۷/۱۰/۱۳۸۸

گرگ


گرگ، نیکلا ونیه، فرانسه، 2009

گرگ
فیلمی از نیکولا ونیه

سرگئی از مردمان «ِ اوِن » است، دامداران کوچ رو کوهای سیبری شرقی که گوزن پرورش می دهند. سرگئی در شانزده سالگی نگهبان گله بزرگ طایفه « باتاگایی » نام گرفته است. این طایفه که رییس اش کسی جز پدر وی نیست از چهار خانوار و 3000 راس گوزنی تشکیل شده که آنها را در گذر فصل ها از این چراگاه به چراگاه دیگر می برند. دراین چشم انداز پرگستره، گرگ مهمانی ناخوانده و تهدیدی همیشگی برای گوزن هایی است که تنها دارایی و مایه مباهات قوم «ِ اِون » به شمار می روند. سرگئی از همان روزهای نخست کودکی آموخته بود که چگونه گرگ ها را به دام اندازد و بی رحمانه با آنها بستیزد. تا آنکه یک روز برخورد او با یک ماده گرگ و چهار توله دوست داشتنی اش دگرگونی ای در نگرش های او پدید می آورد...

« گرگ » مستندی داستانی است که نیکلا ونیه فیلم ساز طبیعت گرای فرانسوی برپایه رمانی به همین نام ساخته است. او درباره فرایند تبدیل رمان به فیلم چنین می نویسد:

« نگارش این رمان را در بازگشت از سفر سیبری آغاز کردم. به تدریج که داستان در زیر قلم ام جان می گرفت می دیدم که تصاویر زنجیره وار به هم پیوند می خورند. خیلی زود به فکر افتادم که صحنه ها را به تصویر در آورم و تصمیم گرفتم که این داستان را موضوع فیلم بعدی ام قرار دهم.

برای تبدیل رمان به فیلم چندین مرحله بسیارمهم وجود دارد. مرحله نخست پاره پاره کردن داستان در سکانس هاست که به آن سناریو گفته می شود. سناریو اقتباسی از رمان است. برای انجام این کار بسیاری ازصحنه های کتاب حذف شدند. این کار دشواری است. باید میان صحنه های شب و روز ریتم ایجاد کرد؛ کمی همانند یک اثر موسیقی یا همچون دریا با لحظات آرام وتوفانی اش ».

کارگردان فیلم

نیکولا ونیه مسافر سرما، نویسنده و کارگردان فرانسوی در سال 1962 زاده شد. بیست ساله بود که سفر در دشت های پرگستره « لاپونی » در شمال شبه جزیره اسکاندیناوی را با پای پیاده آغاز کرد. سال بعد با یک قایق پارویی راهی سفری به Grand Nord (= شمال بزرگ) کِبِک در کانادا شد تا ردپایی از سرخپوستان کوهستان بیابد. سفر دیگر او به کمک سورتمه سگ بند انجام شد. این ماجراجویی موضوع نخستین کتاب اش در 1984 با نام « شمال بزرگ » و نخستین فیلم اش « دونده جنگل ها » بود. از آن پس وی از سفر به قلمروهای پهناور و یخ بسته شمال کانادا دست برنداشته است. سفرهایی با شرایط آب و هوایی گوناگون در طی دوره هایی که می توانند تا 18 ماه به درازا بکشند.

نیکلا ونیه در سال 1993 با یک خانواده کوچ رو «ِ اِون » و پرورش دهنده گوزن در بخش قطبی سیبری به زندگی پرداخت. او زمستان سال بعد را به همراه زنان و کودکان در کلبه ای چوبی که در ناحیه « یوکون » ساخته شده بود گذراند. این موقعیت مناسبی برای ساخت نخستین فیلم بلندش « کودک برف ها » بود. او در سال 1999 « ادیسه سفید » را در کانادا ساخت که برابر با 8600 کیلومتر در کمتر از 100 روز سورتمه نوردی بود.

ماجراجوی های زندگی اش به وی امکان انتشار بیش از بیست کتاب را داده اند که دربرگیرنده دو کتاب کودک، دو رمان و ساخت فیلم های بسیاری بوده که سه تای آنها در سالن های سینما به نمایش درآمده اند. همزمان با این کوشش ها، نیکلا ونیه در سال 2000 انجمن « صندلی های غلتان » را بنیاد نهاد تا به افراد معلول امکان به کارگیری سورتمه های سگ بند را بدهد. د رنوردیدن گستره های بکر و باشکوه شمالِ بزرگ در طی بیش از سی سال وی را برآن داشته تا مشاهده های خود را با دیگران سهیم سازد و همچنین پیرامون ارزش های نهفته در این نقاط به تلاش برآید. وی در پی برآوردن دینی است که طبیعت به گردن وی دارد. او برای
کمک به طبیعت می خواهد طرح های فیلم سازی، سفر و نگارش کتاب های خود را درهمین مسیر ادامه کند.

نیکلا ونیه فیلم گرگ را پس از 6 ماه زندگی درسیبری شرقی در شرایط آب وهوایی بسیار سخت ساخت.

فیلم شناسی

فیلم نامه نویس و کارگردان
2006: « ادیسه سیبری »
2004: « آخرین دام گستر »، فیلم داستانی بلند.
2004: « سگ های برف ».
1999:« ادیسه سفید».
1995: « کودک برف ها ».
1992: « مسافر سرما ».
1987: « کاروان »، « رودخانه های گشوده »، « سهم آب ».
1985: « دونده جنگل ها ».


نیکلا ونیه و گرگ ها

نیکلا ونیه درباره دلبستگی خود به گرگ ها چنین می نویسد:

« دیدن هرچه بیش تر گرگ ها »: اگرهمه هدف زندگی ام این بود نمی توانستم به خوبی از عهده انجام آن برآیم. در طی بیست و پنج سال از بیش تر سرزمین هایی که جمعیت گرگ های مهم تری دارند دیدن کرده ام: کانادا، آلاسکا، سیبری، لاپونی.

سفر با یک یک گله سگ بسته به سورتمه بهترین « وسیله دیدن گرگ ها »است. با رخنه کردن در قلمرو گرگ ها کم کم پیدایشان می شود و نزدیک و نزدیک تر می شوند. گرگ ها در حضور آدم ها به سگ ها حمله نمی کنند بلکه تنها خودی نشان می دهند. کمی دور و بر چادر می چرخند و از دور نگاه می کنند. گرگ ها بدین گونه ما را در طی چندین روز دنبال می کردند و با ایستادن ما آنها نیز می ایستادند... اما سوای حمل اسلحه انگار از خطر بالقوه ای که ما معرف آن بودیم آگاه بودند.

گرگ های زیادی دیده ام: تنها، دوتایی، گله ای. این شانس را داشتم که آنها را درحال کشمکش، در حال درگیر شدن، بازی کردن، شکار و ماهیگیری ببینم. به یک دسته توله گرگ زیر نگاه مراقب ماده گرگی که به حضور روزانه من عادت کرده بود نزدیک شدم. اغلب زوزه های شان را تقلید می کردم و آنها جوابم می دادند.

گرگ ها هیچگاه این قدر در « داستان » من حاضر نبوده اند که زمانی که طی یک سال با دامداران «ِ اِون » در کوه های نواحی قطب شمال سیبری گذراندم. با این مردمان پرافتخار و آزادمنش که با طبیعت پیوندی گسست ناپذیر دارند و سرشار از احترام و آگاهی هستند توانستم شناخت خود از « شمال بزرگ » و گرگ ها را افزایش دهم. من آنها را در داستانی در کنار یکدیگر به تصویر می کشم؛ داستانی درباره احساسات عمیقی که آنها را به جنب و جوش درمی آورد و عشقی که به من مسافر نشان می دهند تا این نمادهای فوق العاده حیات وحش را دنبال کنم ».

فیلم را شرکت MC4 تهیه کرده و شرکت پاته آن را از تاریخ نهم دسامبر 2009 در سینماهای فرانسه پخش خواهد کرد.

وبسایت های فرانسوی زبان

وبسایت رسمی فیلم

درباره زندگی وکارهای نیکلا ونیه

وبسایت نیکلا ونیه

گفت وگوی ویدیویی نیکلا ونیه درباره خود و کارهایش

Loup, un film de Nicolas VANIER

۲ نظر:

Serendipity77 گفت...

سلام- مطلب خوب و بسیار جالبی بود، با تشکر فراوان.

Unknown گفت...

عجب آدم خفنی. یه جورایی رابینسون کروزوئه‌ی ِخودشه و جزیره‌ی خودشو داره. من همیشه نسبت به زنده‌گی این آدم‌ها احساس حسرت دارم. اگرچه الآن هم وسط این همه شلوغی و بی ‌در و پیکری به جای جزیره‌ی طبیعی، تقریبن تو آلکاتراس خودم هستم.
اما یه سوآل، مگه به شمال کانادا هم سیبری می‌گن؟ شاید من بد فهمیدم و در هر دو جا بوده و رفته...
و نکته‌ی جالب و برای من مرموز این‌که فیلم‌سازی که ول می‌کنه و از این بساط‌ها می‌کنه، می‌ره چه‌طور هنوز تهیه‌کننده و پخش پیدا می‌کنه. البته حتمن به سختی دیگه. تقریبن هر چهار، پنج سال یه فیلم ساخته.
مرسی