۱۰/۱۵/۱۳۸۶

خرس مرد


خرس مرد، ورنر هرتزوگ، امریکا، 2005


خرس مرد
کریس جاستیس
محسن قادری

کریس جاستیس درکالج آموزشی ناحیه بالتیمور در شهر کتونزویل در استان مریلند امریکا زبان انگلیسی و ارتباط جمعی تدریس می کند. نوشته های او در مجلات بالتیمورسان، درک فیلم، نیوز ترانسکریپت، کلاسیک هارر، هوم نیوز تریبیون و هفته نامه « بی » ( خلیج) چاپ می شود. او همچنین در نیووجرسی مرکزی با روزنامه « گریتر میدیا نیوزپیپر » همکاری داشته است.

اسد حیدر در نقدش بر فیلم « من و شما وهر آنکه می شناسیم » ( میراندا جولای، 2005) تحلیل اسلاوی ژیژک پژوهشگر اسلوانیایی درباره مدرنیزم و پست مدرنیزم را به نقد می کشد آنجا که می نویسد: « تصور کنید در نمایشنامه ساموئل بکت، گودو واقعا می آمد و کسی جز آدمی معمولی نبود. این... چکیده تفاوت مدرنیزم و پست مدرنیزم است... چهره کلیدی مدرنیزم این محورغایب است، تهی بودنی که هرگونه ساختار اجتماعی را قادرمی سازد و با این همه خود در آن ناپیداست ».

خانه به دوش های نمایشنامه بنیادی بکت به عبث منتظرگودویی هستند که هیچ گاه نمی آید. زیبایی این نمایشنامه از نبود رویارویی با نیروی محرک روایت یعنی گودو برمی خیزد و همین نبود رویارویی تعریف کننده نمایشنامه مدرنیست بکت است. به عکس، پست مدرنیزم « مساله حضورقاطع است، یعنی حضور و همپیوندی یکنواخت با ابژه (ها) یی که این نظام را تعریف می کنند » (1). نظریه پست مدرنیزم از رویایی مکرر و تقریبا عادی و پیش پا افتاده ای که ما با ابژه ها می یابیم نمود می یابد؛ ابژه (ها) یی که دربردارنده ارزش و معنایند. نیروهای تجاری، فن آوری، فرهنگی، یا دیگر نیروها محرک این رویارویی ها هستند و ما را وامی دارند تا به معنا و ارزش این ابژه ها تعریف دوباره ببخشیم. این تحلیلی است که درباره « خرس مرد » مستند بحث انگیز ورنر هرتزوگ [+]، [+] محصول 2005 کاربرد می یابد: به این معنا که خرس ها همچون گودوی بکت اند با این تفاوت که در مستند هرتزوگ آنها با قرابتی دل خراش از راه می رسند.

خرس های قهوه ای تا سال ها معرف این غیبت مدرنیستی بودند: آنها دورادور در کارتون ها، فیلم ها وهمچون نشانه دسته های ورزشی، انسان گونه شده بودند و ناخواسته به تعریف آیین ها و مراسم بسیاری از فرهنگ ها یاری رسانده بودند. بسیاری از بومیان در کنار آنها زیسته اند اما « با آنها » هرگز. تیموتی تریدول، شخصیت فیلم هرتزوگ در خرس مرد این غیبت را با زندگی کردن با آنها درهم شکست و تصاویر تجربه های مستند گونه خود با آنها را به اتاق های نشیمن ما راه داد. او مرزهای جداکننده خرس قهوه ای و انسان را از میان می برد و نزدیکی و صمیمیتی با آنها بنا می نهد که سرانجامی غمگنانه می یابد. تریدول شخصیت های رازآمیز و زورمند آنها را خنثی می کند و آنها را در تجربه « سیاره حیوانی » دیگری جای می دهد، بگذریم که هرتزوگ ناتوانی تریدول در تماس کامل و بی واسطه با آنها را به یادمان می آورد. تریدول برای تجربه اش گران ترین هزینه را می پردازد: او و نامزدش را این جانداران که وی سخت دوست اشان می داشت خوردند. از این رو، مستند خرس مرد کند و کاو پست مدرنیستی تضاد ها و تناقض هایی است که بر زندگی ما سایه و روشن می اندازند.

تیموتی تریدول که بود؟ مصاحبه های هرتزوگ با دوست دخترها، والدین و دوستان تریدول تصویری معمولی از او به دست می دهند. او در1957 در لانگ آیلند نیویورک زاده شد و زندگی خانوادگی میانه حالی داشت. در سال های شکل گیری شخصیت اش همانند مادرش عشقی متقابل به حیوانات یافت. تریدول چند سالی در درون و بیرون کالج گذراند و دلبستگی ژرف او به دوربین زمانی نمودار شد که به هولیوود رفت و در فیلم « رابطه عاشقانه » نقش یک معترض را بازی کرد. به گفته پدرش، تریدول دومین گزینه برای بازی در نقش وودی در فیلم « به سلامتی » بود. او سپس روابط از هم گسیخته و افراط در باده گساری را از سرگذراند و سرانجام دلبستگی به خرس های قهوه ای در او گسترش یافت. او بیش از دوازده سال از خرس های قهوه ای و پیوند دوسویه با آنها در نزدیک پارک ملی کاتمایی در آلاسکا فیلم های ویدیویی گرفت .تریدول به مدارس ابتدایی و دبیرستان های بسیاری می رفت تا تجربیات و آگاهی اش درباره خرس های قهوه ای را با آنها درمیان گذارد. سپس حفاظت ازخرس قهوه ای را سرلوحه کارخود قرارداد و سازمان غیرانتفاعی « خرس مردمان » را بنیاد نهاد. شهرت ملی او با ایفای نقش در فیلم « آخرین اجرا با دیوید لترمن » محصول 2001 آشکار گردید.

خرس مرد بیش تر بر روی تناقض ها تمرکز می کند و تناقض سوژه و ابژه آن جذاب تر از هر چیز است. هرتزوگ تمایزهای اندوهبار و تنش های پیچیده میان سوژه و ابژه را بیان می دارد: اگر خرس های قهوه ای ابژه های مشغله ذهنی تریدول هستند او خود سوژه ای است که با ستودن آنها مرزهای میان خرس قهوه ای و انسان را می زداید. تریدول با زیستن در کنارخرس های قهوه ای به سوژه تصاویر ویدیویی خویش بدل می شود. از دید او، خرس های قهوه ای و انسان ها جدایی ناپذیرند. در سراسر مستند هرتزوگ، دوستان تریدول اشاره دارند که او با رفتار و شیوه زندگی اش در حیات وحش، داشت همچون خرسی قهوه ای می شد. اما نکته غمبار آن است که تریدول هیچگاه به درستی درنیافت که این هم نشینی نامتوازن ابژه وسوژه هرگز واژگون شدنی نیست: به این تعبیر که خرس های قهوه ای هرگز نمی توانند شبیه او شوند. و هرتزوگ خود نیز مراقب است که ابژه مستند خویش نشود.

درحالی که تریدول دیواری را فرو می ریزد که سوژه و ابژه را ازهم جدا می کند، هرتزوگ اما آن را ازنومی سازد .او رو به پایان فیلم اقرار می کند که درخرس های قهوه ای تریدول چیزی جز بی تفاوتی سرد و بی روح غیر بشری نمی بیند.هرتزوگ خرس های قهوه ای را ماشین های وحشی کشنده می داند وبه باور او« مخرج مشترک همانا آشفتگی است» تا هماهنگی. (این دیدگاه دراوائل سپتامبر 2006 با مرگ غمبار استیو ایروین « شکارچی کروکودیل » موکد تر شد که هنگام فیلم برداری یک برنامه تلویزیونی درباره طبیعت، نیش مهلک یک سفره ماهی به زندگی اش پایان داد. هرتزوگ به دام احساساتی گری فرهنگ عامه پسند یا داستان پردازی دیسنی وار درباره حیوانات که در فرهنگ امروز بسیار شایع است نمی افتد و نمی خواهد به اشتباه تریدول یعنی ناتوانی اش درتمایز میان سوژه و ابژه گرفتارآید.

فیلم برداری خرس مرد که بیش تر تصاویر آن از تصاویر خود تریدول برگرفته شده نشان گر تناقضی دیگر است: به این معنا که زیبایی فضا و فیلم برداری با تراژدی روایت تضاد می یابد.رشته کوه های چشم نواز، مرغزارهای پر پیچ و تاب تندرا و رودهای پرپیچ و خم نواحی وحش آلاسکا، بنا کننده زیبایی افسون گرانه روایت جذاب تریدول و هرتزوگ اند. بیش تر کسانی که رهیافتی به این فیلم دارند می دانند که چیزی تلخ وغم انگیز درپایان روایت به انتظار ایشان نشسته اما فضا و چشم اندازها به بیننده کمک می کند تا تراژدی را از یاد ببرد. آنچه می بینیم نمودار کننده زیبایی است،اما آنچه به ما گفته می شود وحشت آفرین است.

دوستان تریدول به درستی معتقدند که او زندگی اش را برآشفتگی بنا نهاده بود. زندگی اش آمیزه ای از خطرات و کوشش ها برای درگذشتن ازحد و مرزهایی بود که مشخص کننده زندگی آشنای مدرن اند.با این همه، گرچه تریدول از خود آشفتگی بروز می دهد، ماندگارترین سهم او بنیان گذاری سازمان غیرانتفاعی « خرس مردمان » بود، نامی که به خوبی نشان از دگردیسی ای دارد که تریدول تجربه آن را احساس کرد.این گروه بزرگ، برخوردار و پیگیر اشتیاق های تریدول است و تلاش اش حفظ « خرس ها و عادات حیات وحش آنها » است.« هدف ما بزرگ کردن خرس قهوه ای در وضعیتی همسان با وضعیت نهنگ و دلفین ازراه آموزش های حمایتی است به این امید که انسان ها زندگی در صلح با خرس ها، حیات وحش و همتایان انسانی خود را بیاموزند » (2)برپایه وبسایت این سازمان « شرکت تولید فیلم لئوناردو دی کاپریو به نام « اپیان وی » با همکاری شرکت سونی کولومبیا پیکچرز درپی ساخت فیلمی درباره تیموتی تریدول است ». و به وضوح، میراث تریدول پایدار خواهد ماند.

اما این میراث به چالش درافتاده است. مستند هرتزوگ بیننده را براین اندیشه فرو می برد که آیا تریدول بیش تر توجه را برخودش ننهاده تا خرس ها؟ همانگونه که هرتزوگ خاطرنشان می کند « رودررو شدن با عدسی دوربین خصوصیت اعتراف گونه به خود می گیرد» وهمین خصوصیت است که به این مستند نهان مایه های مذهبی می بخشد:تریدول درپی رستگاری است و با چیزی عظیم تر تماس می یابد که بسیار متعالی تراز تجربیات شخصی اوست. خرس های قهوه ای پلی شده بودند که تریدول می بایست ازآن می گذشت زیرا او چیزهای بسیاری برای اعتراف کردن داشت.

تصاویر گسترده ای از تک گویی های تریدول درباره مسائل جنسی و باده گساری هایش،پرسه زدن های او، نبود تصاویر نامزدش امی هوگه نارد،شعفی که ازبوییدن مدفوع یک خرس قهوه ای به دست می آورد تا آنجا که اعلام می کند که « می توانم مدفوع را حس کنم» ورجزخوانی های خشمگینانه بی وقفه او که روی سخن اش با خدمات پارک ملی است بیننده را درباره سلامت عقل او به شک می اندازد. اوگاه همچون آدم افراط گرای آشفته ای نمایانده می شود که می خواهد برای حفظ چیزهای مورد علاقه خود به خشونت دست زند.نیمه دوم این مستند پرتویی اضطراب آور بر شخصیت تریدول می افکند و چه بسا به گونه غم انگیزی ماموریت والای او را تحلیل می برد. یک نمونه گویا از تنهایی کم و بیش رقت انگیز تریدول نزدیکی و هم خویشی او با روباه هاست. برخی صحنه ها حاکی از آنند که او بیش تر به روباها دلبسته است تا خرس های خاکستری، شاید از آن رو که روباها درقیاس با خرس های خاکستری که نوعا خلوت گزین اند حیوانات اجتماعی تری اند.


آیا تریدول یاور خرس های قهوه ای بود یا زیان رسان آنها؟تنها زمان می تواند به این پرسش پاسخ گوید.اما به گفته یکی ازکارشناسان محلی تریدویل دربرابر آنها جسور و حریم شکن می نمایاند زیرا او از حوزه های قدسی آنها درمی گذشت و درنهایت نمایان گرخودپسندی آدمی است:ما که هستیم که فکر می کنیم می توانیم با چنین حیوانات عالی ای هم زیستی داشته باشیم؟هرتزوگ با مارک گید، بوم شناس و همسرش مصاحبه می کند که نامه هایی از ضد بوم گرایان می خوانند مبنی براین که ازکوشش های تریدول بیزارند و کوشش هایش را تا حد رجزخوانی یک بیمار روانی دست چپی پایین می آورند. استدلال دیگربرضد تریدول این بود که وی خرس ها را زیاد به آدم ها خو داده که درنتیجه این امر آنها برای انسان ها خطرناک تر می سازد.دیگر کسانی که دراین فیلم مصاحبه شده اند دراصل معتقدند که تریدول به آنچه می خواسته رسیده.هرچند که این ارزیابی، تراژدی رویدادی را که براو گذشته شدیدا سیاسی می کند اما فراهم آورنده نگرشی دیگراست که باید مورد ملاحظه قرار گیرد.


تریدول با مرگش چه بسا موثرترین ملکول های زندگی را به ماموریت اش درنهفت تا ازخرس های قهوه ای و خلق و خوی آنها حفاظت کند.درجمله تبلیغی « خرس مرد» چنین آمده:« در طبیعت،مرزهایی وجود دارد.مردی سیزده سال پایانی زندگی اش را صرف درگذشتن از این مرزها کرد.»آیا درگذشتن او از این مرزها بیهوده بود؟آیا او زیاد دور رفته بود؟ این بر شما، زمان، و چه بسا برخرس های قهوه ای است تا قضاوت کنید.
کریس جاستیس،سپتامبر 2006
پانویس
1.Asad Haider," Me and You and Everybody We Know: The Postmodern Hppiness of the Contemporary Art Film" Senses of Cinema no. 39, April-Juin 2006.
2.Grizzly People, 2006.
شناسه فارسی
خرس مرد(2005، امریکا، 104 دقیقه)
شرکت تولیدی: دیسکاوری داکز
تهیه کننده: اریک نلسون
کارگردانی و فیلم نامه: ورنر هرتزوگ
عکس: پتر زیتلینگر
تدوین: جو بینی
موسیقی: ریچارد تامسون
شناسه انگلیسی
Grizzly Man
2005, USA, 104 mins
Prod Co: Discovery Docs
Prod: Erik Nelson
Dir,Scr: Werner Herzog
Phot: Peter Zeitlinger
Ed: Joe Bini
Mus:Richard Thompson

هیچ نظری موجود نیست: