا درن را در این مرکز سامان دهی کند.با من تماس بگیرید،یوناس مکاس.یادآوری:در این مورد پولی به شما تعلق نمی گیرد.همه چیز به عشق سینماست!»

من این را لطف آشنایی و دیدار می دانم که پایه و بنیاد هر فیلم مستندی است.سرانجام موضوع مرا پیدا کرده بود و من گریزی از آن نداشتم.ساعت های بی شماری که در مرکز بایگانی های منتخب کار می کردم سرانجام برآنم داشت تا فیلمم را درباره مایا درن بسازم.

22 ژوئن 2002

آیا هنگامی که مایا درن چهره برجسته ای درجنبش فیلم سازی مستقل و تجربی امریکا شده بود چهره های درخورتوجه دیگری هم بودند؟آیا زن بودن او شما را واداشت تا به سویش بروید؟


در این باره هیچ تصمیم فکری نداشتم...گرچه خوشحالم که در آشکارترساختن کارهای یک زن فیلم ساز سهم داشته ام. هنر زنان اغلب نادیده گرفته شده یا حتی از تاریخ ها حذف شده.مایا صرفا فیلم ساز نبود،او کارشناس آیین وودو هم بود که با انسان شناسی پیوند داشت و این به شدت مرا دلبسته خود ساخت.او بیش از 20 ماه درهائیتی میان سال های1954-1947 زندگی کرد.مایا ساعت ها و ساعت ها تصویر برای فیلمی گرفت که هیچگاه تکمیل نشد.در عوض کتابی بی مانند نوشت درباره اسطوره شناسی هائیتی به نام «سوارکار آسمانی،خدایان زنده هائیتی»که در 1953 به چاپ رسید. مایا در سخنرانی در کالج اسمیت، روح« ارزولی»را به دختران جوان دانشجو چنین توضیح می دهد:«الهه عشق شان اندیشه ای بس جذاب و پیچیده است.او در واقع الهه همه تجملاتی است که ضرورت بقا نیستند.او الهه عشق است که برخلاف سکس ضرورت زاد و ولد نیست.او الهه هنرهاست.امروزه،انسان می تواند بی آن بزید، اما به مثابه انسانی نابرخوردار از آن،نمی تواند دیری بزید.شگفت است که آدمی ناگزیر می بایست به فرهنگی آشکارا بدوی چون فرهنگ هائیتی رو نهد تا احتمالا به درکی از اصطلاحات مهم درچیستی مادینگی بنیادی،نقش مادینگی،ونه مادینه بودن دست یابد -یعنی چیزی که هرآنچه انسانی است از آن برمی خیزد،هرآنچه که ورای ضرورت است.با توجه به این دیدگاه هیچ دلیلی در جهان نمی توان یافت که چرا زنان نباید هنرمند باشند،والبته هنرمندانی بس واقعی.من تاحدی از این ناراحتم که چرا تعداد کمی از زنان پا به حوزه فیلم نهاده اند.»

*دراصل الکساندر همید درست است اما برای خوانش آسان همه جا«حمید»نوشته شد.
پی گرفت

۱ نظر:

ناشناس گفت...

از شما همین انتظار می رود . رفت در آرشیو که اگر خدا قسمت کرد وما فیلمی از ایشون دیدیم ، با خودش هم آشنا شویم .