۳/۱۷/۱۳۸۶

مادر پوتین

مادر پوتین،اینک اسمیت،هلند،2003

مادر پوتین
اینک اسمیت
محسن قادری

ورا پوتین زن فقیر 77 ساله ای است که درروستای کوچکی در گرجستان شوروی پیشین زندگی می کند.وی درسال 1999 با دیدن ولادیمیر پوتین برصفحه تلویزیون،فرزندی را بازیافت که برای همیشه گم کرده بود.کارگردان فیلم قصد ندارد سندیت این ادعا را پی گیرد بلکه با این زن همراه می شود،به سرگذشت او گوش می دهد و روستاییانی را به فیلم در می آورد که همچون ورا معتقدند رییس جمهور کنونی روسیه همان پسربچه ای است که این روستا را درسن ده سالگی ترک گفته.آنها خاطرات خود از این پسربچه را بازمی گویند،عکس هایش را با هم مقایسه می کنند،وبه نقل ماجراهای گذشته می پردازند.با وجود این نکته غم انگیزکه مادر پسرش را از دست داده اما این مستند تصویری کم و بیش شاد و سرزنده از زنی غمگین به دست می دهد که اگر ادعایش درست باشد مادر یکی از شناخته ترین رییس جمهورهای دنیاست. فیلم بسیار ساده داستانش را باز می گوید و بیننده را ازاد می گذارد تا خود به درستی و نادرستی این موضوع بیندیشد.

فیلم ازنگاه راننده ای که روستای مادر پوتین را می جوید آغازمی شود.او برسر راهش به هرکه برمی خورد نشان « ورا» را می گیرد.هرکس نشانی می دهد و گاه نیز کسانی دربرابر پرسش این جوینده ناشناس با نگرانی سکوت کرده و دورمی شوند.اتومبیل سرانجام به خانه زن روستایی می رسد.زن در حیاط هیزم می شکند و سپس به درون خانه می آید تا با دخترانش در پخت شیرینی کمک کند.اوهمچنان که کار می کند با دوربین حرف می زند.می گوید که با شوهرش «گوژی» در مدرسه آشنا شده بود.شوهرش مکانیک می خوانده.

-اسم پدرش ولادیمیر پلاتونویچ نیست.اسمش ولادیمیر ولادیمیرویچ است.

زنی به حیاط می آید.با ورا کار دارد.حرف هایی رد و بدل می کنند.ورابه اتاق برمی گردد و با لحنی شوخی جدی رو به فیلم بردار می گوید که بهتر است کمی دست بردارد.

-همه چیز را که نباید ضبط کرد.اینجوری آدم نمی تواند حرف بزند.

ورا از دخترش سوفیا می خواهد که عکس های بچگی پوتین را به فیلم بردار(راوی)نشان دهد.

-هنوز هم نگاه دوسالگی اش را حفظ کرده.

عکس ها را می بینیم.ازبچگی تا نوجوانی.برخی عکس ها به پوتین شباهت کامل دارند.

-هنوز از نگاهش می فهمم که خودشه.چشماش برق می زد.

تصویر کوچه ای گل آلود و باران خورده که چند پسربچه از آن می گذرند.عنوانی بر تصویرنمایان می شود:خیابان استالین.

دوربین بچه ها را دنبال می کد.درنمایی دیگر چند دختر بچه درجشنی خانگی می رقصند.

صدای ورا بر تصویر:

-از اینجا خوشش نمی اومد،می گفت اینجا چیز جالبی پیدا نمیشه،ماهیگیری رو دوست داشت،دوست داشت بهترین باشه،به هر حال کمی عجیب بود.

دوربین حرف های مردم روستا را ضبط می کند

-می گن همین بچه بوده...

-من یادمه.همین مدل مو..

-یه تیپ اسلاو واقعی..

-حالا اون شاه روسیه است.

پیرمردها به افتخار پوتین مشروب می خورند.

مادر پوتین در کلیساست.تشریفات مذهبی به جا آورده می شود.مادر شمعی به دست گرفته و در فکر است.

منظره ای از روستا.قطاری در دور دست می گذرد.گذری آرام.

ورا بر سر قبر شوهرش گوژی رفته و با اوحرف می زند و همزمان علف های هرز را می کند.

-سه روزه با هم ازدواج کردیم.بدون هیچ حرفی.خیلی سریع!

فیلمبردار:می دونست که پسری دارید؟

-بله مطمئنا می دونست...توی دعوا خیلی قوی بود.من هم همینطور.اما به بودن با من نیاز داشت.بدون من نمی تونست زندگی کنه.اون زود عصبانیتش رو کنترل می کرد اما من نه...گاهی عصبانیتم تا دو سه ماه طول می کشید.حالا که به این همه سال فکرمی کنم افسوس می خورم.هر شب بهش فکر می کنم.نمی دونم اوهم به مادرش فکرمی کنه؟شاید واسه همین غمگینم.

قطاری به ایستگاه می آید.مسافران سوار وپیاده می شوند.

فیلم بردار: یادتون می آید چطور در این ایستگاه قطار پیاده شدید؟

-شب بود.هوا خیلی تاریک بود و سرما بیداد می کرد.هیچکسی رو نمی شناختم و کسی هم نیامده بود دنبالم.زوجی از من پرسیدند شب می خواهید اینجا بمونید؟بیاید شب پیش ما بخوابید.صبح پدرشوهرم آمد دنبالم.

کشاورزان به سلامتی برداشت محصول بعدی شراب می نوشند.تصویر این بار بر پلاک خانه ای تاکید می کند:شماره 12 خیابان استالین.

