۱۰/۰۳/۱۳۸۷

ماه، خورشید، گل، بازی

ماه، خورشید، گل، بازی، کلاوس اشتریگل، آلمان، 2008

ماه، خورشید، گل، بازی
محسن قادری

معلم: چرا باید برای داشتن پدر و مادر خدا را شکر کرد؟ تو بگو.
شاگرد اول: من نمی دانم. من هیچکدام را ندارم.
معلم: تو اسم چند تا چیز قشنگ را بگو.
شاگرد دوم: ماه، خورشید، گل، بازی.
معلم: تو حالا اسم چند تا چیز زشت را بگو.
شاگرد سوم: دست، پا، سر.

کلاوس اشتریگل فیلم ساز آلمانی زمانی که فروغ فرخزاد در 1958 در مونیخ زندگی می کرد سه ساله بود. او با خانواده اش در همان مجموعه آپارتمانی زندگی می کرد که فروغ فرخ زاد نیز در طبقه پایین آن خانه داشت. او سال ها بعد که به همراه دستیارش برای فیلم برداری فیلمش به تهران می رود در همان شب ورودش به گونه اتفاقی به این نکته پی می برد. آشنایی او با حسین منصوری، شخصیت اصلی فیلمش نیز به گونه ای اتفاقی است. او در 1999 فیلمی داستانی می سازد که نقش شخصیت اصلی آن را یک پسر نه ساله ایرانی با نام « رمان طولانی » پسر خوانده حسین منصوری بازی می کند. مادر « رمان » او را به یک برنامه شعرخوانی دعوت می کند و در آنجا با حسین، زندگی و شعرهای فروغ فرخ زاد و فیلم « خانه سیاه است » (1341) آشنا می شود. در سکانسی از این فیلم در کلاس درس، معلم از کودکی می خواهد که چند چیز زیبا را نام ببرد. ما این پسربچه را یکی دوبار دیگر نیز به گونه کوتاه در این فیلم می بینیم. اشتریگل دیرتر درمی یابد که این پسربچه، حسین منصوری، پدرخوانده « رمان » است که اکنون پا به سن گذاشته است. از اینجا طرح مستندی شکل می گیرد که نام آن برگرفته از پاسخ آن پسربچه است: ماه، خورشید، گل، بازی.

کلاوس اشتریگل می بایست برای یافتن تهیه کننده به تلاش بر می خواست زیرا تهیه کنندگان آلمانی تمایلی به کار بر روی این موضوع نداشتند. استدلال آنها این بود که آلمانی ها حتی شاعران خودشان را هم نمی شناسند چه رسد به زندگی شاعری ایرانی. او سه سال وقت گذاشت تا برای فیلمش سرمایه گذار بیابد. وی برای متقاعد ساختن تهیه کنندگان طرح خود را بر پایه زندگی کودکی نوشت که در جذام خانه ای زندگی می کند و یک زن شاعر ایرانی او را به فرزندی می پذیرد. پس از این کار لازم بود حسین منصوری نیز متقاعد شود که دربرابر دوربین از زندگی خود بگوید زیرا او ترجیح می داد فیلم درباره فروغ باشد تا او.

« ماه، خورشید، گل، بازی » فیلمی درباره بازی های سرنوشت و جادوی واژگان و قدرت اعجاب انگیز کلمات است. خانه سیاه است با تصاویر بی پرده وعینی، برداشت های رایج ما از زیبایی را به چالش می گیرد، فیلمی که در لایه ظاهری خود به شعری چنان پر توان، ساختارتصویری چنان ساده و شیوه بیانی بس تاثیرگذار درآمیخته است که اکنون 46 سال پس از ساخته شدنش می تواند الهام بخش فیلمی دیگر و بازگشای زندگی یکی از شخصیت های خود باشد.

در وبسایت فیلم چنین می خوانیم:
« در 1962 فروغ فرخزاد شاعر ایرانی از جذامیان در نقطه ای دور افتاده از ایران دیدار می کند تا فیلمی درباره دنیای اشان بسازد. فیلم او، « خانه سیاه است »، آوازه جهانی می یابد و با خود دنیای کوچکی را نیز دگرگون می سازد: دنیای پسربچه ای که بخت یارش بود تا با او آشنا شود. و این پسربچه یک شبه از اجتماع جذامیان به حال و هوای پرتب وتاب ایران پیش از انقلاب درافتاد. قصه ای مستند که از جذام خانه ای در شمال ایران آغاز می شود و به وست اند مونیخ می رسد : در اینجا حسین منصوری شاعر تبعیدی به جست و جوی این پسربچه برمی آید و به یک قصه شرقی واقعی درباره خاستگاه های خود و قدرت جادویی کلمات می رسد ». (برگردان آزاد)

پیش نمایش

Mond Sonne Blume Spiel, Claus Strigel,2008
Moon Sun Flower Game, Claus Strigel,2008



برخی نکات درباره ساخت این فیلم، از گفت و گویی با کارگردان آن برگرفته شده که در سایت فروغ فرخ زاد باز چاپ شده است.

۱ نظر:

elham گفت...

merci mohsen e aziz , man ke hamishe az khondane khat be khate neveshtehat ke por az matalebe kamyab darbareye cinamaye mostanade lezat mibaram.