۴/۲۲/۱۳۸۵

آنتوان دوماکسیمی


فرازبست ماداگاسکار

جهان ازنگاه آنتوان دوماکسیمی
محسن قادری



آنتوان دوماکسیمی فیلم های بسیاری درباره جانوران و درباره کاوش های علمی خود در گوشه و کنار جهان ساخته است.اوبرای تحقق ایده هایش از یخچال های گرونلند تا ژرفای اقیانوس ها سردرآورده است.این فیلم ساز 47ساله که ازکلیشه ها گریزان است با دو تن از دوستانش بالونی طراحی کرد تا دسترس ناپذیرترین نقاط جهان را فیلم برداری کند.پس از اجرای برنامه هایی چون«جهان های نو»،«منطقه وحشی»و«مرا با خود ببر» برای شبکه 2تلویزیون فرانسه و برنامه«فراسوی تپه های شنی»برای شبکه تلویزیونی فرانس 5هم اکنون تازه ترین مجموعه مستندش بانام«پیش شما می خوابم...1»از همین شبکه پخش می شود.اواین مجموعه را به تنهایی با یک دوربین تن بست(استیدی کم)و دوربین سبک متحرکی از سفرهایش به سراسر جهان ساخته است.


ماکسیمی با کوله پشتی و دوربینی بر شانه گام درماجراهای گوناگون می نهد تا به یک ایده اصلی تحقق بخشد:دعوت خود به خواب نزد کسانی که نمی شناسد و بدین سان شناختن و درک بهترآدم ها و شریک شدن در زندگی روزمره شان. دوماکسیمی در این مجموعه به دیدارآدم های گوناگون می رود و با آنها از در دوستی وگفت و شنید درمی آید و در صورت امکان شب را نیزبا آنها به سر می برد.او سالیان بسیاراست که حهان را در می نوردد و همزمان فیلم می گیرد. این بار در این برنامه او در پی آن است تا وجه دیگرسفر را بازنمایاند: دیدار.او در طی یک سال از ده ها کشورعبور کرده و در هر یک از آنها 15روز سپری کرده است.او به لطف روش فیلم برداری اش که شامل دوربینی بسته به دوش و دوربینی متحرک است تماشاگران تلویزیونی را مخاطب قرار می دهد وآنان بدین سان احساس می کنند گام به گام با او همسفرند.افزون بر این، دوربین گاه چشم کنجکاوی است که جلب توجه می کند وارتباط را سهولت می بخشد.



دوماکسیمی پس از پرواز پاریس-پکن راهی دیوار بزرگ چین می شود اما به جاهایی سر می زند که کم تر توریستی باشند.او یک کلمه چینی نمی داند و تنها عبارتی که درسینه دارد این است:«خانه تو می خوابم.»او در رستورانی به سراغ گروهی می رود که درحال ناهارخوردنند.یکی از آنها می پذیرد که به او جا دهد ودرنهایت همراه با همه اعضا خانواده اش چگونگی پختن غذای « راویولی» را یاد می گیرد. کارگردان دیدارهایش را در گستره زمان عینی به فیلم در می آورد وبییندگان تلویزیونی را در لحظات شاد، خنده ها، پریشانی ها و تردیدهایش سهیم می سازد و واکنش مخاطبان را برمی انگیزد.در چین اندکی دچار حیرت فرهنگی می شود.هر بحثی که در اینجا درمی گیرد به امریکا و رسوم گوناگون دو کشور ربط می یابد.درفاصله هر مرحله از سفر، تصاویر سفرهای مختلف به گونه گرافیکی در کنار یکدیگرچیده می شوند و حالتی از تیتراژ یا پاساژی موضوعی چون ورق خوردن دفتر خاطرات سفر پدید می سازند. در شانگهای کارگردان از خیابان های اصلی دوری می کند و در کوچه پس کوچه ها سگ« پودل» سفیدی با گوش های رنگ شده را دنبال می کند،جوانی او را به ناهار دعوت می کند اما به دلیل کمبود جا به او قول خواب نمی دهد، سپس در برخورد به سه دانشجو شانس زیادی می آورد.او با شگفتی درمی یابد که آواز«هلن و پسران» در اینجا موفقیت زیادی داشته.سرانجام تصمیم می گیرد که در قلب روستایی در چین به معبد کومبوم برود.مشکل زبان باعث ایجاد تبادل های خنده دارمیان او و آدم ها می شود و خنده ها اغلب عامل مناسبی برای ارتباط هستند. پس از گذراندن یک روز در مزرعه، چانگ مئی، یک روستایی خنده رو او را به خانه اش دعوت می کند. آنتوان دو ماکسیمی گلچینی از سکانس و تصویر اصیلی از این سرزمین به دست می دهد.



مجموعه «پیش شما می خوابم...» که اوج کوشش های فیلم سازی دوماکسیمی است سرشار از لحظات حقیقت و ثبت واقعیات عینی است.او طرح تصویری از پیش آماده ای ندارد.تنها ازاین شهر و آن شهر واین روستا و آن روستا دیدن می کند و ازهرچه پیش می آید و هرآن که می بیند فیلم می گیرد.درواقع دوربین در این دیدارهای اتفاقی حالت ضبط صوتی را دارد که در گوشه ای نزدیک به موضوع کارگذاشته شده و بدون هرگونه مداخله خاص صداها را ضبط می کند.جز درهنگامی که دوماکسیمی لازم می بیند برای جلوگیری از عدم ابهام در برخی صحنه ها موضوعی را که از قاب خارج شده با حرکت دوربین دنبال کند در بقیه جاها دوربین تنها ابزار ضبط صدا و تصویر است که دکمه اش زده شده.این شانه های فیلم ساز و پیکر اوست که به هر سو می چرخد زاویه دوربین نیز دگرگونی می پذیرد. دوماکسیمی هنگامی که می خواهد خود نیز در تصویر باشد و عمل فیلم برداری مانع این کار است دوربین را به آدمی کاملا ناشی و غیرحرفه ای می سپارد و خود به یکی ازموضوعات فیلم هایش بدل می شود.کیفیت تصویر،حرکات و تکان خوردن های دوربین،تصاویرضد نوروحتی سرازیر شدن زوایای دوربین چندان اهمیتی برایش ندارند.آنچه مهم است دیدار با مردمان و جهان های ناشناخته است.او درهمه مناطق جهان می رسد تنها به گفتن کلماتی ساده بسنده می کند اما در پاره ای مکان ها هیچ زبانی جز زبان اشاره کارساز نیست.نه هیچ کس حرف او را می فهمد و نه اوحرف کسی را.اما همه جا زبان اشاره و خنده و دست دادن ها چاره سازاوست.

شاید یکی از دلایل اصلی قدرت این مجموعه که کوشیده شده دوربین درآن کم ترین مداخله را داشته باشد حضور شاد وسرزنده،جامعه نگر،تیزبین،صمیمی وهوشیار کارگردان در سیمای جهان گرد ره گم کرده ای است که پس از تجربه سفرهای دور و دراز وبرپایه دریافت های جامعه شناختی خود به خوبی از عهده رویارویی های مستقیم با موضوعاتش برمی آید.توضیحات مستقیم دوماکسیمی او را از به کارگیری گفتار متن های کلیشه ای رهایی بخشیده است.گفتارهایی آنی، فی البداهه وخلاق که به هیچ روبا گفتار متن های جدی و ملال آور گفتارنویسان مستند قابل قیاس نیست. توضحات او یا به عبارتی گفتار متنش همه جا در همرهی آدم ها و و در افریقا بیشتر سوار بر موتورسیکلت بیان می شود.

دوماکسیمی در کوره راهی پرت و دورافتاده با موتوری اجاره ای و درب و داغان که به زحمت پیش می رود به دختری جوان بر می خورد.هر دو چون موجوداتی از دو جهان ناشناخته کمی با تردید و دودلی به یکدیگرمی نگرند و سپس خنده کنان با هم دست می دهند. دوماکسیمی می کوشد از او سراغی ازروستایش بگیرد.دختر می خندد.واژه های فرانسه و انگلیسی از کار می افتند و دوماکسیمی خنده کنان و هیجان زده سرمی جنباند.دختر نیز می خندد.در پایان دوماکسیمی دست می برد و تارهای ضمخت موهای او را که به آرایش افریقایی بافته شده اند به دست می گیرد.دختر نیز دست در موهای او می برد و جنس آنها را بررسی می کند.دختر کلمه ای بومی برای مو به کار می برد.دوماکسیمی ناشیانه آن را تقلید می کند و کلمه ای می آموزد.انگار این تنها ارمغان سفر او ویگانه چیزی است که دو انسان از یکدیگر می آموزند.



دوماکسیمی اما همه جا می کوشد با این آدم ها بماند و از جزییات زندگی شان سر در آورد و شب در کنارشان به روز رساند.در آدیس آبابا به دو دختر دانشجوی 18 و 17 ساله برمی خورد که درخیابان با علاقمندی سر صحبت را با او باز می کنند وبه سادگی پیشنهاد دوستی و ازدواج به او می دهند!دوماکسیمی به نحوه رفتار آنها علاقمند می شود ودعوتشان را برای رفتن به خانه می پذیرد.آنجا خواهران دیگر،کودکان ریز و درشت،زنان همسایه ،مادر یکی از دختران و دیگر افراد خانواده به دیداراو می آیند و دوستی و پرحرفی و خنده ها یا همان بهانه های اولیه وهدف اصلی سفرهای او لحظه لحظه خود را می نمایانند.دوماکسیمی از هیجان می خنند و دختران نیز سرمستانه می خندند.انگارکه هیچ کس حرفی برای گفتن ندارد.اما چیزی نمی گذرد که هنرنمایی آنان شروع می شود: دختران شاد مانه می رقصند و تقلیدی بس توانمند از شوهای ویدیویی خوانندگان انگلیسی زبان می کنند.دوماکسیمی مجذوب این لحظات گاه سر در قاب می آورد و گویی می خواهد با نمایاندن خود درکنار آنها از این خوانندگان بزرگ امضایی تصویری بگیرد.اوعکسی از پدر خانواده بر تاقچه می بیند و از آن فیلم می گیرد.او7 ماهی است درگذشته اما شادی همچنان درخانه به جاست. زندگی ادامه دارد.دوماکسیمی از تصمیم خود به سر بردن شب درکنارآنها منصرف می شود و درپایان دختران را تا خیابان در شب دنبال می کند و علی رغم میل خود و آنها با ایشان خداحافظی می کند.سفرهایش به او آموخته که می بایست به اصول سنت احترام گذاشت حتی اگر سنت خود او را به زیر پا گذاشتن این اصول فراخواند.

آنچه در پی می آید گفت و گویی با آنتوان دو ماکسیمی است که در آوریل 2002 پیش از ساخت مجموعه جدید«پیش شما می خوایم...»انجام شده است.




فیلم برداری همیشه یک ماجراجویی است

آیا این فیلم سازی است که شما را به جاده ها می کشاند؟

بله،کاملا.چون که من پیش ازدرپیش گرفتن این حرفه هرگز مسافرت نکرده بودم.در بیست سالگی در واقع پا از فرانسه بیرون ننهاده بودم.دوست داشتم به عنوان فیلم ساز کار کنم اما دقیقا نمی دانستم چطور باید به این هدف برسم.من از مدرسه خیلی زود بیرون آمدم.در واقع،برایم فرصتی پیش آمد که دربخش فیلم سازی ارتش کار کنم و این موقعیت را دو دستی چسپیدم.هرگز از این نظر متاسف نیستم. چون کارهای بسیار ارزشمندی انجام دادم وکارم را یاد گرفتم.

اولین بار به کجا سفر کردید؟

در آن دوره دوست داشتم صدابردار شوم.برای امتحان صدای یک تانک را ضبط کردم و چون نتیجه رضایت بخش بود به بیروت رفتم و برای فیلم برداری عضو گروه کلاهخود آبی ها شدم.این مستند درباره نیروهای فرانسوی درگیر در این کشمکش بود.دوست داشتم مسافرت کنم.به مرور زمان پی بردم که هرچند به فنون صدا علاقه مندم اما این هدف نهایی من نیست.چیزی که دوست داشتم سفرکردن و زندگی ماجراجویانه بود.خیلی زود پی بردم که این ماجراجویی اگر بسیار دور و درسرزمین های ناشناخته باشد بسیار زیباتراست.

چه چیزی شما را به کاوش های علمی(در مکزیک،گویان،گرونلند،کامرون...)کشاند؟

در واقع من ابتدا سعی کردم برای فیلم برداری از کاوش های غیرعلمی به سفربروم.بعد از آن، سه سال برای شبکه سی بی اس نیوز کار کردم.به بیروت برگشتم و همچنین جنگ ایران-عراق را پوشش خبری دادم.سپس در یک آن از اینکه چیزی جز هتل ها را نمی بینم واساسا از این که کارم ازدنیای سیاست فراتر نمی رود خسته شدم.با خود فکر کردم که چندین هفته درکشوری سپری کرده ام ولی چیزی جز هتل ها و وزارت خانه ها به چشمم نخورده.دوست داشتم تغیری ایجاد کنم و به سمت کاوش های علمی و مستندهایی درباره حیوانات بروم زیرا اینها حوزه هایی هستند که به شما امکان می دهند که در یک کشور واقعا به مسافرت بپردازید.این کاوش ها اغلب شما را به مکان های متروک و رهاشده واغلب بسیار زیبامی کشاند و کاربه شما موقعیتی می دهد که با آدم ها ارتباط بگیرید. فیلم برداری همیشه یک ماجراجویی است.

آیا مشخصا طبیعت بی کران است که شما را جذب می کند یاهمه چیز اتفاقی است؟

فکر می کنم کمی از هر دو.هنگامی که ازکوه یخی به بلندی 200 متر در گرونلند فرود می آیی و تنها ریسمانی تو را بین آسمان و زمین نگه داشته به خودت می گویی این جایی عادی برای یک انسان نیست.در اینجا سویه ای ژرف و خیره کننده وجود دارد.به خودت می گویی تو یکی ازانگشت شمار آدم هایی هستی که به اینجا آمده اند و از این موقعیت واقعا استفاده می کنی،حتی اگر این آخرین لحظه عمرت باشد.

سینما موتور من است

کدام یک از سفرهایتان بیشتر بر شما تاثیر گذار بوده؟

سفرهای بسیار زیادی بوده که رویم تاثیر گذاشته اند ولی راستش برایم دشواراست بگویم این یا آن را ترجیح می دهم.من در زیر دریایی نوتیل در عمق 5000متری دریا بوده ام و همین طورمدت 24 ساعت درعمق 300متری در یک زیر دریایی اتمی بوده ام. ازپرتگاه های یخی فرود آمده ام،چهار باربه«فرازبست*» ماداگاسکار رفته ام، سازه بس عظیمی(500متر مربع) که با یک کشتی هوایی برفراز جنگل کارگذاشته شده است.به کاوشی رفتم موسوم به« تمدن فراموش شده ریو لاونتا».درآنجا به جست و جوی تمدنی گمشده بودیم.غارهای بودند که دسترسی به آنها دشوار بود.در این غارها به بازمانده اجساد کودکان قربانی برخوردیم.اینها لحظات منقلب کننده ای بودند.


آیا شما با دانشمندان تماس می گیرید یا خودتان جزءجدایی ناپذیر پروژه هستید؟

درواقع قواعدی وجود ندارد.عموما سفرهای اکتشافی جالبی به من پیشنهاد داده اند، اما پیش ازمعروفیت درپی یافتن موضوعی بودم که مرا از ته دل برانگیزد، سپس همزمان که به دنبال تهیه کننده می گشتم درگیر این بودم که آن را با موفقیت نشان دهم.


آیا هیچ وقت احساس کرده اید که زندانی دوربین هستید؟

نه.در واقع، وقتی فیلم یا باتری دوربینم تمام می شود به خودم می گویم:«بخت با من است».همین به من امکان می دهد که از این که نمایی را از دست داده ام زیاد نومید نشوم.ولی وقتی مستندی می سازم کاملا روی آن سرمایه گذاری می کنم، دلم می خواهد که مستند خوبی بشود، خستگی جسمی بعدا از بین می رود.در طی یک سفر اکتشافی، متوجه شدم که با دوربینم به ارتفاع 6000متری رسیده ام، من بدون دوربین ارتفاع بیش از چهار تا پنج هزار متر را بالانمی روم.سینما موتور من است.

دلم نمی خواهد برای سفر سفر کنم

آیا خود را ماجراجو می دانید؟

نه.فکر می کنم اصطلاح «ماجراجو» را دیگران باید به کار ببرند.به محض اینکه می روم فیلم یا گزارش هایی آماده کنم با خودم نمی گویم که ماجراجو هستم.اغلب،این اصطلاح مبتنی بر برداشتی است که آدم ها از فرد دارند،برداشتی که اغلب دقیق نیست. فکرمی کنم ماجراجو کسی است که آفریننده رویاست.


دقیقا.به نظر شما چه کسی بیش از همه معرف ماجراجویی است؟








برای من،گزارشگران جنگ ماجراجویان هستند، خیلی بیش از آنهایی که امروزه آنها را ماجراجو می خوانیم.موارد اخیر مسافرند. مسافر بودن خوب است اما درقیاس با گزارش گران جنگ آنها مطلقا بسیارکم دست به خطر می زنند.بعد از این مرحله می تونیم از خود بپرسیم که آیا ماجراجویی با خطر کردن پیوند دارد؟

آیا ادبیات اشتیاق ما را به سفر تغذیه می کند؟

کاملا.من در واقع هرگز در زندگی ام جز ماجراهایی که از سر گذرانده ام.مطالعه ای نداشته ام.کتاب های دریایی را بسیار دوست دارم: کتاب های آلن ژربو که نخستین کسی است که با یک کشتی تفریحی ازاقیانوس آرام گذشت و به ویژه یکی از نخستین کسانی است که به نقل داستان پرداخته و بنابراین به خیال خود پر و بال داده است.همچنین می توان به ماکس گراولو و البته به کتاب های برنار مواتسیه اشاره کرد. همچنین نوشته های افرادی یادم می آید که سوار بر کلک از اقیانوس آرام گذشتند.این نوشته به«ماجرای بالسا» موسوم است.از اینها که بگذریم درزمینه ماجراجویی های زمینی، نگارش های کوهستان را مطالعه کرده ام.این نگاشته ها واقعا اشتیاق سفر را در من برانگیختند.



شمابه انگیزه فردی سفر می کنید؟







دوست ندارم برای سفر سفر کنم.برای مثال بازدید ازچین هیچ چیزی برای من ندارد.من بدون هدف مشخص به جایی می رسم که هیچ کس را نمی شناسم.به هنگام فیلم برداری در محیطی هستی که نمی شناسی،اما نیاز داری که فلان چیز را پیدا کنی،نیاز به رفتن به فلان مکان داری و بنابراین به آدم ها برمی خوری.برای من این بهترین روش سفر است.من به انگیزه فردی مسافرت نمی کنم.یک بار به هند رفتم و در آنجا تا سرحد مرگ حوصله ام سر رفت، در لاداک بودم،هر روز می رفتم ببینم آیا هواپیمایی پیدا می شود که با آن به فرانسه برگردم.آنجا هیچ کاری نکردم.

سعی می کنم هیچ کاری را دوبار انجام ندهم

چه تفاوتی بین گردشگر و مسافر قائلید؟

فکر می کنم گردشگربه این گرایش دارد که هرچه بیش تر به راهنما بچسپد.او به جاهایی می رود که همه می روند،گردشگرهمچنین گرایش دارد که دلایل سفرش را بازگو کند،کاری که مسافر کم تر انجام می دهد.مسافر بیش تر برای خودش مسافرت می کند تا برای دیگران.جای شگفتی است که آدم های زیادی مسافرت می کنند بی آن که تماشاکنند...آدم هایی هم هستند که در بازگشت از روی عکس هایشان چیزهای را کشف می کنند که در سفرندیده بودند!مسافر لزوما به جاهایی که دیگران بسیاررفته اند نمی رود.به جای گرفتن عکس هایی که به هیچ کاری جز نشان دادن نمی آیند فکر می کنم باید وقت را غنیمت شمرد و مشاهده کرد،این خیلی خیلی سودمند است


آیا می توانید برای ما درباره «سینه بول»که خود شما یکی از بنیان گذارانش هستید توضیح دهید؟

درحقیقت ما سه نفره آن را بنیان نهادیم. دوستانی داریم که بالون می سازند،مشخصا افراد گروه«فرازبست»که یک کشتی هوایی است که بر فراز جنگل ها سازه کار می گذارد.ما خیلی زود پی بردیم که خوب است از درون بالون تصویر بگیریم.این کار را در برخی از موارد فیلم برداری مان تجربه کرده بودیم.اما بالون چیز بسیار سنگینی برای با خود بردن است.سبد بالون دست کم 90کیلو گرم است. بنابراین به ایده دیگری فکر کردیم که بتواند جوابگوی تصویر گرفتن مان باشد.ما سبدی حصیری را با جایگاهی دونفره جایگزین ساختیم ولفافی بسیار کوچک تر طراحی کردیم.بدین سان می توانستیم دورتر برویم وبه مکان های دسترس ناپذیرتری برسیم. برای مثال توانستیم تنها به کمک باد از یکی از کوه های یخ گرونلند به پرواز درآییم.اینهادرعین حال کارهای بسیار خطرناکی است.این بالون امکان انجام حرکت تعقیبی(تراولینگ) روی مناطق عبورناپذیر را می دهد و همین طورامکان انجام حرکات جرثقیلی نامحدود با بودجه های موجود مستند را فراهم می کند.این بالن چند بار اجاره رفته









سفر بعدی تان به کجاست؟

نمی دانم.فیلمی ساخته ام درباره گروه«فرازبست»، درعین حال برنامه «فراسوی تپه های شنی»را برای فرانس 5اجرا می کنم که به زودی به پایان می رسد.دوست دارم به خوشی ها تنوع ببخشم.در سراسر زندگی از خود پرسیده ام چکار باید کرد.خیلی دوست دارم به ژاپن بروم، به روستاها.سعی می کنم هیچ کاری را دوبارانجام ندهم.

فراز بست *


فرازبست -در اینجا واژه ابداعی-درتوصیف هر نوع سازه ای به کار رفته که برفراز چیزی دیگر کارگذاشته شود.اشاره دوماکسیمی به سازه عظیمی است که با یک کشتی هوایی بر فرازجنگل های استوایی ماداگاسکار کار گذاشته شده و همچون یک آزمایشگاه معلق به گیاه شناسان و جانور شناسان امکان می دهد که به بررسی های گوناگون علمی بپردازند.این سازه یا رصد خانه معلق طرح بلند پروازانه فرانسیس آله استاد گیاه شناسی گرمسیری،دنی کلایت مارل،هوانورد ماجراجو، و ژیل ابرسول، معمار فرازمینی بود.این سازه 20 سالی است که به دانشمندان امکان بررسی گستره جنگل گویان،کامرون،ماداگاسکار و پاناما و انجام پژوهش در 25 حوزه را می دهد.از جمله این حوزه ها اقلیم شناسی،حشره شناسی،ژنتیک،رایحه شناسی، و حتی ویروس شناسی است.


1.J'irai dormir chez vous,La série documentaire d'Antoine de Maximy,Sur France 5

۴ نظر:

ناشناس گفت...

آقا محسن ممنون. میلت رسید. خب یه جاهایی از حرفت رو قبول کردم. حق داری. ما که اونور نیستیم. اصلآ اگه شد یه مطلب راجع به همین قضیه بنویس ... فعلآ

ناشناس گفت...

سلام آقا محسن. من زیاد اهل فیلم نیستم ولی اهل سیاست و فرهنگ تا دلت بخواد. با اجازه خودم رو قاطی دعوای تو و فرهاد کردم. تو کامنت های فرهاد یه چیزی برات نوشتم.

ناشناس گفت...

1-(من محسنم نه محمد)
2-آقا محسن! فرمایش شما متین، اما اول اینکه فکر می کنم نگرانی شما مورد نداشته باشد. به هر حال همه بر ضعف هایی که ممکن است در این عرصه وجود داشته باشد واقفند. در ثانی، اعتقاد شخصی بنده این است که نمی شود کناری نشست و منتظر بود تا همه چیز به سطح ایده آل برسد و بعد دست به کار شد. به هر حال شروع کار هر چند با ضعف های عدیده، واجب و قابل تقدیر است. پس انصاف نیست که این مردان آغاز گر را با تیغ بی رحم انتقاد، گردن بزنیم. انتقاد درست و سازنده است، اما نه انتقادی که ریشه همه چیز را بخشکاند.

ناشناس گفت...

salam mohsen jan,

Jedan ali bod.lezat bordam.