۲/۱۲/۱۳۸۷

ژان ویگو، نابغه درخشان




ژان ویگو، نابغه درخشان

محسن قادری

ژان ویگو در روزی پاییزی درسال 1929 پا به زندگی من گذاشت و از آن پس هیچ گاه از دید روحی ترکم نکرده است.

در روزگاری که شهامت و بی باکی در کار فیلم نقص به شمار می رود اغلب به شیوه ای می اندیشم که ویگو به ساخت فیلم رو آورد. او از من خواسته بود که دو فیلمم را به او نشان دهم. پس از نمایش فیلم به من چنین گفت:
« قصد دارم فیلمی درباره نیس بسازم، دوست دارید آن را با هم کار کنیم؟…». این نخستین فیلم اش بود اما در فیلم های بعدی اش نیز روش گزینش همکارانش، سرعت ارزیابی اش و شهامت در تصمیم گیری هایش یکسان ماند.
از آنجا که نیس را نمی شناختم دعوتم کرد تا برای بررسی و نگارش فیلم نامه با او به آنجا بروم.
چنین می نمود که او این شهر را هم دوست دارد و هم از آن بیزار است، شهری که ناگزیر بود برای تندرستی اش دو سال گذشته را (با همسرش) درآن بگذراند.
نیس آماده برگزاری کاروان شادی می شد. نخل ها را در ساحل می آراستند و ارابه های بزرگ و پیکرهای گچی می ساختند.
نقطه کانونی ای که خود می نمایاند ساحل انگلیسی ها *بود، کانون کنش (یا بهتر بگوییم بی کنشی) تن آسانان جهان.
شیوه کار عبارت از ثبت غافلگیرانه اعمال، کنش ها، رفتارها، حالات و دست کشیدن از فیلم برداری به هنگامی بود که موضوع از به فیلم درآمدن خود، آگاهی می یافت. نقطه نظر مستند.

نیس کهنه، خیابان های تنگ و باریک، خطوط معلق میان خانه ها، گورستان سبک باروک ایتالیایی. تفریحات، مسابقات قایقرانی. کشتی های جنگی در لنگرگاه. هتل ها، ورود جهانگردانی که تصویر به تصویر با پویانمایی عروسک های چهار شاهی و قطار اسباب بازی به فیلم درمی آمدند. کارخانه ها. زن سالخورده. زن جوان که به نیرنگ سینمایی در میانه ساحل جامه به جامه می شد تا آنگاه که یکپارچه لخت به چشم می رسید. آیین خاکسپاری که تصویر به تصویر فیلم برداری شده تا این مراسم نه چندان خوشایند برای جهانگردان را به دید رساند. تمساح ها. آفتاب. زن و شترمرغ. کاروان شادی، نبرد گل ها ** و رقص در نماهای آهسته.

و برفراز این شادی پوچ، دودکش های تهدیدگر. اکنون همه اینها می توانند ساده انگارانه بنمایند اما ما صادق بودیم. هر آنچه که تصویری اما بی دلالت ومعنا بود را با بی رحمی دور می ریختیم، تضادهای ناکارآمد را. داستان می بایست بدون زیرنویس یا گفتار درک می شد. تنها به انگیزه برانگیختن افکار به کمک تداعی های تصویری فیلم می گرفتیم. ازهمین رو، به هنگام مونتاژ برایمان آسان بود که ساحل انگلیسی ها را با گورستان نیس پیوند زنیم که پیکره های مرمرین (سبک باروک) اش همان ویژگی های خنده دار را داشتند که آدم های درون ساحل.

کار با ویگو، سلیقه خطا ناپذیرش، صداقت اش، ژرف نگری و چالاکی اش، سازش ناپذیری اش، و دوری اش از هرگونه پیش پا افتادگی، مرا به بهشتی سینمایی درافکنده بود. کاری بود در اندازه های آرمانی.

کاری که در نمره اخلاق صفر و آتالانت پی گرفتیم گو که در اینجا فشارهای گریز ناپذیر تولید تجاری در میان بود. نمی دانم آیا جذبه یا شوق نافذ ویگو بود که به او امکان می داد تا برای نمره اخلاق صفر سرمایه گذار بیابد. به هر رو، معجزه رخ داده بود وما در استودیوهای گومون در سرصحنه بودیم. هرچند که این نخستین فیلم او با بازی هنرپیشگان حرفه ای بود، گوش هوش او برای گفت وگوها و آهنگ واژه ها و هراسش از زیاده نمایی بازیگران به او امکان می داد تا بر بی  تجربگی اش فائق آید و حتی این را به امتیاز خویش بدل سازد. آگاهی او بر میزانسن کم و بیش به کمال رسیده و از پیش پا افتادگی کاملا بری بود. غریب می نمودیم، چرا که درون خوابگاه در تاریکی تقریبا کامل (و با فیلم خام حساسیت پایین) فیلم برداری می کردیم ؛ چرا که شورش در این خوابگاه را به حرکت آهسته (240 تصویر در ثانیه) فیلم برداری می کردیم. در سن کلو، با صف بچه هایی که با ژان دسته به محله آمده بودند و سر در پی زنی جوان نهاده بودند سر و صدای مردم را درآورده بودیم. ویگو شیوه کاملا نویی را به کار گرفته بود که به دید او در بیان ایده بنیادی، موجه می نمود. برای نمونه، دسته، چون چارلی چاپلین *** راه می رود (و ویگو بدینسان چاپلین و فلسفه اش را بازآوری می کند درست همان گونه که ما در ادبیات از چهره ای کلاسیک بازگومی کنیم)، یا خیل بچه ها در حرکت آهسته که رقص نگاری شاعرانه ای در تحقق امر ناممکن است و ویگو می بایست در کودکی رویای آن را دیده باشد.

