۴/۰۹/۱۳۸۴

خيال بس واقعي تر از واقعيت است


خيال بس واقعي تر از واقعيت است
ميشل برو
محسن قادري

زندگي حتي اگر با نهايت دقت به فيلم در آمده باشد همواره رازي را در خود نهفته دارد.هنگامي كه ميشل برو رهبر سينماي بي واسطه كبك پي به اين نكته برد، براي كار در سينما،مستند را برگزيد.او دراين گفتاركه در جشنواره فيلم كبك بيان شده توجه خود را به گفتمان«اصالت» و«واقعيت» بنا مي نهد كه او را از دعوي نشان دادن واقعيت به واقعيت داستاني رهنمون ساخت.گفتني است وي فيلم بردار فيلم «خاطرات يك تابستان»(1960)ساخته ژان روش و ادگار مورن است كه اصطلاح «سينماوريته»پس از ساخت اين فيلم به سر زبان ها افتاد.ژان روش اين اصطلاح را در بزرگداشت ژيگا ورتوف وفيلمش«مردي با دوربين فيلم برداري»(1929)به كار برد كه اصطلاح روسي«كينو پراودا»يا«سينما حقيقت»را درباره اثر خود به كاربرده بود.

هنگامي كه در سال هاي دهه شصت،ساخت فيلم هاي مستند را براي« اداره ملي فيلم» كانادا آغاز كردم اين كشور رو به پديداري مي نهاد.من نيز مايل بودم در اين اشتياق سهيم شوم.ارزيابي ام اين بود كه كارگردان بايد صداقت بسيار وسيعي داشته باشد و هيچ چيز مهمي را از تماشاگر پنهان ندارد.بنابراين پي بردم كه بايد اين نگرش بنيادي را در نظر گرفت كه قاب بندي و تدوين تنها كاري كه در سينما مي كنند اين است كه نشان دهند واقعيتي وجود ندارد.صحبت از «سينما وريته» بدعت ناميموني بود كه در پي ستايش وسيع « ژان روش» از« ژيگا ورتوف» پا به ميان نهاد كه خالق كينوپراودا* يا به عبارتي سينما وريته بود.در واقع فيلم هايي ورتوف بي نهايت ساختگي بودند.عبارت «سينما وريته»با نمايش نخستين راش هاي« خاطرات يك تابستان» فيلم مشهور ژان روش و ادگار مورن به نموداري رسيد كه من در ساخت آن به سال 1961 همكاري داشتم.اين اصطلاح ابداع روزنامه نگاران بود سال بعد به فرانسه آمدم تا در آنجا با همكاري «ماريو روسپولي» فيلمي بسازم كه مشخصا در يك بيمارستان روان پزشكي مي گذشت.ما قبلا سه فيلم را در« لوزر» كار كرده بوديم. با مدير اين بيمارستان بحث هاي بسياري داشتيم كه مي گفت«نه، واقعيتي وجود ندارد». دوسال بعد نيز،سازمان يونسكو از ماريو تقاضا كرد كه مطالعه اي را بر روي «سينما وريته»انجام دهد،كه او در اين مورد اصطلاح «سينماي بي واسطه*» را پيشنهاد داد،زيرا واقعيت بسيارالتزام آور و ادعا برانگيز است در حالي كه «بي واسطه» توصيف گر تكنيك يا صناعت است .اين اصطلاح پذيرفته شد.هم اكنون تقريبا همه منتقدان فرانسوي از اين عبارت استفاده مي كنند جز امريكايي ها كه هنوز سينما وريته را به كار مي برند يك نمونه بارز سينماي بي واسطه فيلم«كشتي» است كه ما آن را در سال 1962درباره يك مسابقه شبانه كشتي كچ در مونترئال ساختيم.از قضا« رولان بارت» در اين شهر بود ،او به ديدار ما آمد و ما با همكاري او كار را ادامه داديم.او در كتاب « اسطوره ها» توصيف كرده بود كه چگونه «فيلم هاي خبري» و«مستند ها»در پشت معاني واقعيت به راحتي مي توانند اسطوره ها و ايدئولوژي ها را پنهان دارند.براي ما كشتي كچ مثل يك خدعه و نيرنگ بود، ورزشي كه در آن كشتي گيران هرگز به خود آسيب نمي رسانند،بلكه به نظرمي رسانند كه خود را زير ضربات يكديگر قرار مي دهند،درحالي كه همه چيز غير واقعي است.رولان بارت از ما خواست به اين نكته بينديشيم كه ضرورتي براي آشكار سازي اين نيرنگ وجود ندارد،بلكه به عكس مي بايستي به آن ارزش و اعتبار بخشيد زيرا كشتي گيران دراين ميان بازيگراني بزرگند وهمه اينها براي بهتر نشان دادن رابطه ميان تماشاگر و نمايشي است كه او به ديدنش نشسته است.اين نكته دائم ذهنم را مشغول مي كرد و مرا به ساخت فيلم «فرمان ها» رهنمون ساخت كه در آن لازم بود اين رابطه را در ميزانسني كه به آن اعتقاد داشتم مراعات كنم.در فيلم «كشتي» ما ساختار را بدون گفتار متن طراحي كرديم و به تماشاگر جاذبه هايي را نشان داديم كه كاملا به آنها باور مي يافت. تماشاگري كه با خود مي گفت:زيباست،اين ماجراي آنهاست،بازنمود خوب و بد آنهاست.

واقعيت تنها به مدد داستان ملموس مي شود.اين همان چيزي است كه متن ادگار مورن بيان مي دارد،متني كه تاكنون انتشار نيافته ولي درحكم مقدمه اي براي «جشنواره سينماي واقعيت» بود كه در سال 1980 در مركز فرهنگي ژرژ پمپيدوي پاريس برگزار شد.بگذريم كه بسياري از سينماگران مستند از اين متن نفرت دارند.

محدوديت هاي سينماي مستند اين است كه ما فراتر از چيزي كه فيلم برداري مي كنيم نمي توانيم ارائه مي دهيم و بنابر اين به چيزهاي بسياري ظن مي بريم كه نمي توانيم به ثبت رسانيم. مردم را هم نمي توانيم وادار سازيم كه چيزهايي را كه براي خود محفوظ داشته اند در اختيار ما نهند،اين حق آنهاست.اما ما با مجموعه اي از مشاهدات به اين دريافت مي رسيم كه مضاميني شاعرانه وجود دارد،مضاميني كه در فراسو نهفته اند.بدين گونه بود كه به داستان گرايش پيدا كردم.ما با كمك تخيل عناصر و موادي را به كار خود مي افزاييم كه امكان دور رفتن هرچه بيشتر درواقعيت را به ما مي دهند.داستان يعني اين.براي فيلم« فرمان ها» كه در سال 1974كار كردم و به حوادث اكتبر بسيار نزديك بود ،بر روي پنجاه نفر دست به تحقيق زدم و بدين سان فضايي عاطفي و چشم اندازي پديد آمد نسبت به رخدادهايي كه در برگردان آن به فيلم نامه مشكل داشتم.بنابراين به ذهنم رسيد كه برخي عبارت هاي مصاحبه هاي اين افراد را بگيرم و آنها را در دهان بازيگران بگذارم به گونه اي كه انگار اينها افرادي واقعي هستند.از اين رو در اينجا تمهيدي وجود داشت كه بعيد بود تماشاگردر تصور آن به خطا بيفتد!به دليل گذشته مستند سازيم كه نمي خواستم به آن پشت پا بزنم،سعي كردم چارچوب حركتم را در همان آغاز فيلم ارائه دهم.از اين رو بازيگراني كه مي خواهند شخصيت ها را بازي كنند ابتدا هويت واقعي خود را بيان مي دارند و نقشي را كه مي خواهند ايفا كنند اعلام مي دارند.پس از اين تماشاگر مي داند كه در دنياي داستان قرار دارد و از اين رو نيازي به گريستن ندارد.اما به هر رو،زيبايي دقيقا موفقيت در به گريه انداختن افراد است و رهنمون ساختن تماشاگر به جايي كه ساخت داستاني را از ياد ببرد زيرا درهمه داستان ها و نيز در همه تئاترها واقعيتي وجود ندارد با اين حال ما چه در تئاتر و چه در سينما پيش مي آيد كه مي گرييم و اين بس زيباست.

به روسي:سینماحقیقت/kinopravda*
سينماي بي واسطه يا سينماي مستقيم/cinéma direct)fr.)*

ميشل برو كارگردان و فيلم بردار زاده مونترئال به خاطر ديدگاه نوينش يه فيلم برداري شهرت يافت:فيلمبرداري با حداقل ابزار (دوربين بر روي دست).او در 1956 به عنوان فيلم بردار به اداره فيلم ملي كانادا رفت اما خيلي زود راه خود را در پيش گرفت و فيلم هاي خود را ساخت.برولت كه سينماي بي واسطه را همچون چارچوب فيلم سازي خود برگزيده بود با بسياري از فيلم سازان كبك از جمله با كلود ژوترا،آن كلر پواريه،فرانسيس منكيه ويچ،و پير پرو همكاري داشته است.فيلم او با نام «فرمان ها»ساخته 1974 كه به رخدادهاي بحران اكتبر 1970 مي پردازد جايزه بزرگ جشنواره جهاني كن را براي او به ارمغان آورد.او با وجود دستاوردها و شهرت خود همچنان ساخت فيلم هاي كوتاه،مستند و مجموعه ها را ادامه مي دهد.

۴/۰۳/۱۳۸۴

آيا فارنهايت 11/9 فيلمي مستند است؟


آيا فارنهايت 11/9 فيلمي مستند است؟اگرنه فيلم مستند كدام است؟
يوجين هيمند
محسن قادری

بحث درباره فيلم فارنهايت 11/9ساخته مايكل مور پرسش هايي را دراين باب دامن زده كه اساسا چه فيلمي مستند است؟آيا استفاده مور از تصاوير و رخدادهاي گزينشي مرتبط با جرج بوش،مبارزه عليه تروريسم،و حمله به عراق به آفرينش چيزي مي انجامد غير از آنچه كه ما به عنوان فيلم مستند مي شناسيم؟فيلم مستند اساسا چه نوع فيلمي است و اين تعريف تا چه حد در طي سال ها دستخوش دگرگوني شده است؟آيا اگر مستند ديدگاه يا نقطه نظري را بيان دارد باز هم مستند است؟
در ميزگردهاي برگزار شده در جشنواره فيلم «نانتوكت» يك روز پيش از نمايش عمومي فارنهايت 11/9 ،شركت كنندگان به گفت و گو درباره طرح موضوعات و موارد سياسي در سينما پرداختند واز اين راه مساله تعريف فيلم مستند را به مباحثه گذاشتند.پس از نمايش اين فيلم نيزبحث در چارچوب مطبوعات به گونه گسترده تري دنبا ل گرديد. سايت سينمايي «ايندي واير»از تعدادي از اعضا اصلي حوزه فيلم مستقل خواست تا ديدگاه هاي خود را در اين باره بيان دارند.شركت كنندگان،ديدگاه هاي خود را ازاز طريق اي- ميل براي اين سايت ارسال داشتند و اين پاسخ ها به گونه زير دسته بندي گرديدند.

پيش از طرح اين ديدگاه ها،تعريف يكي از دانشنامه هاي مشهور جهان را از اين اصلاح ذكر مي كنيم. دانشنامه بريتانيا« مستند» را اين گونه تعريف مي كند:«فيلمي كه مواد خام عيني را با هدف آموزش يا سرگرمي شكل بخشيده و تفسير مي نمايد» اين دانشنامه در ادامه مي افزايد:«فيلم هاي مستندي كه در قالب ها و شكل هاي گوناگون تقريبا در همه كشورها توليد مي شوند و سهم عمده اي در تكامل واقع گرايي در سينما دارند.

اصطلاح«فيلم مستد» را چگونه تعريف مي كنيد؟

ليزا مان عضو شركت توليد و مشاوره «دوپولي» معتقد است«وسواس كنوني در تعريف واژه «مستند»مرا به ياد بحث هاي تقريبا ريزبينانه سال هاي اخيردرباره اصطلاح«فيلم مستقل» و صد البته بحث هاي مشهور دادگاه عالي درباره «هرزه نگاري»(پورنوگرافي)مي اندازد.»او مي افزايد:«به وضوح اين تعريف نيز با تحول فرهنگ ما تحول مي پذيرد و طي زمان به دگرديسي مي رسد.خواه آن را «مستند»،«غير داستاني»،«واقعيت»يا به طور ساده«فاقد فيلم نامه» بخوانيد همه اين اصطلاحات تا حدي درست و تاحدي نادرست هستند.

مورگان اسپرلاك

كه فيلم مطرح «بیش از حد بزرگم کن»را كارگرداني كرده از فرهنگ وبستر شاهد مي آورد و مستند را اين گونه تعريف مي كند:«اثري چون فيلم يا برنامه تلويزيوني كه موضوعي سياسي ،اجتماعي يا تاريخي را به شيوه هاي عيني يا آگاهي رساني ارائه مي دهد و غالبا متشكل از فيلم هاي خبري عيني يا مصاحبه هايي به همراه گفتار متن است.


نوزده سپتامبر 2004،نمایش فیلم در تهران،
عکس:عطا کناره ،آژانس فرانس پرس،
برگرفته از سایت کاپوچینو.


شولا لينچ

فيلم ساز نيز تعريف يك فرهنگ را به كار مي گيرد و مي گويد:«تنها مشكل اين است كه مستندها فيلم اند. مستندهاي خوب مبتني بر حقايقي هستند كه تفسير مي شوند تا داستان هايي را نقل كنند. بنابراين چگونه از فيلم هاي مستند انتظار مي رود كه عيني باشند».لينچ معتقد است:«فكر مي كنم عقيده اين است كه مستند خوب برانگيزنده است.سوالي كه در اينجا مطرح است اين است كه آيا فيلم مستند، داستاني خوب را نقل مي كند و به مخاطب آگاهي لازم براي درك كامل موضوع را مي دهد؟

مت دنتلر

عضو جشنواره فيلم« اس ايكس اس دبليو» درشهر آستين تگزاس خاطر نشان مي كند« زماني مستند به بهترين شكل به مثابه «فرهنگستان سينما» توصيف مي شد اما اكنون بيشتر به عنوان «ژورناليسم سينما»تعريف مي شود.مستند مي تواند اخبار جهان يا هنر و لذت باشد.مي تواند جدي يا آشفته كننده باشد،مي تواند خنده دار يا هتاك باشد.مي تواند« والتر كرانكايت* » يا «هانتر اس.تامپسون*» باشد.هرچه كه باشد ژورناليسم است».دنتلر ادامه مي دهد:«پس از جنبش سينما وريته(واقعيت)جنبه هاي آكادميك مستند به سطحي ژورناليستي تنزل يافت كه امروز شاهد رونق آن هستيم.

پاتريسيا فينران

مدير جشنواره فيلم مستند«سيلورداكز» اشاره دارد كه «فيلم مستند شكلي از بيان سينمايي است كه «پرداخت خلاقانه عينيت»را مد نظر دارد.(اين عبارتي بود كه جان گريرسون در سال 1926 در توصيف «موآنا» ساخته رابرت فلاهرتي به كار برد.)فيلم مستند درامي است برآمده از توصيف زندگي واقعي.

ايرا دويچمن

عضو «امرجينگ پيكچرز»مي گويد:«من با اين نظريه موافقم كه مستند صرفا يك سبك فيلم سازي است كه از تركيب فيلم هاي خام اوليه و مردمي كه نقش خود را ايفا مي كنند بهره مي گيرد تا چيزي نزديك به واقعيت را بيان دارد.به عبارت ديگر،شخصيت هاي مركزي بازيگراني نيستند كه در نقش مردم ظاهر مي شوند.علت اينكه مي گويم مستند يك سبك فيلم سازي است اين است كه همه مستند ها در اتاق مونتاژ آفريده مي شوند و تعريف آن همانقدر كه مبتني بر آن چيزي است كه بر پرده ديده مي شودهمچنين مبتني بر تصاوير حذف شده اي است كه بر كف اتاق تدوين ريخته مي شود.درواقع در فيلم مستند ارتباط يا ربط و پيوندي با واقعيت وجود ندارد.همه مستند ها داراي يك نقطه نظر هستند،اما كمكي به واقعيت نمي كنند.حتي درمستندهاي موسوم به سينما وريته،موضوع متاثر از آگاهي و حضور دوربين است.


جان براون

عضو «ساب مارين» كه تجربه فروش موفق چندين فيلم مستند را دارد توضيح مي دهد:«هنگامي كه اصطلاح مستند را به كار مي بريم به ياد موفقيت هاي گيشه اي فيلم هايي چون «سوپر سايز مي»و« طلسم شده»مي افتيم. اين فيلم ها در واقع روايت هاي غير داستاني هستند كه از يك نقطه ارجاعي مستند شروع مي شوند اما ريشه هاي ساختاري در روايت داستاني و« رئاليتي تي وي*» دارند.بنابراين اين اصطلاح خواه براي مجموعه فيلم هاي جديد روايي داستاني به كار رود يا نه، كهنه و نخ نما شده و نيازمند يك بازنگري است.

آيا فارنهايت11/9 مستند است؟

مايكل مور در گفت و گو با گروهي از روزنامه نگاران تاكيد مي كند:«البته كه اين فيلم مستند است.اين يك فيلم غير داستاني است.اين فيلمي مستند است.ازفيلم هاي مستند با توجه به ماهيت شان انتظار مي رود كه داراي ديدگاه ونقطه نظر باشند.سال هاست كه اين اصطلاح كاربرد داشته است،خواه درباره مستندهايي چون«گزارش هاي دولتي ان بي سي» يا هريك از قالب هاي ديگر مستند. مستند من قالب يك « سرمقاله/ديدگاه» را دارد.اين فيلم عقيده مرا كه بر واقعيت مبتني است ارائه مي دهد.من در اين فيلم سعي دارم نگاهي به سه سال و نيم گذشته تاريخ امريكا بياندازم كه به عامه امريكا ارائه نشده است.

ايرا دويچمن بنيانگذار«فاين لاين فيچرز»معتقد است:«بله،فارنهايت 11/9 مستند است.مايكل مور دقيقا پرده از روي همان واقعيتي بر مي دارد كه مردم اغلب با شنيدن اصطلاح مستند در ذهنشان تداعي مي شود.

مورگان اسپرلاك نيز همين ديدگاه را مي پذيرد و بيان مي دارد كه:«به نظر مي رسد بسياري از افرادهنگامي كه مستندي رنگ و بوي ذهني مي يابد يا نقطه نظر كارگردان را ابراز مي دارد يك صدا با بقيه اعلام مي دارند كه چنين فيلمي مستند نيست.من با اين ديدگاه موافق نيستم.زيرا فكر مي كنم كه هر عمل فيلم سازي،خواه داستاني يا غير داستاني،سرشاراز تصميمات ذهني است كه از سوي كارگردان گرفته مي شود تا كارش هرچه بيشتربهبود يابد. همين قدر كه شما حقايق را بيان و خط داستاني قابل اعتمادي را خلق مي كنيد نمي توانيد وجود نقطه نظر خود نسبت به پروژه را كناربگذاريد...ما در اتاق تدوين تصميمات آگاهانه اي مي گيريم كه مي تواند بر واكنش تماشاگر تاثير بگذارد.

شولا لينچ، كارگردان، مي گويد «گذشته از آنكه اين فيلم رويكردي ساختاري دارد همچنين با امريكايي هايي گفت و گو دارد كه براي درك فارنهايت 11/9 ،جنگ عراق يا نطام اداري بوش زمينه ذهني دارند.فكر مي كنم مايكل مور فكر مي كرده همه ماجرا با مردم امريكا در ميان نهاده نشده است.اين مستند مي خواسته است خلاءها را پر كند.به عبارت ديگر،مخاطب تا حد زيادي از حاشيه به متن آورده مي شود تا به دركي كامل تر برسد.

دنتلر معتقد است«اين فيلم در مرز تبليغ سياسي قرار دارد.درست مثل حمايت يك روزنامه از يك سياستمدار در جريان يك رقابت انتخاباتي.صرف نظر از اينكه پيام اين فيلم را تا چه حد مهم بدانم يا چقدر با آن موافق باشم،به نظر مي رسد پذيرش اين فيلم همچون اثري عيني برايم سخت است.»با اين حال دنتلر مي افزايد كه او اين فيلم را دوست دارد و آن را مستند مي داند.«مستند هاي تاريخي يا آثارروايي مي بايست هر دو روي قصه و هر دو روي تاريخ را نقل كنند.با اين تعبير،فارنهايت مي كوشد خود را مستندي تاريخي نشان دهد در حالي كه واقعا به تبليغ سياسي نزديك تر است.فكر مي كنم يكي از نقاط بسياركليدي اين فيلم اين است كه مايكل مور را به عنوان نويسنده اعتبار مي بخشد،اعتباري كه مستندها به ندرت به خالقان خود مي بخشند.

براون مقتقد است«فارنهايت 11/9 مستندي است چون «سوپر سايز مي» و «جاكاس».اينها فيلم هاي روايي غيرداستاني اي هستند كه با زبردستي و مهارت واقعيت را به سود حقيقت و سرگرمي و ساختارروايي رضايت بخش كه هميشه هم چنين سر وساماني ندارد جعل مي كنند.


تعريف مستند چگونه در سال هاي اخير دگرگوني پذيرفت و آيا اساسا دگرگوني پذيرفته است؟

دويچمن مي گويد«من فكر نمي كنم كه اين تعريف ابدا در طي سال ها تغيير كرده باشد.»ليزا مان نيز با اين نظر موافق است و مي گويد«فيلم هاي مستند به نحو مثبتي به سمت افشاگري روآورده اند،به عبارتي طرح ديدگاه يا نقطه نظر در فيلم هاي مستند شديدا آشكار و شخصي شده است و همين امر فيلم ها را هرچه غني تر كرده و ساختاري حسي تر به آنها بخشيده است».ري پرايس معتقد است«قانوني وجود دارد كه مي گويد فيلم هاي مستند بايد عيني باشند و اين عقيده اي بود كه مكتب مستند سازان بريتانيا رواج دهنده آن بود.رابرت فلاهرتي رويكردي هرچه ذهني به فيلم سازي مستند داشت.بگذريم از اينكه عينيت خود يك توهم است و در درك حقيقت مشكل آفرين است.هنگامي كه خبر تلويزيوني نقطه نظري رسمي را با لحني عيني ارائه مي دهد مي توان آن را اين گونه ارزيابي كرد كه چنين برنامه اي به كمك« حذف»، بازنمايي نادرستي ارائه مي دهد.از سوي ديگر،خبري كه با يك سو گيري از پيش معين پخش مي شود برآمده از اين آگاهي است كه ديگر ديدگاه ها نادرست و بي جا هستند.اگر حقيقت به هيچ رو نتواند تجربي باشد پس جهت گيري و يك سونگري مي تواند دست كم به حقيقتي در ميان حقايق بسيار نزيك شود.».براون مي گويد«آشكارا با ابداع تجهيزات فيلم برداري ارزان قيمت و حمله بي امان« رئاليتي تي وي»،معيارهاي فيلم سازي مستند به دگرديسي مي افتد و تا آن حد دچار دگرگوني مي شود كه ما روز به روز نيازمند دسته بندي هاي فرعي تر خواهيم بود تا به تعريف موارد نوظهور بپردازيم.با اين همه،به تدريج پي مي بريم كه نياز به تعريف دسته بندي هاي فرعي تر نخواهيم داشت زيرا بسياري از اين توليدات درخور نگريستن نيستند.».اسپرلاك معتقد است«من فكر مي كنم آدم ها دوست دارند روي هر چيزي برچسپ بزنند.فكر مي كنم در حال حاضر اين همان اتفاقي است كه با برچسپ هايي چون گونزو*،روايت اول شخص و مستندهاي تجربي و غيره دارد براي فيلم هاي مستند رخ مي دهد...بسياري معتقدند كه اين مستندها از جاذبه دلخواه كمتري برخوردارند و به ندرت راه خود را به كاشانه « ناب گرايي»گذشته باز مي يابند.

آيا مستندها مي توانند يا بايد نقطه نظرداشته باشند و اگر چنين است آيا آنها باز هم مستندند؟

ميكا گرين عضو «سينتيك مديا»،شركتي كه بسياري از مستندهاي جديد(از جمله سوپر سايزمي،اتاق كنترل،دستگيري فريدمن ها) را براي پخش در امريكا به فروش رسانده مي گويد«هر مستندي داراي نقطه نظر است.هر كس از مدير فيلم برداري گرفته تدوين گر صدا در طي ساخت فيلم دست به تصميم گيري مي زنند براي آنكه معلوم دارند چه چيز در فيلم به نمايش درآيد و چه چيز حذف شود تا بدين وسيله داستاني يكپارچه و واحد را بيان دارند.

ليزا مان توضيح مي دهد«مستندها ضرورتا شكلي سيال دارند،و حقايق عيني،مشاهدات،مواد و موضوعات بايگاني،باز سازي ها،فن آوري هاي نوين و نققطه نظر ها را به هم مي آميزند.اگر كسي به شما گفت كه مستندهاي سنتي«آواي خداوند»فاقد نقطه نظرند،يا اين گونه مستندها بر روي «حقيقت»يا «واقعيت»(دو مفهوم كاملا ذهني)استوارند يا آنكه اين فيلم ها در جاي خود تبليغ سياسي محسوب نمي شوند،باور نكنيد.

پرايس مي افزايد«همه قالب هاي نمايش داراي نقطه نظرند.همه نقطه نظرات محدودند.ارسطو گفته است كه حقيقت دختر زمان است.من به بچه هايم مي گويم كه همه چيز را داستان بدانند.

براون مي گويد«فكر مي كنم مستندها هميشه داراي نقطه نظرند اما رويكرد مكاتب قديم مستند به طرح ديدگاه يا نقطه نظر، از منظر ظريف و غير مداخله گرانه آن بود در حالي كه ما امروزه اين تعبير را چنان يك سويه برداشت كرده ايم كه برخي فيلم ها چيزي جز نقطه نظر نيستند و اين فيلم ساز و خالق اثر است كه در كانون توجه فيلم قرار دارد. اگرچه اين مساله به خودي خود جالب است اما بايد توجه داشت كه فضا براي نموداري هر دو(فيلم ساز و فيلم)وجود دارد.

و در پايان:

پاتريسيا فينران از شركت سيلور داكز مي گويد«پرسش اصلي اين است كه آيا فيلم ساز مستند در گفتن حقيقت مسوليت دارد؟شايد آري.اما او چه حقيقتي را مي جويد؟مستند به مثابه تبليغ سياسي بحث تازه اي نيست.به عنوان مثال بنگريد «پيروزي اراده»ساخته 1934 لني ريفنشتال را.در حال حاضر خط مشي فيلم سازان مستند زير سوال رفته زيرا بيشتر مستندهاي اجتماعي كه با موفقيت گيشه اي مواجه شده اند ديدگاهي ليبرال داشته اند.گزينش قالب مستند يك ضرورت شكلي نيست بلكه بيشتربازتاب چيزي است كه گروه مشخصي از افرادبه عنوان شكلي از بيان خلاقه خود انتخاب مي كنند.«راش ليمبوك»گفتار راديويي را برگزيد و مايكل مور مستند را. مور تازه ترين فيلمش را مشخصا درمعرض ديد حقيقت بينان مستقلي قرار داده كه معتقدند اين گونه بازنمودن واقعيت،ظاهري ژورناليستي دارد.

دنتلر از جشنواره فيلم«اس ايكس اس دبليو»مي افزايد«مايكل مور خطايي ندارد اگر پيش از ساخت،هنگام توليد و پس از ساخت فيلمش مي گويد كه او اين فيلم را به اين دليل مي سازد تا جورح بوش را ازموفقيت انتخاباتي بازدارد. دربرابر هر حقيقتي درباره بوش و جنگي كه به راه مي اندازد،ديدگاه ديگري هم وجود دارد كه دست كم ارزش آن را دارد كه شنيده شود.مستندها شكلي از ژورناليسم هستند و مور بيش ازآن كه نويسنده يك ديدگاه در ستون روزنامه باشد ترجيح مي دهد باشد گزارشگر خبر باشد.

فينران در تكميل گفتار خود مي افزايد«نقش هنرمند به چالش خواندن وضع موجود و ناگزير ساختن ما براي طرح پرسش درباره درك مان از واقعيت است.بهترين نتيجه اي كه از مجادله درباره فارنهايت11/9 حاصل شود همانا به پرسش گرفتن نيات و و مقاصد و جعل و دستكاري هاي نه فقط فيلم سازان مستند بلكه همه دست اندركاران رسانه هاي جمعي است...آيا فاكس نيوز حقيقت را مي گويد؟شبكه الجزيره چطور؟سي ان ان؟وشبكه هاي بزرگ سه گانه؟با آگاهي بر اين كه مايكل مور به گونه ماهرانه و هنرمندانه تصويرپردازي خبري را دستكاري كرده تا تاثيري را بيافريند آيا مي توانيم دستكاري هاي رسانه اي را نيز مورد پرسش قرار دهيم كه اگر چه بسيار ظريف انجام مي شوند اما فاقد قدرت اند؟

بينگام ري پخش كننده «بولينگ براي كولومباين» مي گويد«در خط مشي هاي اداري جورج بوش به ويژه در ارتباط با جنگ عراق«داستان» پردازي هاي بيشتري وجود دارد تا در هريك از فيلم هاي «داستاني»كه تا كنون ساخته شده است.فيلم مايكل مور قطعا يك فيلم «غير داستاني»است.عبارتي كه من به «مستند»ترجيح مي دهم.اما اگر شما روي اصطلاح مستند اصرار داريد آن را اينگونه مي خوانم.علاوه بر اين مي توان آن را «مقاله/ديدگاه سينمايي»،«انديشه نگاره»يا هرچيز ديگري از اين دست نيز خواند. در تاريخ سينماي «غير داستاني»حتي از زمان« نانوك شمالي»(1922) هميشه هر فيلمي و هر فيلم سازي داراي ديدگاه يا گرايش شخصي و ويژه خود بوده و همچنان نيز خواهد بود .چيزي به اسم« فيلم غير داستاني عيني»وجود ندارد.حتي در سبك آزاد و بي دخالت سينما وريته نيز گزينش هايي از سوي فيلم ساز وجود دارد در اين باره كه چه چيز در فيلم بياييد يا نياييد،اين ها گزينش هايي ذهني است.

والتر كرانكايت گوينده پيشين خبر« سي بي اس» است كه تفسيرهايش معرف دو دهه موضوعات و رخدادهاي جاري امريكاست.او كه گاه«قابل اعتمادترين چهره»در زندگي عمومي امريكا برشمرده شده خود را بيشتر به عنوان روزنامه نگاري وظيفه شناس مي دانست و بر سه عنصر«سرعت،دقت و تحريف نكردن»تاكيد داشت.

هانتر اس تامپسون روزنامه نگار و نويسنده امريكايي است كه به خاطر سبك نگارش پرزرق و برق خود شهرت دارد.او اين سبك را در رمان«ترس و انزجار در لاس وگاس»به كار گرفته است.بدين سان او مرز ميان نويسنده و موضوع و داستان و ناداستان را كم رنگ مي سازد.

رئاليتي تي وي يك گونه از برنامه سازي تلويزيوني است كه معمولا بدون متن است و به جاي بهره گيري از داستان،رخدادهاي عيني را دستمايه خود قرار مي دهد.اگرچه اين سبك از نخستين روزهاي پيدايي تلويزيون باب شد اما اوج محبوبيت آن در سال 2000بود.برخي معتقدند اين اصطلاح درستي براي اين گونه برنامه سازي هاي تلويزيوني نيست زيرا شركت كنندگان اين برنامه ها در محيط هاي غريب و ناآشنا يا شرايط غير عادي قرار داده مي شوند.يك نمونه ساده رئاليتي تي وي ،برنامه هاي «دوربين مخفي»مي تواند باشد.

گونزو سبكي از گزارش گري،فيلم سازي،يا هرنوع قالب ديگر توليد چند رسانه اي كه در آن گزارش گر،فيلم ساز يا آفريننده،به گونه بنيادي خود را با كنش موضوعي درگير مي سازد و ناظر منفعل نيست.

۳/۲۹/۱۳۸۴

لس آنجلس خود را بازي مي كند/1


لس آنجلس خود را بازي مي كند/1
گفت و گو با تام اندرسون درباره فيلمش
لس آنجلس خود را باز ي مي كند
محسن قادری

بهترين نقد فيلمي كه تا كنون به آن برخورده ام پيش از آن كه كتاب يا مقاله اي در يك روزنامه يا مجله باشد،فيلم 169دقيقه اي«لس آنجلس خود را بازي مي كند» ساخته تام اندرسون بوده كه درباره فيلم هايي است كه لس آنجلس «پر تماشاترين شهر جهان در آينه تصوير» در آنها به تصوير درآمده است.اين فيلم كه همچون شاهكاري مستند، برداشت هاي ما از قابليت هاي سينما را فزوني مي بخشد تنها يك همتا دارد:« تاريخ(هاي) سينما»ساخته ژان لوك گدار،فيلمي به شدت شاعرانه و استعاري كه اغلب با آثار جيمز جويس مقايسه شده است.اما فيلم اندرسون برخلاف «تاريخ(هاي)سينما» قابل فهم تر است و خيلي بهتر از اكثر فيلم هاي داستاني با بيننده ارتباط برقرار مي سازد.

گفتارمتن فيلم كه از زبان« انك كينگ»فيلم ساز خوانده مي شود،در آغاز به سرنام«ال.اي»به جاي« لس آنجلس» اشاره دارد و آن را سرنامي تحقيرآميز برمي شمرد. ممكن است برخي اين برداشت را پيش پا افتاده و كم اهميت بيابند و آن را به ريشخند گيرند اما اين نكته اي بنيادي در نگرش اين فيلم است.لس آنجلس خود را بازي مي كند اين ديدگاه نامعمول را برمي گزيند كه سينما مي بايست رابطه اي مستقيم و بي غل وغش با واقعيت داشته باشد.براي اندرسون اين ديدگاهي زيبايي شناختي و سياسي است.اندرسون به جاي به كارگيري مجموعه فيلم هاي كلاسيك «رسمي» درباره لس آنجلس، بيشتر فيلم هايي را برگزيده كه بازديدكنندگان جدي اروپايي يا امريكايي-افريقايي ها درباره لس آنجلس ساخته اند: محله چيني ها،بليد رنر،محرمانه هاي ال.اي.

لس آنجلس خود را بازي مي كند از پيوند ترديد آميزعميق با سينما و از ارتباط عشق و نفرت با آن مايه مي گيرد.درآميختن تاريخ فرهنگي و اجتماعي در اين فيلم آگاهانه اما بي تكلف است.درحالي كه بسياري از بهترين فيلم هاي مستند جديد-اتوبوس174،دستگيري فريدمن ها،سالن كنترل-نشان مي دهند كه واقعيت ما تا چه حد از سوي رسانه ها به انحراف كشيده شده،لس آنجلس خود را بازي مي كند مي كوشد با جست و جوي حقيقت از ميان انبوهه تصاوير،موضوع خود را پيش ببرد.علي رغم طول زياد اين فيلم،ديدنش جذاب و مسحور كننده است.فيلمي روشن و شفاف، سرگرم كننده،و الهام بخش.

آنچه به دنبال مي آيد گفت و گوي سايت سينمايي «ايندي واير» با تام اندرسون است

ايندي واير:گفتارمتن لس آنجلس خود را بازي مي كند بسيار شخصي است.اماعجيب است كه شما به جاي آن كه خودتان آن را بخوانيد آن را به شخص ديگري سپرده ايد كه بخواند؟

تام اندرسون:آقايي كه آن را مي خواند،انك كينگ،يكي از دوستان قديم من است.او سال ها پيش دانشجوي «كال آرتز» بود كه من تدريسم را نخستين بار در آنجا آغازكردم.من هميشه صداي او را دوست داشتم.او مرا خيلي خوب مي شناسد.به نظرم رسيد كه او به خوبي مي تواند از عهده بازي در نقش من برآيد.من به شخصه دوست ندارم صداي خودم را بشنوم.خيلي ها اين حس را دارند،شايد هم اكثرآدم ها.به ويژه اگر در حال تدوين گفتار متن باشيد و ناگزير به شنيدن صداي كسي باشيد كه بي وقفه حرف مي زند.تدوين صداي خودم مي توانست مشكل ساز و خسته كننده باشد.

ايندي واير:در سي سال گذشته شما سه مستند ساخته ايد؟آيا طرح هاي ديگري هم داشته ايد كه عملي نشده باشند ؟

اندرسون:جوان كه بودم،فيلم ساختن ساده تر بود.ساخت فيلم اين قدرها گران نبود،و مي توانستيد سرمايه گذارهاي بيشتري بيابيد.پي بردم كه نمي توانم سرمايه لازم براي ساخت فيلم هايم پيدا كنم.«هوليوود سرخ» ده سال پيش از توليد آن به ذهنم رسيده بود.ما مي خواستيم آن را به صورت سينمايي فيلم برداري كنيم اما چون بودجه لازم را پيدا نكرديم تصمميم گرفتيم آن را به صورت يك ويديوي ارزان قيمت با كيفيت نازل تر بسازيم.هنگامي كه به ساخت لس آنجلس خود را بازي مي كند فكر مي كردم تصورم اين بود كه نمي توانم آن را به صورت سينمايي فيلم برداري كنم.اين فيلم هم به صورت يك ويديوي كم هزينه ساخته شد.ساختن فيلم ها به صورت ارزان تر با استفاده از ويديو كه در دهه 90امكان پذير شد،امكان دوباره اي به ساخت فيلم داد.

ايندي واير:هر سه فيلم مستند شما به موضوعات مختلفي مي پردازند.اما هر سه حول محور سينما هستند.آيا اين نوعي واكنش آگاهانه به علائقتان بود؟

اندرسون:من درآمدم از راه تدريس سينما، عمدتا فيلم سازي و همچنين تدريس دروسي در زمينه سينماي امروز است.به سينما علاقه دارم.اميدوارم اين همه علاقه ام نباشد چون اين تعبيرمي تواند كمي گمراه كننده باشد.من قصد ندارم فيلم ديگري درباره فيلم ها بسازم اما ممكن است نوشتن درباره آنها را ادامه بدهم.

ايندي واير:آيا شما فيلم سازي را در امتداد تدريس تان مي دانيد؟

اندرسون:بله.اساسا شيوه تدريس من روشي مشابه با كار فيلم سازيم را دنبال مي كند.درهنگام تدريس،دلم مي خواهد بتوانم تكه هايي از فيلم ها را روي «وي اچ اس» يا «دي وي دي» نشان دهم و درباره شان صحبت كنم.اين فيلم هم همين است.اما موضوع تدريس من همان نيست كه در اين فيلم درباره اش صحبت مي كنم چون من مدرس تاريخ سينما نيستم.تنها مي توانم بگويم ايده هايي كه درباره شان در فيلم حرف مي زنم همان هاست كه در كلاس بيان مي كنم.

ايندي واير:شما و نوئل برچ كتابي نوشتيد كه تا حد زيادي همان مبحث «هوليوود سرخ» را دربرمي گيرد.آيا تا به حال به ذهنتان رسيده كه كتابي درباره تاريخ حضور لس آنجلس در سينما بنويسيد؟

اندرسون:اميدوارم يك روز اين كار را بكنم.هرچند اين فيلمي بلند است اما آشكارا مسائل زيادي بود كه نتوانستم درباره شان صحبت كنم،چيزهايي كه دوست داشتم بيشتر گسترش شان بدهم.

ايندي واير:آيا نگران موارد قانوني استفاده از بريده فيلم هاي بدون مجوزكه در فيلم تان استفاده كرده ايد نبوديد؟ هنگامي كه نخستين بار در زمستان گذشته لس آنجلس خود را بازي مي كند را در« والتر ريد»ديدم با خود فكر كردم اين فيلم به همين دليل اجازه پخش در سالن هاي سينما را نيابد.

اندرسون:من با اشخاص گوناگون براي مجوز اين فيلم ها صحبت كرده ام.فكر مي كنم اين امر در مورد تلويزيون مصداق داشته باشد.نمي دانم.بايد ديد. براي من عجيب بود كه مي ديدم آدم هايي كه جزيي از صنعت فيلم سازي هستند از فيلم من خوششان آمده و به نظر نمي رسد كه به آن اعتراض داشته باشند.فكر مي كنم مساله مجوز برخي از فيلم ها مي توانست توجه برانگيز باشد اما فكر مي كنم اين فيلم به گونه اي كاملا راحت از اين مرحله گذشت. هنوز با واكنش هاي دشمنانه مواجه نشده ام.شايد در پايان راهي كه مي روم چرا.

ايندي واير:اين ساختار از كجا به ذهنتان رسيد؟آيا همه اين بريده فيلم ها را قبل از نوشتن گفتار متن انتخاب كرده بوديد؟يا فهرستي از موضوعات مشخصي كه مي خواستيد به بحث بگذاريد در اختيار داشتيد؟

اندرسون:من كارم را با بخش آخر شروع كردم وبعد با بخش اول.فيلم با نظم زماني شروع نمي شود،ولي بيشتر با فيلم هاي دهه80 و 90 شروع مي شود.در آغاز،ساختار بسيار جغرافيايي است.در بخش دوم و سوم،ساختار مشخصا زماني نيست،اما حركت به شكل بنيادي روندي زماني دارد.قسمت دوم با «غرامت مضاعف»شروع مي شود كه در سال 1944 ساخته شده و با فيلم هايي از اواخر دهه 60 پايان مي گيرد. قسمت سوم با فيلمي از اوائل دهه70 شروع مي شود و تقريبا تا زمان حال ادامه مي يابد.فيلم در پايان پرش زماني دارد.فكر مي كنم ساختار اين فيلم كاملا طبيعي و سر راست است ،هرچند كه اين ساختار اساسا شهودي است.

ايندي واير:آيا شما اساسا برنامه داشتيد كه آن را بلندتر يا كوتاه تر كنيد؟آيا تدوين اوليه( راف كات) شما پنج يا شش ساعت طول داشت؟

اندرسون:چيزهايي را حذف كردم اما نه خيلي زياد.در ابتدا آن را نوشتم.دقيقا نمي دانستم چند دقيقه طول خواهد كشيد.بعد از اينكه ديدم زياد طولاني شده مجبور شدم چيزهاي ديگري را هم را حذف كنم.در اين نقطه،زياد مهم نبود كه فيلم به دو ساعت و چهل دقيقه برسد يا به دوساعت و بيست دقيقه.از نظر خودم مثل ديدن يك فيلم بلند دو قسمتي است.شما قسمت اول را مي بينيد،يك وقفه وجود دارد و سپس برمي گرديد و قسمت آخر را مي بينيد.لحن اين دو قسمت هم متفاوت است.مثل ديدن دو فيلم است.به اين تعبير،بيشتر ترجيح مي دهم دو ساعت و چهل و نه دقيقه باشد تا دو ساعت.اگر مي توانست به 80 يا 90 دقيقه برسدخوشحال مي شدم اما آنوقت فيلم كاملا متفاوتي مي شد.

ايندي واير:آيا موضوعاتي وجود داشت كه مي خواستيد بيان كنيد اما مجال آن را نداشتيد؟

اندرسون:موضوعات بسياري وجود داشت كه مايل بودم آنها را كامل تر بيان كنم،به خصوص در قسمت سوم.چيزهاي خاصي بودندكه احساس مي كردم ناگزير به بيان آنها هستم اما آن چيزهايي كه مردم به من يادآوري مي كردند هيچ شباهتي به فيلم هاي« ديويد لينچ» نداشتند،تصور مي كنم كه اساسا تحت تاثير قرار نداشتم.من مايل بودم راجع به سينما، راجع به صنعت فيلم صحبت كنم.چيزي كه مي بايست بيان مي كردم در فيلمي كوتاه تربسيار پيچيده مي شد.

ايندي واير:يك فضاي حومه اي خاص وجود دارد كه تعجب كردم در فيلم شما نبود:مراكز خريد پياده گذر.آيا شما به فيلم هايي كه در اين فضاها مي گذرند علاقه نداشتيد؟

اندرسون:اشاره جالبي بود.فكر مي كنم احتمالا در اين مورد فقداني وجود دارد. فيلمي كه من بسيار افسوس مي خورم كه در اين فيلم گنچانده نشد« دوران تندگذر ريجمون هاي » است كه يكي از فيلم هاي محبوب من است.اين فيلم را مي توان يك فيلم كلاسيك دانست كه درمراكز خريد پياده گذر لس آنجلس مي گذرد. فيلم «جكي براون» هم از وجهي ديگرهمين ويژگي را دارد.فكر مي كنم در اينجا بايد يك ناكامي و ضعف اذعان كنم.من به نوعي به اين قبيل مراكز خريد علاقه دارم.

ايندي واير:در بيانيه كارگرداني خود اشاره به ژيل دلوز فيلسوف كرديد اما لس آنجلس خود را بازي مي كند بيشتر مرا به ياد آندره بازن نظريه پرداز فيلم انداخت .بخشي كه در« بانكر هيل» مي گذرد به ويژ مرا به ياد آرا بازن درباره ثبت واقعيت به وسيله فيلم انداخت.آيا بازن بر انديشه شما تاثيرگذار بوده؟

اندرسون:او تاثير بزرگي بر دلوز داشت. چيزي كه درباره كتاب دلوز درباره سينما بسيار جالب است،روشي است كه او ايده هاي بازن را بسط مي دهد.از نظراو،گسست كليدي كه سينماي كلاسيك و مدرن را از هم متمايز مي سازد نئورئاليسم است.نوع نگرش او درباره نئورئاليسم با يادآوري ديدگاه بازن شروع مي شود و و اشاره دارد كه درك او از نئورئاليسم نشانگر گامي بزرگ به جلو است.از اين نظر كاملا حق داريد اگر بازن را در پشت اين فيلم مي بينيد.ازديد من اين فيلم دفاع از ايده رئاليسم و سنت فيلم سازي نئورئاليست است،كوششي براي يادآوري ارتباط نئورئاليسم با فيلم سازان امروز.هنوز هم قابليت هاي فوق العاده غني اي در اين مكتب نهفته است.

ايندي واير:آيا بيم آن را نداشتيد كه به كارگيري گفتار متن ممكن است كمي پيش پا افتاده يا بيش از حد كهنه و نخ نما به نظر برسد؟

اندرسون:راستش نه.فيلم هايي كه قبلا نظير اين ساخته بودم،از نگاه سوم شخص روايت مي شدند.بنابر اين به قابليت هاي اول شخص علاقمند شدم.تحت تاثيرمفهوم مستند جعلي و راوي غير قابل اطمينان بودم.

۳/۱۲/۱۳۸۴

واقعيت مستند تا چه حد واقعي است؟/1

طرح:حميد مصدق

واقعيت فيلم مستند تا چه حد واقعي است؟
گفت و گوي آن لويز شاپيرو با ژيل گادميلو
محسن قادری

بخش نخست
اشاره

فيلم مستند بنا به نوشته بيل نيكولز يكي از مباحث جدي است كه علم،اقتصاد و مباحث تاريخي را در بر مي گيرد و دعوي توصيف واقعيت و گفتن حقيقت را دارد.با اين حال فيلم مستند به گونه هايي بس مشهود تر از تاريخ مقولاتي چون حقيقت و مجاز،هنر و سند،سرگرمي و دانش را دربرمي گيرد.زبان هاي بصري اي نيز كه مستند به كار مي گيرد تاثيراتي كاملا متفاوت با تاثيرات متن مكتوب دارند.در گفت و گويي كه بدنبال مي آيد( درگرفته در زمستان 1997)،آن لوييز شاپيرو، مورخ، پرسش هايي درباب گونه(ژانر)ورابطه شكل با محتوا و معنا از ژيل گادميلو، مستند ساز،به عمل مي آورد.



به منظور بررسي قابليت ها و محدوديت هاي فيلم غير داستاني همچون رسانه اي براي بازنمايي تاريخ،از گادميلو پرسيده شد:راهبردها و فنوني كه فيلم مستند براي آفرينش معنا به كار مي گيرد كدامند؟فيلم ساز غير داستاني در بازنمايي رخداد هاي تاريخي چگونه به صحت و درستي مي انديشد؟به اصالت؟به نوآوري؟چه معياري را در نظر داريد كه فيلمي چون «زندگي شگفت انگيز و هراس آور لني ريفنشتال» را «غير صادق» مي خوانيد؟تنش ميان آفرينش هنر و آفرينش تاريخ چگونه بر فيلم سازي مستند تاثير مي گذارد.آيا به تعبير كن برنز، مستند ساز بايد خود را« قصه گوي قبيله» بپندارد.فيلم مستند چه نوع خودآگاهي تاريخي پديد مي آورد؟

درباره فيلم مستند حرف مي زديم.مي خواهم با سوالي درباره واژه مستند شروع كنم.شما تا چه حد اين برچسب را به سادگي به كار مي بريد؟

من آن را به كار مي برم،تنها براي سهولت بيان،اما از آن بيزارم.چرا؟چون همه « فكر مي كنند»معناي اين اصطلاح را مي دانند،چون همه شاهد برنامه هاي تلويزيوني بوده اند كه برچسپ مستند داشته اند درحالي كه بهتر بود اين قبيل فيلم ها« گزارش هاي دولتي» لقب مي گرفتند،يعني فيلم هايي كه نمايش ژورناليستي عيني معضلات اجتماعي اند، اين فيلم ها همچنين بهتر بود برنامه هاي تاريخي لقب مي گرفتند زيرا برخي جنبش هاي اجتماعي را وقايع نگاري مي كنند،از همين قبيل است فيلم هايي كه سيماي هنرمندان يا چهره هاي مشهور تاريخي را معرفي مي كنند و غيره.به طور ناخودآگاه در اين قبيل شكل هايي كه مستند خوانده مي شوند استعاره دوري ازامر« واقع» به ذهن مي نشيند كه بهانه اي براي تاييد دعاوي اين فيلم ها درباب حقيقت است.اين برداشت ها درباره فيلم مستند دركي كاملا محدود ازچيستي سينماي غير داستاني وكاري كه مي كند پديد مي آورد.هيچ يك از كارهاي جديد من در چارچوب اين برداشت ها نمي گنجند.در ابتدا بايد بگويم كه من در بيرون حاشيه فيلم سازي مستند جاي دارم، شما با كسي صحبت نمي كنيد كه درجايگاه محوري يا اصلي ايستاده است.

رسامبلاژ،ترین.ت.مین ها

در واقع من زمان زيادي را صرف مي كنم تا دريابم كه نوع كاري كه مي كنم را چه بنامم.من دنبال برچسپي جايگزين براي « مستند» بوده ام كه علاوه بر آن نوع فيلم هايي كه خود مي سازم،همچنين دربرگيرنده همه فيلم هايي باشد كه كه به نوعي دعوي بازنمايي دنياي واقعي(و نه مجازي/داستاني)را دارند والبته اين واژه شامل فيلم هايي با اجراي بازيگران مشهور نمي شود(اما بازيگران اجتماعي را چرا).يعني هرچيزي جز درام مكتوب. بنابراين ما از يك دسته بندي صحبت مي كنيم كه مي تواند دربرگيرنده فيلم هايي باشد از قبيل فيلم هايي كه سازمان سياه براي صادر كردن به خارج مي سازد، برنامه هاي تلويزيوني از قبيل «هارد كپي» و «سي بي اس ريپورتز»، نانوك شمال ساخته رابرت فلاهرتي، سرزمين بي نان ساخته لويس بونوئل،«رسامبلاژ» ساخته ترين.ت.مين ها،مجموعه هاي هژده ساعت بيس بال كار كن برنز،« شواه» كار كلود لانزمن،«بيمارستان» ساخته فرد وايزمن،فيلم هاي فيلم ساز معاصر آلمان هارون فاروقي،فيلم هاي فمينيستي سو فردريش،كارهاي غير داستاني آغازين رائول روئيز،«خون حيوانات» ساخته ژرژ فرانژو،درام هاي كارگري بلند مدت و موفق باربارا كوپل،و آثار برخي از فيلم سازان آوانگارد امريكا نظير بروس كونورز، كه از آنها تنها به عنوان نمونه ياد مي كنم.چگونه مي توان همه اين فيلم ها را در يك رده قرار داد؟من فكر مي كنم همه اين فيلم ها نشانگر يك ويژگي مشترك مشخص هستند:همه آنها در كنه خود بيشتر در پي تهذيب و تزكيه مخاطبان خود هستند تا آموزش. بنابراين مايلم اين دسته وسيع از فيلم ها را فيلم هاي «تهذيبي» يا«تهذيب گر»بخوانم.دست كم اين برچسپ ازدعوي حقيقت كلاسيك مستند مي پرهيزد و اذعان مي دارد كه مقصودش متقاعد كردن ،فرابردن و رساندن مخاطب است به مفهومي فرهيخته تر و مهذب تر از آنچه كه هست.چطور مي توان فيلم « ساخت امريكا»كار باربارا كوپل را كه فيلمي شديدا روايي است وتعطيلي يك كارخانه بسته بندي گوشت در مينه سوتا را به يك تراژدي حماسي اشك بار مبدل مي سازد با فيلم «جنگ داخلي» ساخته كن برنز در يك رده قرار داد كه فيلم نوستالژيكي است تنظيم شده و ساخته شده از روي موارد ساخته و پرداخته امروزي كه براي دوربين بازاجرايي شده اند( موسيقي يك دوره،عكس ها ي يك دوره،نامه ها ي خانه به جبهه يك دوره)و فيلمي است كه همچنين ازتحليل هاي تخصصي موشكافانه مورخان امريكايي در يك برنامه زنده تلويزيوني استفاده مي كند.هنگام تدريس فيلم مستند در واقع اصرار دارم كه هم خودم و هم دانشجويان، نام گذاري جديدم را در كلاس به كار ببريم.در واقع من با دانشجويانم وارد بازي مي شوم:هنگامي كه آنها يادشان مي رود و واژه «مستند» را بر زبان مي آورند مجبورند در نمايش فيلم بعدي براي بقيه آبجو بخرند.اين فقط يك تمرين آموزش ناخودآگاه است براي آنكه ما را ازكاربرد پيش فرض هاي ناخودآگاه درباره اين فرم فيلم بازدارد.

کن برنز


اصطلاح بهتر ي به جا ي مستند ،اصطلاح «غير داستاني» است اما اين اصطلاح نيز خدشه دارشده است.اين اصطلاح بر روي تصور از چيزي كه چيز ديگر نيست بنا شده وبه طور ضمني تاكيد دارد كه چون اين چيز داستاني نيست پس حقيقت دارد.هنگامي كه فيلمم به نام « دور ازلهستان»رادر سال 1984 ساختم از قبل پيش بيني مي كردم كه براي حضور آن در جشنواره هاي مستند با مشكل برخواهم خورد و همين گونه هم شد.دور از لهستان فيلم«غير داستاني»بلندي است درباره جنبش همبستگي لهستان كه تماما در ايالات متحد امريكا فيلم برداري شده و در مجموع حاوي پنج دقيقه از فيلم هاي«واقعي/خبري»تهيه شده از سوي بنگاه خبري جنبش همبستگي است.در اين فيلم اجراي دوباره برخي متون،مداخله هايي از نوع فيلم هاي اپراي صابوني*،مصاحبه ها،تحليل هاي موشكافانه، تمهيدات شكلي،و برخي تاريخ هاي آشكارا مشخص خيالي را با يكديگر تلفيق مي كنم. در مصاحبه مطبوعاتي، اين فيلم را يك « دراماتري»*خواندم تا اشاره كنم كه اين فيلم آن چيزي نيست كه مستند كلاسيك خوانده مي شود و فيلم داستاني هم نيست.با اين كار مي خواستم واژه ناجور« داكيودراما» را كنار بگذارم كه آشكارا بي ربط بود،و يك بي تناسبي خاص را به ياد بياورم.


آيا اين فيلم در بخش«فيلم هاي مستند»جشنواره به نمايش درآمد؟

چند جشنواره از جمله جشنواره مانهايم آلمان آن را رد كردند چون مستند «ناب»نبود،چند جشنواره اروپاي شرفي هم به خاطر نگاه پيچيده و تاحدي تحسين گرانه آن به جنبش همبستگي لهستان ردش كردند.

جالبه...اين مرا ياد «آرت اشپيگلمن ماوس»مي اندازد كه خودنگاشته/زندگي نامه يكي از بازماندگان آشويتس است كه پسرش آن را درقالب داستان مصور نقل مي كند.در ابتدا اين كار در نشريه كتاب نيويورك تايمز زير عنوان «داستاني»طبقه بندي شد.در حالي كه اشپيگلمن آشكارا دست بندي غيرداستاني را به ياد مي آورد و بر آن تاكيد مي ورزد.فكر مي كنم هنگامي كه مي خواستند جايزه پوليتزر را به اين اثر بدهند مجبوربودند دسته بندي اي بيابند كه نه داستاني و نه غير داستاني باشد و دسته بندي جديدي را ا بداع كنند.

جالب است بدانيد كه درنهايت چه عنواني به آن دادند چون تعداد زيادي از فيلم هاي خوب مستند همين ابهام را درخود داشتند.فيلم هايي كه آشكارا غيرداستاني هستند و با اين حال «نكات اصلي»مستند كلاسيك را ناديده مي گيرندو از همين رو نفي كننده عرف ها و سنت هاي«نابگرايانه»اي هستند كه نسبت وافادارانه و تاريخي به يك فيلم مي دهند.اين دليل خوبي براي خلاص شدن از دست آنهاست،اما شكافتن آن بسيار سخت است.

بنابراين آيا ما مي توانيم آن را براي سهولت به كار بگيريم؟

چرا كه نه.

درضمن صحبت هاي شما من داشتم به بحث بيل نيكولز درمورد فيلم مستند فكر مي كردم. او هم مثل شما كه از فيلم هاي تهذيبي صحبت مي كنيد ،صحبت از «مباحث آگاهي بنياد»به ميان مي آورد و مستند را با ديگر مباحث آگه بنيادي چون علم،اقتصاد،سياست و تاريخ پيوند مي دهد.او از ابزاري -ونه صرفا تهذيب گرانه بودن آنها صحبت مي كند،ابزاري يعني جست و جو براي اعمال قدرت درجهان و دستيابي به نيات خاص. شما به اين برداشت را چگونه مي بينيد:تغيير جهان،اعمال قدرت.

بله من با نيكولز موافقم.من درهنگام تدريس واژه «ابزاري»را به كار مي گيرم. تغيير اذهان افراد يا شيوه هاي نگرش هميشه در بنيان همه فيلم هاي غيرداستاني وجود دارد.اما مفهوم«اعمال قدرت»براي بيشتر مستندسازان كمي ثقيل به نظرمي رسد.مگر اينكه بپذيريم كه منظورمان اين است كه اين فيلم ها با تغيير اگاهي به اعمال قدرت مي پردازند،با كوشش آگاهانه براي دگرگون ساختن رابطه بينندگان خود با موضوع،موضوعي كه در زمان و مكان پيشنهادي وحوزه فكري فيلم، ساختي دوباره يافته است.

اگر فيلم هاي مستند را چيزي فراتر ازابزار تلقي كنيم شما مشخصا فكر مي كنيد اين فيلم ها چه كاري برعهده دارند؟

فكر مي كنم دو كار بايد بكنند: نخست اين كه نيات و مقاصد تفسيرگرانه شان(ابزاري بودنشان) را اذعان دارند، يعني از تنزه طلبي خود به عنوان توصيف گراني ناب و بي غش دست بردارندو دوم آنكه مواد اوليه و فنون خود را در خدمت آرا و انديشه ها قرار دهند-و نه درخدمت احساسات رقيق يا تعين هويت هاي رقت انگيز. شايد ذكر اين نكته ناراحت كنده باشد اما عملكرد بيشتر فيلم سازان غيرداستاني از سال هاي 1970 بدون تعيير مانده است. دعوي اصلي فيلم هاي مستند سنتي اين است كه حقيقت بي واسطه در دل اين فيلم ها نهفته است زيرا متن(فيلم نوشته اي) برايشان به نگارش درنيامده و –مواد اوليه يا موضوع خامشان نيز« در طبيعت موجود بوده است»-و از اين رو متني كه از دل آنها برآمده نيز به همان نسبت وفادارانه است.ادعاي وجود حقيقت هنوز هم در محور بيش تر آثار مستند جاي دارد.اميدوارم گفتن اين حرف زياد جسورانه نباشد كه من دلبستگي واقعي به آرا و انديشه ها و نقد فرهنگ دارم .اگر فيلم ساز مستند مواد تاريخي را بر مي گيرد و دستمايه كارش قرار مي دهد نبايد توصيفي عام و فراگير از حركت رويدادها پديدآورد يا ادعاي پديدآوردن آن را داشته باشد بلكه بيشتر بايد مخاطب راتا حدي درگير بحثي سازد(و البته براي اين كار راه هاي بسيارزيادي وجود دارد)درباب ساخت هاي ايدئولوژيك مدفون گشته در بازنمايي هاي تاريخ-ساخت هايي به سادگي تقابل هاي نيك و بد،خواستني و نخواستني،عادي و غيرعادي، و ساخت گسترده ماوآنها.

سرزمین بی نان،لوییس بونوئل

آنچه براي من نيز ارزش بنيادي دارد خلق مخاطبي متشكل از افراد(و نه «اجتماع»)است كه تبديل به مشاركت كنندگان فعال فكري در بحث شرايط اجتماعي و روابط بازنموده شوند.من مي خواهم به خلق مخاطباني بپردازم متشكل از افرادي كه مي توانند برخي از اسباب و ابزارهاي مفهومي را بياموزند تا با آن نقدي را بيان دارند.-نقدي به كاربردني در همه شرايط اجتماعي و تاريخي،و نه صرفا نقدي براي مواد دم دست.اين نيازمند به هم زدن توافق هاي قرارداد كلاسيك و اصول سهل و ساده اي است كه فيلم مستند معمولا به مخاطب خود ارائه مي دهد.در بيشتر فيلم هاي مستند سنتي اين وعده ناگفته به مخاطب داده مي شود كه آنها مي توانند هنگام ديدن اين فيلم ها احساس خاصي درباره خودشان داشته باشند.مخاطب دعوت مي شود به اين كه باوركند من از اين فيلم مي آموزم زيرا توجه ام به مسايل و موضوعات و مردم دخيل درآن است و مي خواهم آنها را بهتر بشناسم ،بنابراين من يك عضو دلسوز جامعه هستم،و نه بخشي از مشكل توصيف شده،بخشي از راه حل.فيلم مستند ما رابه گروهه «ما» پيوند مي دهد-گروهه خاصي كه از بركت آگاهي و ترحم نوين ما پديد آمده است.


قرارداد كنوني،پنهان ترين قرارداد،به بيننده امكان مي دهد كه احساس كند:«خدا را شكر كه اين من نيستم.»خداراشكركه اين من نيستم اغلب پس از ديدن تصوير دو كودك با نشانه بيماري عقب ماندگي ذهني و هزينه هاي درمان و بهزيستي،مردن از ايدز يا بركناري از كار به ذهن مي رسد و در فيلم هاي تاريخي از نهاد كسي بر مي آيد كه سه فرزندش را ازيك خانواده كشاورززحمت كش ايلينوي به جبهه جنگ گتيزبرگ نفرستاده تا كشته شوند.مساله نوميدكننده اين است كه اينها هنوز هم الگوهاي موفق سينماي مستندند:در زمينه تاريخ به عنوان مثال مي توان به انواع و اقسام فيلم هاي كن برنز،نخستين مستندساز پرآواه امريكا شايد از زمان رابرت فلاهرتي به بعد اشاره كرد.او هرچند عضو داخلي «ان اي اچ»* و فيلم سازطراز اول« پي بي اس »*است اما من يك دقيقه هم نمي توانم به فيلمهايش اعتماد كنم.كارهايش وحشتناك اند اما او هميشه الگوي سينماي مستند اصولگرا ومترقي و درنقطه مقابل الگوي «رئاليتي تي وي»* به اصطلاح هرزه و مبتذل بوده كه «واقعيت»(عيني و دم دست)را تا حدي به عنوان اهداف متفاوت خود برگزيده است.

چرا وحشناك؟

چون او مستند را همانند يك نوع مليت درماني(ناسيونال تراپي)به كار ميگيرد:به عنوان مثال خلق يك نوع لحظه عزاداري يا غم گذشته،كه درآنها نمي توان پاسخ هاي سودمند يا تحليل هايي را يافت كه بتوان آن را در واقعيات امروز اعمال كرد. فيلم هاي او مخاطب فعال ندارد-جز يك مشت مخاطب خيال باف و منفعل كه آگاهي دل انگيز و غمگنانه اي درباره جنگ هاي داخلي امريكا كسب مي كنند، نه آن نوع آگاهي كه بينشي درباب ساختارهاي اقتصادي،اجتماعي و نژادي اي بدست دهد كه موجب اين همه كشت و كشتار و اتلاف سرمايه و مشكلات اقتصادي دشوار براي آينده شدند.

بنابراين نقد شما درباره صحت و درستي بازنمايي جنگ داخلي توسط برنز نيست بلكه بيشتر به نظر مي رسد كه شما عقيده داريد كه او داستان بسته اي را خلق كرده،داستاني كه پايانش آنجاست كه تماشاگر ديدن فيلم را تمام مي كند-درواقع فيلم ختمي مي يابد كه با موضوع تناسب ندارد.

دقيقا.اين يكي از مشكلات عمده مستند بوده است.اين برنز نيست كه اين مشكل را ايجاد كرده است.از همان آغاز،اگر نبود فيلم هاي قاطع و روشن خبري با كاركرد اطلاع رساني اعلام شده مشخص ،حالا سينماي مستند به نوعي خواهرناتني فقير و تنگدست سينماي داستاني سرگرمي ساز پنداشته مي شد –شكلي ازفيلم(شايد هم شكلي زنانه) كه تا حدي نامتناسب و نازل تر از برادر بزرگ تر درام دانسته مي شد.سينماي مستند براي بقا،براي يافتن فضا و توجه عمومي،مجبور بود همه انواع تمهيدات ساختاري و راهبردي سينماي داستاني را قرض بگيرد تابه چيزي دست يابد كه من آن را «شكل قانع كننده»مي خوانم،يعني بردن بيننده به بيرون سالن فيلم (و يا بيرون از رختخواب) براي رسيدن به احساسي كامل،همه جانبه و بي تشويش.يكي از تمهيداتي كه وام گرفته شد روايت بود-كه مستلزم احساسات و پايان بندي است.مخاطبان عام چشم به راه پايان بندي هستند،حتي در فيلم هاي مستند.

و براي فيلم ساز مشكل است كه مخاطب را ناديده بگيرد.حتي فيلم هاي توضيح گرانه كه روي مباحثات استوارند تا داستان و مبتني بر مدركي مستند هستند معمولا به شيوه حسي زيبايي پايان مي يابند.معمولا اين نوع فيلم ها توجه ما را به آينده اي خيالي معطوف مي دارند كه مشكلات احتملا از پيش پا برداشته شده اند. به عنوان نمونه به ياد گزارش سال 1968 شبکه «سي بي اس» افتادم با نام«گرسنگي در امريكا».در شروع فيلم،چارلز كورالت،مجري جوان يك برنامه زنده تلويزيوني، قويا تاكيد دارد كه گرسنگي در امريكا يك چيز است و كودكان گرسنه چيزي ديگر.(محتملا منظور كودكان غيرامريكايي است )پس از پنجاه دقيقه تصوير خبري كند و كسالت بار و نشان دادن نوزاداني ريز جثه با رشد ناقص جسماني از چهار اجتماع تهي دست امريكا(ناواژوهاي ساكن قرارگاه هاي سرخپوستان،لاتينوهاي سان آنتونيو،كشاورزان سياه پوست آلاباما كه روي زمين هاي ديگران كار مي كنند،و سفيدپوستان تنگدست مريلند)و نمايش كودكاني كه گوشت تنشان از استخوان ها آويخته شده(و حتي يكي از آنها جلو دوربين در حال مردن است)و انواع و اقسام راهپيمايي هاي بهياران محلي و كاركنان بيمارستان هايي كه كارشان را به نحو احسنن انجام مي دهند،اما از زنده نگهداشتن كودكان ناتوانند،مي فهميم كه مشكل اين است كه«ما»اين افراد را تنها با مقاديري مواد غذايي مازاد بر مصرف تغذيه مي كنيم كه تنها حاوي نشاسته و چربي است و نه با پروتئين ها،ميوه هاي تازه،يا سبزيجات.پايان بندي اميدبخش اين برنامه يادآوري مي كند كه با رفع اين مشكل ،ديگر هيچ كودك گرسنه اي در امريكا وجود نخواهد داشت.حالا ما آنچه را كه بايد بدانيم مي دانيم و پس از اشك ريختن جمعي براي اين موجودات خردسال و والدين فقير و سربراه شان،احساس مي كنيم كه وضعيت تا حدي در حال دگرگوني است. آنچه واقعا موجب گرسنگي كودكان در ثروتمندترين كشور جهان مي شود-يعني اشتغال ناقص،تجربيات كار ناعادلانه، شيوه هاي تاريخي زمين داري،فقدان آموزش،مشكلات نژادي-هرگز مورد بحث قرار نمي گيرند.

شما اشاره كرديد كه اين مهم است كه آرامش مخاطب رابگيريم و آشفته اش سازيم.اين ديدگاه به نظر مي آيد كمي با ديدگاه بيان شده از سوي برنز متفاوت است كه مورخان را مورد انتقاد قرارداده كه نقش خود به عنوان قصه گويان قبيله و خالق افسانه هايي درباره گذشته كه طبق آن ملتي هويتش را باز مي يابد را رها كرده اند.

خوب من فكر مي كنم كه فيلم هاي بلند كلاسيك-مشخصا فيلم هايي با موضوعات تاريخي بسيار مناسب تر كار قصه گويي(نقالي)قبيله اي را ايفا مي كنند.با اين حال من به نظرم مي رسد كه مورخان ترجيح مي دهند كه مستندسازان اين كار را بكنند چون فيلم هاي بلند( سينمايي،داستاني)(به عنوان مثال فيلم هاي اسپيلبرگ) بسياربي دغدغه و بدون نگراني ،ادعاي يك موضوع واقعي تاريخي را برمي گيرند تا خواست هاي گيشه را برآورده سازند،و اين خواست هاي گيشه اي معمولا موجب خلق فيلم هايي مي شوند كه يا غير تاريخي،نيازموده،ايدئولوژيك و يا درام هاي قهرماني/تراژيك شبيه «فهرست شيندلر» هستند.با اين حال خواست و گرايش برنز به استفاده از حقايق ساخته و پرداخته ومتون و ثبتيات تاريخي به مثابه پشتوانه اي براي خلق اسطوره هاي ملي ،از نظر من نفرت انگيز و شرم آور است.به نظرم اگر شما به عنوان عضو قبيله مورد خطاب هستيد يا پذيرفته ايد كه مورد خطاب باشيد، بنابراين هرعملي كه قبيله براي بقاي خود صورت مي دهد بايد خردگرايانه تلقي شود،-اين اصلي بود كه هيتلر هم خوب به آن آشنا بود.يا همچون عهد عتيق،كه خوانندگانش را به عنوان يهوديان خطاب مي كند،يعني(اعضا يك قبيله بسيار خاص- برگزيده خداوند)،از خواننده هم خواسته شده تا نابودي قبيله ديگر يعني قوم كنعان را به فال نيك بگيرد.من فكر مي كنم شما مرا تا آنجا كشانديد كه بگويم من ازمتون تاريخي فاقد موضع انتقادي و داراي هدف سياسي يا متني كه اجتماعي ملي را خطاب قرار مي دهد استفاده نمي كنم. از نظرمن فيلم تجربي هانس سيبربرگ به نام «هيتلر،فيلمي از آلمان»استفاده بسيار بهتري به ويژه براي آلماني ها از تاريخ به عمل آورده تا بسياري از فيلم هاي مستند بي واسطه تاريخي درباره ظهور نازيسم.تا حدي به خاطر اين كه اين فيلم ادعاي بازنمود تاريخي در مفهوم كلاسيك «تكيه بر حقايق»را ندارد.اين فيلمي نه و نيم ساعته است كه برشمردن ويژگي هايش كار آساني نيست،اما مي توانيم بگوييم كه مي كوشد اين خود آگاهي را پديدار سازد كه سرمايه گذاري رواني مردم آلمان در سيماي هيتلر بروز كرد ،اين فيلم همچنين مي كوشد ته مانده هاي اين تفكررا در فرهنگ امروز آلمان نيزمورد اشاره قراردهد. تمهيداتي كه اين فيلم به كار مي گيرد آميزه اي از راهكارهاي تئاتر برشتي،فيلم هاي ساختگي دوره نازي، واژگونگي جنسيتي (شخصيت) و نظاير آنهاست.سوزان سونتاگ معتقد است اين كارگردان نوعي جوهر هيتلري را به ياد مي آورد كه ازهيتلر نيز درگذشته و همچون شبحي در فرهنگ مدرن تداوم مي يابد.

بنابراين، از ديد شما فيلم هاي مستند ارزشمند چه ويژگي هايي دارند؟

فيلم هاي مستندي كه من غالبا مد نظر دارم پايان ندارند و مخاطبان دلسوز و رحيم را به تماشاگران بن بست ها و معضلات ديگران تبديل نمي كنند.دراين فيلم ها ازهمذات پنداري با قهرمانان يا همدردي براي قربانيان خبري نيست درحالي كه هر دومورد از گرايش هاي غالب در سنت مستند امريكايي هستند.مشكلات درمان و بهزيستي،بوميان امريكا،و كودكاني به نشانه بيماري عقب ماندگي ذهني نمونه هايي ازموضوعات فيلم هايي است كه مخاطباني حساس پديد مي آورند،مخاطباني كه كم و بيش احساس مي كنند بخشي از راه حل هستند،زيرا هم تماشا مي كنند و هم حساسيت نشان مي دهند .فيلم ساز مد نظر من علاوه بر نزديك شدن به اين موضوعات،بايست همچنين تلاش زيادي به عمل آورد تا موضوع را شالوده شكني كند و از رابطه مشخص با مخاطب دوري گزيند.مخاطبان، مجموعه بسيار پيچيده اي از نيات و مقاصد دارند،فيلم ساز بايد دربرابر وسوسه پايان بخشيدن به فيلم خود مقاومت كند.

اپراي صابوني/ملودرام هاي كم مايه تلويزيوني امريكا در ميانه سده بيستم كه تهيه كننده آنها شركت هاي توليد كننده صابون و موادشوينده بودند و از همين رو اين نام بر آنها باقي ماند تا به كم مايگي شان اشاره كند
documentaryدراماتري/به تقليد از داكيومنتري =مستند
national endowment for humanities/ان اي اچ
public broadcasting service/پي بي اس
Reality TV/رئاليتي تي وي