آرایشگاه.اینبار آرایشگر است که چیزهایی درباره کودکی پوتین می گوید و ازمدل مویی می گوید که آن زمان مرسوم بوده و سر ولادیمیر را هم به همان صورت اصلاح می کرده.

-بچه مهربان و بلند پروازی بود.خیلی متفاوت از بقیه بود.

گاوها در خیابان استالین شاخ به شاخ شده اند.روستا آشکارا ظاهری دورافتاده و فقیر دارد.آدم های محل از پوتین می گویند.

-مهربان،فقیر،بیچاره،طفل معصوم.

-من حتی اسم خودم هم یادم نیست چه برسه به این.

-از پدرش خیلی می ترسید.

-خدا حفظش کنه.

-استحقاقش رو داشت.

-گاهی میذاشتنش بیرون خونه و از سرما می لرزید و به مردم التماس می کرد کمکم کنید کمکم کنید،سردمه.

-پدرش دائم کتکش می زد.

تصویر بر پلاک دیگری تاکید می کند:شماره 19 خیابان استالین.

مادر پوتین به خانه می رود.دوربین با او به درون می رود.

زن درایستگا راه آهن بر نیمکتی نشسته و با دوربین حرف می زند.به شدت غمگین است.

-چی بگم.هیچکی نمی تونه کمکم کنه،خانواده ام هم نمی تونن چه برسه به دیگرون،چی بگم؟

فیلمبردار:چطور از مرگ شوهرت خبردار شدی؟

-با تلگرام.

-بعد از یتیم شدن ولادیمیر بهترین کار این بود که به« کا گ ب» بره.اون دوره رسم بود.

ورا در مزرعه کار می کند.

-خوب معلومه که نمی تونه حقیقت رو بگه.

زن در خانه نشسته و از رادیو موزیکی امروزی گوش می دهد.به شدت غمگین است.چشم انداز روستا و قطارکه می گذرد.ورا ازحسادت شوهرش می گوید.

-همه می گفتن ولادیمیر به تو رفته واو نمی تونست قبول کنه.

مادر پوتین و دختران و فامیلش سر قبرمی آیند و هدیه ها و گل و شیرینی می آورند.مردان روستا بار دیگر به سلامتی چیزهایی دیگری شراب می خورند و این بارحتی به سلامتی استالین.آنها حزبی به نام حزب استالین درست کرده اند.

-تمام خیابان ها اسم استالین داره...و الان باز درمسکو همه می گن که یه استالین دیگه پیدا شده...استالین کوچولو.این باعث افتخار منه.

ورا در جلو کلیسا با کشیش که ردای رسمی سرخ رنگی پوشیده صحبت می کند.زن می خواهد به رسم قدیم گوسفند بکشد و به دورساختمان کلیسا بگرداند.اما کشیش مخالف است.او با نگرانی می گوید که می ترسد کمونیست ها بازهم مثل دوران استالین به این دلایل آزار و اذیتش کنند.

کشیش:مردم از مسیحیت هیچ نمی فهمند.

زنان شمع می افروزند و ودر کلیسا مراسم مذهبی به جا می آورند.مادر پوتین ازمیان آنان ازهمه غمگین تر است.او از اعتقاد ولادیمیر به خدا می گوید و از اینکه سرنوشت تغییر ناپذیر است.ازمرگ می گوید که هیچکس گریزی از آن ندارد.

درپایان مراسم بره می کشند،مشروب می خورند،نوازندگان دوره گرد آهنگ های شاد می نوازند،سفره می اندازند و جشن می گیرند.پیرمردها می رقصند.غذا می خورند و بار دیگر به یاد چیزهای مختلف و از جمله گوژی شوهر ورا شراب می خورند.مادر پوتین هنوز هم مثل دختری جوان می رقصد و شاد و پر انرژی است.همینطور که خودش ابتدای فیلم می گوید تا موسیقی می شنود پاهایش بی اختیار به رقص درمی آید.

منظره روستا وگذر قطار همیشگی.

-دلم می خواد بیاد و بگه مادر من حالم خوبه...هیچ چیز دیگه ای ازش نمی خوام...گریه ام از اینه.دلم براش تنگ شده. هیچ کاری از دستم بر نمیاد.

همه خانواده و اقوام در جلو خانه عکسی یادگاری می گیرند و فیلم با همین تصویر به پایان می رسد.


اینک اسمیت در 1960 درروتردام زاده شد.در مدرسه ملی فیلم و تلویزیون انگلستان درس خواند وهم اکنون گذشته از کار فیلم سازی در دانشکده هنرهای زیبای آرنهم درس می دهد.او در برنامه های هنری همپیوند با هلند وجمهوری گرجستان به کارپرداخته است.

فیلم شناسی: نوستالژیا(1999)،ماگونیا(2001)...

۵ نظر:

Mortelle گفت...

متشکرم از متن.

ناشناس گفت...

سلام,فیلم خیلی زیبا , ساده و تاثیرگذار روایت شده بود.واقعا دست مریزادمحسن

ناشناس گفت...

parasto kahnom ma akharesh weblog shoma ro dar blogger peyda nakardim. In blog vojod dareh??Man ke natonestam be linkesh dastresi eyda konam!albateh akshaton chera!

Mortelle گفت...

:)
kheily motesefam ke intori shod! Amma yadam omad ke on aksha ro kollan az tu Flickr remove kardeh boodam. Bayad dobare az pc uploadeshon konam. dar eine hal, man on blog observography ro hidden kardam.Bazam moteasefam va omidvaram blog e Parastoo Daily hamoon ghadr baratoon jazabiat dashte bashe! :)

ناشناس گفت...

Salam,hichkodom accès nemideh!Hata Daily!Ok!No problem!!bye bye