ممنوعیت نمره اخلاق صفر از سوی سانسور ویگو را از پا نیانداخت. باید حق را درباره تهیه کننده به جا آورد که با وجود این شکست از پیشنهاد انجام فیلمی مهم به او بازنماند: آتالانت. ویگو در طی چند شب و روز فیلم نامه ای را که به او سپرده شده بود زیر و زبر کرد و شخصیت هایی آفرید. آنها که در این کارتب آلود و بداهه پردازی پیوسته شرکت کرده بودند هیچ گاه سه ماه کار بر روی کشتی و در دکورهایی که به سفارش ما در اندازه های همسان با کابین ها ساخته شده بودند ( تا حس کمبود جا را زنده نگاه دارند) فراموش نخواهند کرد. کانال های یخ بسته، کارهای کوچک دلیرانه که بدون آگاهی انجام می شدند، دیتا پارلو، پا برهنه و بی اعتنا به پل یخ زده کشتی، و ژان دسته که با نخستین اشاره ویگو در کانال و به میان یخ ها پرید ، پدید آورنده کمال اخلاقی این فیلم اند. از هرچیزی بهره می بردیم: آفتاب، مه، برف، شب. به جای درافتادن با شرایط عموما نامساعد،از آنها سربلند بیرون می آمدیم. اگر مه نشسته بود با دودهای ساختگی بر آن می افزودیم، اگر باران می بارید آن را با نورافکن ها برجسته تر می ساختیم. شب و روز کار می کردیم؛ با سرخی فلق، نور پراکنده روز را با نور ساختگی درمی آمیختیم. سردمان بود، خستگی از پایمان می انداخت و به رو نمی آوردیم. محو چشم اندازهای ستودنی کانال های پاریس شده بودیم و داستان را بر پس زمینه آب بندها، سواحل، کافه های بیرون شهر و زمین های لخت بازمی آفریدیم. در استودیو، فضای کابین ها چنان کوچک بودند که دیوار یا سقفی را برمی داشتیم تا بر آنها دید یابیم و نورپردازی اشان کنیم. اغلب، مشکلات فنی داشتم که حل ناشدنی می آمدند اما در این تولید باورنکردنی، گویی به افسون یا به شوق کار، رخت برمی بستند.

دلایل بی شماری نگذاشتند که این فیلم را تماشاگران به شکل اصلی ببینند. بنیادی ترین آنها بیماری ویگو بود. او در این کار توان بدنی بسیار گذاشت و هرگز به خود نرسید. فیلم برداری آخرین تصاویر را به یاد دارم. ویگو در بستر بیماری بود و از من خواسته بود برفراز کشتی بسیار پایین پرواز کنیم و آنگاه اوج بگیریم تا هر دو کرانه رودخانه را در قاب داشته باشیم. کار نخست را انجام دادم اما دومی به سرانجام نرسید وهواپیما به جای آن که اوج بگیرد در مزرعه تره فرنگی فرو افتاد. شب، ماجرا را برای ویگو بازگو کردم. ناخوش اما خندان بود و خوشنود از این که مرا صحیح و سالم می یافت، و می کوشید این واپسین تصویر فیلم را که بدبختانه هرگز ندید تجسم کند.

کارکردن در کنار ویگو و پی بردن به نبوغ درخشان، سادگی و توان آفرییندگی او بخت بزرگی بود. هرچند زمان می گذرد اما از عمق این ضایعه جبران ناپذیر نمی کاهد.

* Promenade des Anglais

ساحل زیبای شهر نیس که گردشگاهی پرآوازه و جایی است که کاروان شادی سالانه نیس در آن برگزار می شود. این ساحل را انگلیسی ها در سده هژدهم بنیان نهادند.

** یکی از درون مایه های کاروان شادی نیس که ضمن آن تماشاگران گل باران می شوند.
*** دراصل « شارلو ».  نامی که فرانسویان بر چارلی چاپلین می نهند.

مقاله « ژان ویگو، نایغه درخشان » از کتاب زیر برگرفته شده است:

Jean Vigo,La Collection Premier Plan(Hommes,Œuvre, Problème du Cinéma), N° 19, Nov. 1961.