۲/۰۵/۱۳۸۴

مرگ سينماي قوم پژوه

جی رابی

مرگ سينماي قوم پژوه
جي رابي
محسن قادری


درآمد

جي رابي استاد انسان شناسي دانشگاه تمپل فيلادلفيا سي سالي است كه پيوند ميان فرهنگ ها و تصاوير را به پژوهش گذاشته است. محور پژوهش هاي او كاربرد بينش هاي انسان شناختي در آفرينش و درك عكس، فيلم وتلويزيون است.او دو دهه است كه مطالعات قوم پژوهي ارتباط تصويري در يك جامعه روستايي امريكا را هدايت مي كند. رابي دانش آموخته دانشگاه كاليفرنيا در لس آنجلس است : وي در سال 1960 كارشناسي تاريخ،درسال سال1962 كارشناسي ارشد ودر 1969 دكتراي خود را در زمينه انسان شناسي دريافت كرد.او از1960 بابسياري از نشريات باستان شناسي، موسيقي مردمي، و انسان شناسي بصري همكاري بنيادي داشته و كتاب ها ومقالات بسياري را به نگارش درآورده است. از جمله كتاب هاي او « ترك در آينه: ديدگاه بازتابي در انسان شناسي» (1981)،« رابرت فلاهرتي، يك زندگي نامه»(1982)،« اخلاقيات تصوير»(1988) و« اخلاقيات تصوير در دنياي ديجيتال» (2003)است.رابي به مستند سازي نيز پرداخته و دو فيلم قوم پژوهي او درجايگاه نويسنده، تهيه كننده و كارگردان جوايزي را براي او به ارمغان آوردند: « حراج يك كشور»(1984) و « مي توانم يك چارك را بردارم؟»(1985).او به عنوان مشاور و پژوهش گر در ساخت فيلم ها و برنامه هاي تلويزيوني بسياري همكاري داشته است.

این مقاله نخستین بار به تاریخ دوم دسامبر1998 با عنوان « دیدن فرهنگ: قوم پژوهی ارتباط بصری» درسلسله نشست های انجمن قوم پژوهی امریکا در دانشگاه تمپل فیلادلفیا ارایه شد.

این نوشته، نسخه فشرده کتابی است که درآن گفته ام فیلم قوم پژوهی تنها پیوندی حاشیه ای با دانش قوم پژوهی دارد ودر رشد سینمای قوم پژوه مانع می آفریند. در بیشتر موارد، فیلم هایی که عنوان قوم پژوه را در بر دارند، گاه بدون هرگونه مشارکت قوم پژوهان تولیدمی شوند، تولیداتی هم که متضمن مشارکت قوم پژوهان هستند، اصول وقواعد واقع گرایی مستند را دنبال می کنند بدون آن که هرگونه ملاحظه آشکاری در باره کار بست درست این اصول به عمل آورند. نتیجه، مجموعه آثاری است که بهتر است آنها را فیلم های مستنددرباب فرهنگ های متفاوت خواند تا بیان تصویری دانش ساختارمند قوم پژوهانه. این فیلم ها گو این که کاربرد بالقوه ای در آموزش می یابند اما ازگفتمان قوم پژوهی نقادانه بیرونند. فیلم قوم پژوهی همان قدر از دانش قوم پژوهی دور است که فیلم روانشناختی از روانشناسی و فیلم تاریخی از تاریخ. قوم پژوهان علاقه مند به بهره گیری از رسانه فیلم برای انتقال نتایج پژوهش های میدانی وبینش های تحلیلی خود، بایستی از اصول و قواعد فیلم قوم پژوه و مستند به مثابه الگو فراتر نگرند تا شکلی درخوراهداف خویش بیابند،اهدافی که می خواهد دانش قوم پژوهی را به گونه تصویری منتقل سازد.

فیلم قوم پژوه، دشوار یاب ترین شکل سینماست که به گونه یکسان در حاشیه فیلم مستند و قوم پژوهی فرهنگی جای می گیرد. این شکل فیلم، گویی ازطبقه بندی آسان رو می گرداند و همین امر مباحثات بی پایان در باب شاخصه های آن راموجب می گردد. قوم پژوهان،از همان آغاز پیدایش فن آوری تصویر متحرک، به تولید تصویر رونهادند. با این همه، فیلم قوم پژوهی هنوز هم فعالیت فرعی شماری اندک و وسیله ای آموزشی است که بسیاری از آموزگاران فرهنگ به گونه ای نسبتا غیر نقادانه از آن بهره می برند. این گونه فیلم بیشتر در تنگنای بازار مانده تا ملاحظات و گونه ای است که به دست فیلم سازانی بدون آموزش و دلبستگی آشکار به قوم پژوهی افتاده است.

فیلم قوم پژوه دچار نقص نظریه پردازی و تحلیل است. قوم پژوهان نمی خواهند آگاهی چندانی از فیلم،معنا شناسی یا نظریه ارتباط داشته باشند، شاهد این مدعا نگاشته های« حیدر» و« لوازوآ» است. پژوهش گرانی هم که درباب این گونه فیلم دست به قلم برده اند فاقد شناخت کافی از دانش قوم پژوهی بوده اند، شاهد این امر نگاشته های« بیل نیکولاس»، « فاطمه رانی»، و« ترین ت.مین-ها» ست. اخیرا چند قوم پژوه نشان داده اند که می خواهند برای اصطلاحا « بحران بازنمایی» راه حلی بیابند. از آن جا که رسانه های تصویری منطقا در کانون هر نوع مباحثه درباب بازنمایی قرار دارند، چه بسا بتوان فیلم قوم پژوهی را درکانون مسایل قوم پژوهانه جای داد. دستیابی به این امر، به منزله پدید آوردن رویکردی نقادانه است که به گونه دستچین شده وامدار فیلم،ارتباطات، رسانه ها و مطالعات فرهنگی است.هدف، آفرینش نظریه و عملکردي در حوزه فیلم قوم پژوهی است که بنیان نظریه پردازی لوگوسانتريك* قوم پژوهی را به چالش فراخوانده و از آن سو تمایز آشکاري ميان فیلم قوم پژوهی و دیگر کوشش های تصویری برای بازنمایی فرهنگ يجاد نمايد.

اين نگاشته، همچون گامی در این مسیر، مفهوم سازی تنگ اندیش و محدود درباب فیلم قوم پژوهی را به مباحثه می گذارد واز تجربیات تولید رایج دوری بنیادی می گزیند.این نوشته گسترش دیدگاهی است که نخستین بار آن را در سال 1974 بیان داشتم. فرض آن بر این است که اصطلاح قوم پژوهی باید به آثاری محدود گردد که پدیدآورنده شان آموزش رسمی در زمینه قوم پژوهی داشته، قصدآفرینش دانش قوم پژوهی داشته، تجربیات میدانی قوم پژوهی را به کار بسته و در صدد بوده صحت و سقم کارش را ازآنانی جویا شود که توانايي داوري آن اثربه مثابه دانش قوم پژوهی را دارند. هدف فیلم قوم پژوه بایست همچون هدف قوم پژوهی مکتوب باشد، یعنی ارایه گفتمان انسان شناسانه درباب فرهنگ. از آن جا که این دیدگاه در کابرد رایج دگرگونی می پذیرد، راه حل دیگر و راه حلی که که من خود شدیدا به آن گروش دارم، پذیرش این موضوع است که اصطلاح فیلم قوم پژوهی جایگاه خاصی در افواه عام یافته و از این رو ساده تر آن است که این اصطلاح به کلی کنارنهاده شود و آثار پدید آمده به دست قوم پژوهان باعبارتی درست تر توصیف شود- فیلم هایی با نیت قوم پژوهی.

هیچ کس نظریه ای درباب فیلم قوم پژوهی بیان نداشته که در خور این کار باشد. در 1974، حیدر نوشت:« احتمالا بهتر آن است که کوششی برای تعریف فیلم های قوم پژوهی صورت نگيرد. بیشتر فیلم ها، در وسیع ترین مفهوم کلمه، قوم پژوهند به شرط آن که واژه « قوم پژوهی» را « درباره مردم» معنا کنیم. حتی فیلم هایی که ، به یک عبارت، درباره ابرها یامارمولک ها یا جاذبه زمین هستند به دست آدم ها ساخته شده اند و بنا بر این چیزهایی از فرهنگ افرادی می گویند که آن را ساخته اند (وآن ها را استفاده می کنند)». رویکرد فراگیر حیدر گویی همچنان معرف عام ترین دیدگاه است حتی اگر تصور این نكته سخت باشد که او کدام فیلم هارا به مثابه فیلم های غیر قوم پژوه تلقی نمی کند.

این بن بستی بنيادي است.اگر فرض بر این است که فیلم قوم پژوه سرو کار با قوم پژوهی دارد بنابراین فیلم های تولید شده به دست غیر قوم پژوهان کجا جای می گیرند؟اکثر فیلم هایی که عموما برچسپ قوم پژوهی دارند به دست کسانی ساخته شده اند که اندک آموزش انسان شناختی داشته یا فاقد آنند و علاقه آشکاری به ساخت نظریه انسان شناختی ندارند. لحاظ کردن فیلم های رابرت فلاهرتی، جان مارشال، و رابرت گاردنر از منظر بحث فیلم قوم پژوهی کاملا پوچ و بی معنا به نظر می رسد ولي در عين حال اشاره به آنها يادآور همه فيلم هاي مرتبط با قوم پژوهي فرهنگي است.اگر اين گونه فيلم تنها به فيلم هاي ساخته شده به وسيله قوم پژوهان آموزش ديده منحصر شود، حوزه كار بسيار محدود خواهد شد.اما اگربه هر فيلمي مرتبط شود كه بيانه دقيقي درباره فرهنگ صادر مي كند، اين تعريف حاكي از آن خواهد بود كه نياز نيست براي توليد يك فيلم قوم پژوهي يا انسان شناسي قابل قبول، فرد از همه چيزي سردرآورد. چه بسا فيلم سازان انسان شناس كه به گونه موثري ازاين رسانه بهره مي گيرند تا به انسان شناسي بپردازندلازم است كه خود را از سينماي قوم پژوه منفك سازند.

لوگوسانتريسم يكي از شيوه هاي تحليل ساختار گرا به بويژه در حوزه آثار ادبي است كه توجه خود را بر واژگان و زبان مي نهد تا موارد غير زباني همچون فرديت يا زمينه هاي تاريخي مولف.اين اصطلاح را ژاك دريدا در توصيف گرايش فلسفه غرب به مابعد الطبيعه حضور، مرتبه وجود، معنا، حقيقت،ارجاع، خرد، يا منطق انديشده به مثابه استقلال زبان به كار برد.

هیچ نظری موجود نیست: