در نیمه دوم سال های دهه 1930 دولت امریکا نگاه خود را به طرح نوینی بردوخت که در سطح روابط عمومی کوششی برای آگاه ساختن مردم امریکا درباره طرح روزولت با نام « معامله نو » و ضرورت برنامه های آن بود. دولت با مدیریت « اداره اسکان » نخست به پشتیبانی مالی از کوشش های رادیویی و عکاسی برآمد که نتیجه آن کارهای شناخته شده عکاسانی چون واکر ایونز، دروتا لینج و بن شان بود. یکی از عکس های ایونز در کتابی بسیار پرآوازه به چاپ رسید که وی آن را با همکاری جیمز آگی انتشار داد و عنوانش « اکنون بیایید نام آوران را بستاییم » بود. در1935 اداره اسکان تصمیم به تهیه فیلم گرفت و از این راه کوشید به بخش گسترده تری از مردم امریکا پیام رسانی کند. فیلم های تهیه شده با پشتیبانی اداره اسکان تنها کوشش تولید فیلم از سوی دولت امریکا در دوران صلح به شمار می رود که هدف از ساخت آنها پخش تجاری و نمایش عمومی بوده است. این فیلم ها همچنین پیشگام حرکت نوینی برای سینمای مستند امریکا بودند زیرا ساخت آنها با دقت و باریک بینی همراه بود. نخستین این فیلم ها که به « فیلم های حمایتی » موسوم شدند را پیر لورنتز ساخت.
اداره اسکان در یکم ماه مه 1935 به عنوان بخشی از مرحله دوم « معامله نو » بنیان نهاده شد. دکتر رکسفورد گای تاگول، معاون وزیر کشاورزی امریکا در این دوره به عنوان مدیر این اداره گماشته شد. هدف اداره اسکان جابه جایی خانواده های فقیر و خانواده های تنگ دست شهری بود. این اداره همچنین نگاه خود را به جلوگیری از روش های کشاورزی بی بازده و کاربرد نادرست زمین و همچنین حفظ منابع طبیعی بردوخت. این اداره همچنین مسئولیت ایجاد سه گروه « کمربند سبز »، توسعه های خانه سازی در حومه و مشخصا در بیرون از شهرهای واشنگتن، سین سیناتی، و میلواکی را نیز برعهده داشت و در پی ان بود که شرایط زندگی بهتری برای شهرنشینان فراهم سازد. همچون بسیاری دیگر از بنگاه های زیر پوشش طرح « معامله نو » اداره اسکان نیز با این انگیزه بنیان نهاده شد تا با مهار شرایط اجتماعی، زندگی بهتری برای شهروندان امریکا پدیدآورد.
اداره اسکان پیر لورنتز را به عنوان مشاور خود برگزید. انتخاب لورنتز از سوی این اداره گزینشی کاملا درست بر پایه اهداف آن بود. لورنتز میهن پرستی مشتاق و حامی پر و پا قرص روزولت و معامله نو بود و اعتقاد داشت که مردم امریکا حق دارند از دولت خود انتظار آگاهی رسانی داشته باشند. او همچنین اعتقاد داشت که دولت باید از رسانه فیلم برای دادن اطلاعاتی مطمئن و قابل اعتمادتری ازآنچه به اعتقاد او مردم از رسانه های تجاری دریافت می کنند بهره برد.
لورنتز با طرح نخستین فیلم خود که از پیش در ذهن داشت وارد این پروژه شد. دکتر تاگول در اصل درنظر داشت اداره اسکان مجموعه هژده فیلم تولید کند که نخستین پیشنهاد از آن میان ساخت فیلمی درباره « تنسی ولی آثریتی » بود. تنسی ولی آثوریتی (یا به کوتاه نویسی « تی وی ای ») در مه 1933 بنیان نهاده شد و مسئولیت ساخت سدها و سیل بندهای امریکا را برعهده داشت، این طرح در انطباق با تعهد اداره اسکان برای حفظ محیط زیست بود. اما لورنتز می خواست فیلمی درباره « داست باول » بسازد، ایده ای که او به گونه ناموفق یک سال قبل به استودیوهای هولیوود پیشنهاد داده بود. لورنتزتوانست تاگول را به ساخت این فیلم متقاعد سازد که سرانجام حاصل آن فیلمی شد با نام « گاوآهنی که دشت ها را خیش زد ». اما دومین فیلم لورنتز برای اداره اسکان برپایه ایده ای از خود تاگول بود. رودخانه، فیلمی که بسیاری از منتقدان آن دوره معتقد بودند موفقیت هنری بس گسترده تری در مقایسه با « گاو آهنی... » دارد. این فیلم درباره رودخانه های بزرگ قاره امریکا و کارهای شرکت « تنسی ولی اثوریتی » است.
موفقیت این طرح ها تا آن حد بود که روزولت « مرکز خدمات فیلم ایالات متحد » را به مدیریت لورنتز پایه نهاد. این مرکز با کوتاه نوشته (یو اس اف اس) تا سال 1940 فعال بود و در این زمان کنگره امریکا بودجه آن را قطع کرد. در آن زمان یو اس اف اس فیلم « آنک انسان!» (1939) را ساخت که درباره بیکاری بود و همچنین فیلم « نبرد برای زندگی » (1940) که به خدمات درمان همگانی می پرداخت. هر دو طرح زیر نظر لورنتز ساخته شدند.
استفاده کم و بیش انقلابی لورنتز ازقالب مستند الهام بخش گروه های دیگری در سال های دهه 30 شد تا اهمیت و کاربرد رسانه فیلم در انتقال پیام های اجتماعی و سینمایی را مورد توجه قرار دهند. در 1939 « کانون شهرسازان امریکا » مامور ساخت فیلمی شد که می بایست در نمایشگاه جهانی سال1939 نیویورک به نمایش در می آمد. نتیجه فیلم « شهر » بود که اثری درباره اهمیت تاریخی زندگی روستایی، زندگی در شهرستان و دردسرهای شهرنشینی بود که با صنعتی شدن امریکا و ایده برخورداری از « زندگی خوب » از راه خانه سازی های حومه شهری به تکامل رسید.
پیر لورنتز کارگردان این فیلم نبود. این فیلم را « ویلار واندایک » یکی از فیلم برداران « رودخانه » ساخت. ایده و بخش عمده فیلم نامه این فیلم را پیر لورنتز گسترش داد و همان سبک شاعرانه ای که در گفتارمتن « گاوآهنی... » و « رودخانه » به کاربرده در این فیلم هم دیده می شود.
عنوان این طرح برگرفته از عبارتی در بند هفتم فیلم نامه « گاوآهنی... » لورنتز است. برای لورنتز « خرمن زرین » تصویری بود که نمایان گر سرزمین حاصل خیز و پربار امریکا پیش از دوره رکود اقتصادی و غنا و رونقی بود که این کشور بار دیگر می توانست پدیدآورد اگر که به کارگیری خاکش چون گذشته همان تعادلی را می پذیرفت که پیش تر در طول تاریخ خود از آن بهره برده بود. این فیلم درعین حال نمادی از ایده های درونی آثار لورنتز است، ایده هایی که برآمده از اعتقاد صادقانه او به آینده امریکا است. لورنتز و کسان دیگری چون او در برابر رهبری گسترده ای که امریکا تجربه می کرد با مجذوبیتی سنتی به گذشته و به ویژگی های شبانی امریکا می نگریستند تا پاسخ پرسش هایی را بیابند که ملتی مدرن تر را به خود مشغول داشته بود. تصاویری که او در فیلم هایش به کار می برد، کابوی تنها، علفزارهای رها در باد، سرازیر شدن شاخابه ها به رودخانه پهناور می سی سی پی، سادگی زندگی در شهرستانی در نیوانگلند همگی اشاره به گذشته ای ساده تر و زرین تر دارند.
آثار لورنتز بیانگر این اعتقادند که امریکا با دوری جستن از جنبه های منفی امروز و نگاه به گذشته پربارتر می تواند نشان گر بهترین جنبه های زندگی گذشته باشد و از نابسامانی های کنونی رهایی یابد. لورنتز از فیلم هایی که برای دولت ساخت بهره برد تا پیام خود را به گوش تماشاگران عام سینمای امریکا برساند.
متن هایی که لورنتز برای این فیلم ها نگاشته به شعر نزدیک ترند تا به گفتارمتن. این متن ها از قالب های شعر سنتی امریکا بهره می برند و اغلب با کار های والت ویتمن مقایسه شده اند. متن فیلم رودخانه نامزد جایزه پولیتزر در بخش شعر در 1938 شد. لورنتز شعر را با تصاویر توان مند و موسیقی پرتحرک درهم می آمیزد تا رسانه بیانی نوینی بیافریند، رسانه ای آنچنان درهم نهفته و پیچیده که از دو سو به ستایش و نکوهش کشوری می پردازد که بس شیفته آن بود. لورنتز را از این رو می توان فیلم ساز و شاعر خواند.
بخشی از فیلم نوشته گاوآهنی که دشت ها را خیش زد:
این حکایت زمین است...
حکایتی نه از آدمیان که از خاک.
سرگذشت دشت های پهن گستر،
حکایت 400.000.000 آکر علف زار بادخیز،
که از کمربند تگزاس تا کانادا پیش می رود،
قاره ای برافراشته و بی درخت،
بی آب و آبرود...
سرزمین بادهای توفنده و آفتاب...
سرزمین کم باران...
در آغاز گله بود،
علفزار بی پرچین به درازای هزاران مایل...
و گستره بی مرزعلفزارها،
گستره جنوب برای چراگاه زمستانی،
و چراگاه های کوهستانی برای تابستان.
اینجا بهشت گله داران بود،
از ریوگرانده تا مرغزارهای بادخیز.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر